از سپیده دم با طلوع خورشید همراهی اش را با ما آغاز میکند و حتی تا شامگاهان تا درخشش مهتاب هم با ماست خوب میشناسیمش آن را یا اسمش را بگویم سایه را اگر اورا گم کنیم خودمان را هم گم خواهیم کرد مراقب سایه هایمان باشیم تا همیشه بالای سرمان باشند. در ادامه ساعد نیوز مجموعه متن و شعر های ادبی با مضمون سایه را گردآوری کرده است لطفا با ما همراه باشید تا لذت ببرید.
زیباترین متن و شعر ادبی با مضمون سایه
پنجه در پنجه ی او افکندم
سایه ام بود ولی بازیگوش
گاه او گرگ پلیدی میشد
من کنار تن او چون خرگوش
راه می رفت چو مردی با من
همه جا فکر من و با من بود
مشت بر صورت او کوبیدم
دست من زخمی و او آهن بود
سایه ام بود ولی دشمن من
با خودش عمر مرا می بلعید
من پی صافی با دل بودم
او ولی در پی افکار پلید
پشت هر پنجره مخفی میشد
نور وقتی به جهان می تابید
شب که تاریک و پر از ظلمت بود
راحت او در بغلم می خوابید
نیمی ...
******************************************
آدمها مثل سایه اند
ازشون فرار کنی دنبالت میدوند
دنبالشان که بدویی ازت فرار میکنن...
******************************************
همیشه باش
مثل نفس کشیدن ، مثل راه رفتن
مثل خوابیدن ، حتى مثل سایه
یک سایه هم آغوش من باش ️
******************************************
ما در میان سنگ و سایه و زمان گام می زدیم
ما در میان عطر و برگ و هوا و مرگ محو می شدیم
نور از دهان کهکشان تراوش کرد
نور از درون زمان نِشست کرد و روز شد
جمله برگ های سبز جهان قلب بود وُ _
قلبِ تو بود...
******************************************
شاید روزی
بی آنکه بشناسمت
باهم از خیابانی گذشته ایم
و بی آنکه بدانیم سایه هایمان
همدیگر را در آغوش کشیده اند.
******************************************
دلگرمی تو
بال های من اند.
چیزی بگو
گاهی چنانم بی تو
که عبور سایه ام از کنارم
نگرانم می کند.
نورانی ترین نورها
تاریک ترین سایه هارو دارند...
******************************************
نرسیدن به کسی که دوسش داری همسایهٔ دیوار به دیوارِ مرگه؛
مخصوصا تو شرایطی که اون بخواد، تو هم بخوای، ولی دنیا واستون نخواد...
******************************************
زمانی که غمگینم، به تو فکر میکنم مثل کسی که، به در زمستان به آفتاب فکر میکند و زمانی که خوشحالم به تو مانند کسی که در یک روز آفتابی به فکر سایه است، فکر میکنم...
******************************************
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
******************************************
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
******************************************
از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
******************************************
من سایه ی پنهان شده در پشت غبارم
آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن
******************************************
حالم بداست اما دلم با گریه کردن نیست
محتاج نورم سایه ات را از سرم بردار
******************************************
گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
سایه را سوز و گدازیست که من می دانم
******************************************
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟
******************************************
نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار
******************************************
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
******************************************
شمع ، خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند !
کس نپرسید کجا رفت ، که بود
که دمی چند در اینجا گذراند !
******************************************
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم ، یا رب
روح آواره ی من کیست ، کجاست ؟
******************************************
تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت-
سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!
******************************************
من سایه ی سرد زمستان گوشه ی ایوان
فیروزه در فیروزه های روی کاشی تو
******************************************
چون سایه که در هر قدمش بوده کنارت
بگذار که هر لحظه به دنبال تو باشم
******************************************
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد،گمان کردم تویی
******************************************
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
******************************************
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک سایه ی فردوس برینی
******************************************
سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است
******************************************
هر سایه ای که بگـذرد از خلوتم تویی
افتاده ای به جان غزل های آخرم
******************************************
از آن شبی که تو رفتی پلنگ وحشی کوه
اسیر سایه ی حیرانی بیابان است
******************************************
من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام
از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم
******************************************
کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟
مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم
******************************************
تو با قدم زدنت تازه عاشقم کردی
بمان که با قدمت سایه ای به سر باشی
******************************************
و اگر می نویسم،
دوست دارم بدانی
در خلأ دنیای بی جاذبه از نبودنت،
عجیب معلقم
می چرخم و می چرخم و می چرخم
و در چشم های ناباور یک سرگردان دلتنگ کسی را می بینم شبیه خودم
که هنوز عاشق کسی ست شبیه تو
وجودی سایه وار و حضوری کمرنگ
حضوری بسیار بسیار کمرنگ
که نوشتن برایش منصرف می کند مرا
از مرگ و نبودن …
******************************************
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
******************************************
خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
******************************************
ای با همه مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟
******************************************
ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
******************************************
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
******************************************
سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست
******************************************
حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم
******************************************
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایه بال هما برم
تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است
******************************************
جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود
******************************************
ای کاش ساده بودی و تکـــرار می شدی،
مانند سایه ای و مجـــــــسّم نمی شوی
******************************************
به غروب شب تاریک تو من میمیرم
تو شب از سایه فروزان که خودم غمگینم
******************************************
من سلسله جنبان دل عاشق خویشم
بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست
******************************************
سایه ی بیـد و کنـار جوی و تنهائی خوشست
می روم من در پی کشف معما می روم
******************************************
همیشه سایه شدم تا زمین بیاساید
ولی، به خاک سیاهش نشسته ام دیگر
******************************************
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
******************************************
شب به روی جاده نمناک
سایه های ما ز ما گوئی گریزانند
دور از ما در نشیب راه
در غبار شوم مهتابی که می لغزد
سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک
سوی یگدیگر بنرمی پیش می رانند
شب به روی جاده نمناک
در سکوت خاک عطرآگین
ناشکیبا گه به یکدیگر می آویزند
سایه های ما …
همچو گل هائی که مستند از شراب شبنم دوشین
گوئی آنها در گریز تلخشان از ما
نغمه هائی را که ما هرگز نمی خوانیم
نغمه هائی را که ما با خشم
در سکوت سینه می رانیم
زیر لب با شوق می خوانند
لیک دور از سایه ها
بی خبر از قصه دلبستگی هاشان
از جدائی ها و از پیوستگی هاشان
جسم های خسته ما در رکود خویش
زندگی را شکل می بخشند
شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد؟»
«یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟»
از هزاران روح سرگردان،
گرد من لغزیده در امواج تاریکی،
سایه من کو؟
«نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم»
سایه من کو؟
سایه من کو؟
من نمی خواهم
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
یا بیفتد خسته و سنگین
زیر پای رهگذرها
او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته درها؟
او چرا باید بساید تن
بر در و دیوار هر خانه؟
او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه؟!
آه … ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟
از تو می پرسم:
تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندانست یا صحرای آزادی؟
ظلمت شب چیست؟
شب،
سایه روح سیاه کیست؟
او چه می گوید؟
او چه می گوید؟
خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسش های بی پایان
******************************************
رسیده ای و سلامت به لحظه جان داده
و سایه ات به تن خسته ام امان داده
******************************************
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری
******************************************
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هر شب
******************************************
امیدوارم از مطالب ارائه شده لذت برده باشید همچنین میتوانید از این مطالب از انواع کپشن و بیوگرافی فضاهای مجازی استفاده نمایید. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی(اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.