دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

مجله خانواده / سرگرمی / اس ام اس /

زیباترین متن ادبی در مورد ظلم و ستم 

یکشنبه، 18 مهر 1400
در دین اسلام ظلم معنای خاصی دارد و همواره بر ظلم‌ستیزی تأکید شده است. شعر پارسی نیز که از فرهنگ دینی برخاسته است، از همین منظر شاعران به ظلم‌ستیزی اهمیت می‌دهد و مبارزه با ظلم و ستم و پرهیز از آه مظلومان در شعر فارسی دارای جایگاهی ویژه است. در ادامه ساعد نیوز بهترین متن ها را با مضمون ظلم برای شما عزیزان آورده است.

برخی شاعران به مبارزه با ظلم و ستم بیشتر مشهور هستند. از میان شاعران معاصر ملک الشعرای بهار به ظلم ستیزی مشهور است و تصنیف مرغ سحر او نمونه ممتازی از این شعر است. شعر در مورد دادخواهی، شعر ظلم حاکمان، شعر در نکوهش ظلم و دیگر اشعار مرتبط با ظلم در مطلب حاضر گردآوری شده اند. با گلچینی از شعر در مورد ظلم ستیزی همراه ساعد نیوز باشید.

زیباترین متن و شعر ادبی با مضمون ظلم و ستم

همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد به نزد مهان

به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد

♟♕♟♕♟♕♟

شما داد جویید و پیمان کنید
زبان را به پیمان گروگان کنید

مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای

به هرکار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد

♟♕♟♕♟♕♟

ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سوی کاستی

به دشت اندرون گرگ آدم خورد
خردمند بگریزد از بی خرد

مکن شهریارا گنه تا توان
به ویژه کزو شرم دارد روان

بی آزاری و سودمندی گزین
که این است فرهنگ و آیین و دین

مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی

هر آن کس که اندیشه ای بد کند
به فرجام بد با تن خود کند

وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی

جهان را نباید سپردن به بد
که بر بدکنش بی گمان بد رسد

♟♕♟♕♟♕♟

چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش
چو خسرو شدی بندگی را بکوش

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس
به دلش اندر آید زهر سو هراس

اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو

چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد از او پادشاهی و بخت

مگر نا نیاری به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست

چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را سر بپیچد زداد

کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند و را نیز شاه

ستم، نامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود

♟♕♟♕♟♕♟

نژند آن زمان شد که بیداد شد
به بیدادگر بندگان شاد شد

♟♕♟♕♟♕♟

خبرداری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم؟

نه آن شوکت و پادشایی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت

خنک روز محشر تن دادگر
که در سایه عرش دارد مقر

به قومی که نیکی پسندد خدای
دهد خسروی عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی
کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدایست بیدادگر

بزرگی از او دان و منت شناس
که زایل شود نعمت ناسپاس

اگر شکر کردی بر این ملک و مال
به مالی و ملکی رسی بی زوال

وگر جور در پادشایی کنی
پس از پادشاهی گدایی کنی

حرام است بر پادشه خواب خوش
چو باشد ضعیف از قوی بارکش

میازار عامی به یک خردله
که سلطان شبان است و عامی گله

چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او

بد انجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفا، پیشه کرد

بسستی و سختی بر این بگذرد
بماند بر او سالها نام بد

نخواهی که نفرین کنند از پست
نکوباش تا بد نگوید کست
بوستان – باب اول در عدل و تدبیر و رای

♟♕♟♕♟♕♟

ستا ننده داد آن کس خداست
که نتواند از پادشاه داد خواست

ای زبردست زیر دست آزار
گرم تاکی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهان داری
مردنت به که مردم آزاری

♟♕♟♕♟♕♟

برو پاس درویش محتاج دار
که شه از رعیت بود پاسدار

رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

دل زیر دستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیر دست

♟♕♟♕♟♕♟

نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زگرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دویار ملک خویش بکند

♟♕♟♕♟♕♟

به قومی که نیکی پسندد خدای
دهد خسرو عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی
کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیک مردان حذر
که خشم خدای است بیدادگر

مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می کنی می کنی بیخ خویش

مروت نباشد بدی با کسی
کزو نیکویی دیده باشی بسی

♟♕♟♕♟♕♟

نخواهی که باشد دلت دردمند
دل دردمندان برآور زبند

ره نیک مردان آزاده گیر
چو ایستاده ای دست افتاده گیر

♟♕♟♕♟♕♟

تو آنی که گیتی بجویی همی
چنان کن که بر داد پویی همی

تو گر دادگر باشی و پاک دین
زهرکس نیابی به جز آفرین

اگر دادگر باشی و سر فراز
نمانی و نامت بمانت دراز

♟♕♟♕♟♕♟

عقل چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود، آب دادن خار را

موضعی رخ شه نهی ویرانی است
موضع شه اسب هم نادانی است

♟♕♟♕♟♕♟

عدل باشد پاسبان کام ها
نی به شب چوبک زنان بر بام ها

عدل شه را دید در ضبط حشم
که نیارد کرد کس بر کس ستم

چاره دفع بلا نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو کرم

♟♕♟♕♟♕♟

عدل چِه بود، وضع اندر موضعش
ظلم چِه بود، وضع در ناموضعش

عدل چِه بود، آب ده اشجار را
ظلم چِه بود، آب دادن خار را

مولانا

♟♕♟♕♟♕♟

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

♟♕♟♕♟♕♟

دور فلکی یکسره بر مَنهَج عدل است
خوش باش که ظالم نَبرد بار به منزل

حافظ

♟♕♟♕♟♕♟

گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده یی بگیری مردی

♟♕♟♕♟♕♟

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستم کاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که کی را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت

انکشت مکن رنجه به در کوفتن خویش
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

رودکی

♟♕♟♕♟♕♟

در صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگی در جوال نتوان خفت

هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست

هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست

♟♕♟♕♟♕♟

ظلم از هرکه هست نیک بدست
وآنکه او ظالم است نیک بدست

سنائی

♟♕♟♕♟♕♟

می شود دندان ظلم ازکندگشتن تیزتر
اره بی دانه چون گردد ببرد سنگ را

بیدل دهلوی

♟♕♟♕♟♕♟

ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده تر ز مه کندت

اوحدی مراغه ای

♟♕♟♕♟♕♟

مکن بجای بدان نیک ازانکه ظلم بود
چو نیک را به غلط جز به جای او بنهی

ناصر خسرو

♟♕♟♕♟♕♟

داد کن، از همّت مردم بترس
نیم شب از بانگ تظلّم بترس

♟♕♟♕♟♕♟

دست های کوچکش

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

التماس می کند : آقا… آقا “دعا ” می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند

و برای فرج آقا “دعا ” می کند!!!!!

♟♕♟♕♟♕♟

‏اگه کسی رو که بدتون میاد ازش تحمل کنیدT فقط در حق خودتون ظلم کردین!

♟♕♟♕♟♕♟

انسانی که با سکوت دمخور نشود
نمی تواند که با عشقِ من حرفی بزند
کسی که با چشمش “باد” را نبیند
چگونه می تواند کوچم را درک کند؟!
کسی که به صدایِ سنگ گوش نسپارد
نمی تواند صدایم را بشنود..
کسی که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهاییِ من ایمان می آورد؟!!

♟♕♟♕♟♕♟

و غم مخور،
که چون ظلمتِ فراقِ آن روشنی
دراز شد،
نور نیز دراز شد:
ظلمتِ کوتاه، روشنیِ کوتاه؛ ظلمتِ دراز، روشنیِ دراز…

“شمس تبریزی”

♟♕♟♕♟♕♟

ظلمت شب را
شانه ی دلدار می باید
که نیست …!

♟♕♟♕♟♕♟

ماه من
امشب بتابان نور خود برجان من
کز تمام ظلمت و تاریکی شب
خسته ام …

“هما کشتگر”

♟♕♟♕♟♕♟

خدایا
در این دنیاے غم زده ما را
مَجراے عشق خود بگردان
ومَجراے نور و روح خود
تا نور تو را بر زندگے
کسانےکه اسیرظلمت
افسردگے و ناامیدےاند، بتابانیم

♟♕♟♕♟♕♟

دور فلکی یکسره بر مَنهَج عدل است
خوش باش که ظالم نَبرد بار به منزل

♟♕♟♕♟♕♟

پشه آمد از حدیقه وز گیاه

وز سلیمان گشت پشه دادخواه

کای سلیمان معدلت می گستری

بر شیاطین و آدمی زاد و پری

مرغ و ماهی در پناه عدل تست

کیست آن گم گشته کش فضلت نجست

داد ده ما را که بس زاریم ما

بی نصیب از باغ و گلزاریم ما

مشکلات هر ضعیفی از تو حل

پشه باشد در ضعیفی خود مثل

شهره ما در ضعف و اشکسته پری

شهره تو در لطف و مسکین پروری

ای تو در اطباق قدرت منتهی

منتهی ما در کمی و بی رهی

داد ده ما را ازین غم کن جدا

دست گیر ای دست تو دست خدا

پس سلیمان گفت ای انصاف جو

داد و انصاف از که میخواهی بگو

کیست آن کالم که از باد و بروت

ظلم کردست و خراشیدست روت

ای عجب در عهد ما ظالم کجاست

کو نه اندر حبس و در زنجیر ماست

چونک ما زادیم ظلم آن روز مرد

پس بعهد ما کی ظلمی پیش برد

چون بر آمد نور ظلمت نیست شد

ظلم را ظلمت بود اصل و عضد

نک شیاطین کسب و خدمت می کنند

دیگران بسته باصفادند و بند

اصل ظلم ظالمان از دیو بود

دیو در بندست استم چون نمود

ملک زان دادست ما را کن فکان

تا ننالد خلق سوی آسمان

تا به بالا بر نیاید دودها

تا نگردد مضطرب چرخ و سها

تا نلرزد عرش از ناله یتیم

تا نگردد از ستم جانی سقیم

زان نهادیم از ممالک مذهبی

تا نیاید بر فلکها یا ربی

منگر ای مظلوم سوی آسمان

کاسمانی شاه داری در زمان

گفت پشه داد من از دست باد

کو دو دست ظلم بر ما بر گشاد

ما ز ظلم او به تنگی اندریم

با لب بسته ازو خون می خوریم

♟♕♟♕♟♕♟

در تمام شب چراغی نیست.
در تمام شهر
نیست یک فریاد.

ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست!
تا نه من فانوس شیطان را بیاویزم
در رواق هر شکنجه گاه پنهانی این فردوس ظلم آئین،
تا نه این شب های بی پایان جاویدان افسوس پایه تان را من
به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین،
ظلمت آباد بهشت گندتان را، در به روی من باز نگشائید!

در تمام شب چراغی نیست
در تمام روز
نیست یک فریاد.

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست.
تا ندانند از چه می سوزم من، از نخوت زبانم در دهان بسته ست.
راه من پیداست
پای من خسته ست.

پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه فتحی
قدیمی را.
با تن بشکسته اش،
تنها
زخم پر دردی به جا مانده ست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم:

اشک، می جوشاندش در چشم خونین داستان درد:
خشم خونین، اشک می خشکاندش در چشم.
در شب بی صبح خود تنهاست.
از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی آن خوفی نهاده دام دردناک و خشمناک از رنج زخم و نخوت خود، می زند فریاد:

« در تمام شب چراغی نیست
در تمام دشت
نیست یک فریاد . . .

ای خداوندان ظلمت شاد!
از بهشت گندتان، ما را
جاودانه بی نصیبی باد!

باد تا فانوس شیطان را برآویزم
در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آئین!

باد تا شب های افسون مایه تان را، من
به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین! »

♟♕♟♕♟♕♟

خبرداری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم؟

نه آن شوکت و پادشایی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطابین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و او با مظالم برفت

خنک روز محشر تن دادگر

که در سایه عرش دارد مقر

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیکمردان حذر

که خشم خدایست بیدادگر

بزرگی از او دان و منت شناس

که زایل شود نعمت ناسپاس

اگر شکر کردی بر این ملک و مال

به مالی و ملکی رسی بی زوال

وگر جور در پادشایی کنی

پس از پادشاهی گدایی کنی

حرام است بر پادشه خواب خوش

چو باشد ضعیف از قوی بارکش

میازار عامی به یک خردله

که سلطان شبان است و عامی گله

چو پرخاش بینند و بیداد از او

شبان نیست، گرگ است، فریاد از او

بد انجام رفت و بد اندیشه کرد

که با زیردستان جفا، پیشه کرد

بسستی و سختی بر این بگذرد

بماند بر او سال ها نام بد

نخواهی که نفرین کنند از پست

نکوباش تا بد نگوید کست

“سعدی”

♟♕♟♕♟♕♟

چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش

چو خسرو شدی بندگی را بکوش

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس

به دلش اندر آید زهر سو هراس

اگر داد دادن بود کار تو

بیفزاید ای شاه مقدار تو

چو خسرو به بیداد کارد درخت

بشود از او پادشاهی و بخت

مگر نا نیاری به بیداد دست

نگردانی ایوان آباد پست

چنین گفت نوشیروان قباد

که چون شاه را سر بپیچد زداد

کند چرخ منشور او را سیاه

ستاره نخواند و را نیز شاه

ستم، نامه عزل شاهان بود

چو درد دل بیگناهان بود

♟♕♟♕♟♕♟

شما داد جویید و پیمان کنید

زبان را به پیمان گروگان کنید

مکن ای برادر به بیداد رای

که بیداد را نیست با داد پای

به هرکار فرمان مکن جز به داد

که از داد باشد روان تو شاد

♟♕♟♕♟♕♟

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسرو عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیک مردان حذر

که خشم خدای است بیدادگر

مکن تا توانی دل خلق ریش

وگر می کنی می کنی بیخ خویش

مروت نباشد بدی با کسی

کزو نیکویی دیده باشی بسی

♟♕♟♕♟♕♟

ظلم یعنی دست گرمی پرفریب

وعده هایی بی اساس و بس عجیب

ظلم یعنی طعم لب های عسل

آتش اندازد به جانم مثل سیب

ظلم یعنی عهدهای سرسری

عشق بازی در دیار دیگری

سیرتی از جنس شیطان پلید

صورتی ناز و قشنگ و گلپری

♟♕♟♕♟♕♟

عدل باشد پاسبان کام ها

نی به شب چوبک زنان بر بام ها

عدل شه را دید در ضبط حشم

که نیارد کرد کس بر کس ستم

چاره دفع بلا نبود ستم

چاره، احسان باشد و عفو کرم

♟♕♟♕♟♕♟

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است

چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است

هر چه جز معشوق باشد پرده بیگانگی است

بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است

♟♕♟♕♟♕♟

تا کی بشینم کنج غم عادت کنم به تیرگی

خود معدن غم باشم و هر روز غمخواری کنم

سنگ شکیبا بودم ولی با این همه بی مهریا

عادت شده چون بوف کور از شب پرستاری کنم

شبگرد جهانی غمم در سال های بی بهار

هرگز نشد این اشک را بر شانه ای جاری کنم

بعد هزاران دست رد این سرنوشت بر دل نوشت

حالا که گل در خانه نیست از غم نگهداری کنم

خوابم شده کابوس مرگ تنهای تنهایم خدا

دستی بکش تو بر سرم احساس بیداری کنم

♟♕♟♕♟♕♟

همان شاه بیدادگر در جهان

نکوهیده باشد به نزد مهان

به گیتی بماند از او نام بد

همان پیش یزدان انتها بد

♟♕♟♕♟♕♟

ای زبردست زیر دست آزار

گرم تاکی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهان داری

مردنت به که مردم آزاری

♟♕♟♕♟♕♟

گر بر سر نفس خود امیری مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده یی بگیری مردی

♟♕♟♕♟♕♟

اگردلی را به ناله آری ز برق آهش امان نداری

بلا درافتد به هرچه داری که چوب یزدان صدا ندارد

چو آه مظلوم کند کمانه سرای ظالم شود نشانه

چو برق بگریز از این میانه که تیر آهش خطا ندارد

مهدی سهیلی

♟♕♟♕♟♕♟

آنقدر از زندگی سیرم

که دیگر آرزویی برای برآورده شدن ندارم

چه کاری مانده که ننموده باشم

چه ظلمی که هنوز به حد شقاوتش نرسیده باشم

دیگر بس است

مظلوم ماندن

و ظالم شدن، به یک اندازه

گناه بزرگیست برای زیستن و

آدم بودن

چقدر دورم از تمام آرزوهای حقیقی و اصیل

و چقدر برای رسیدن به آرزوهای واقعی وقت هدر دادم

واقعیتی که دایره آرزوها را

با گذشت زمان فقط بزرگ تر می نماید

اما

جهان را

با همه چیزش، دیگر نمی خواهم

کاش می شد انتخاب کرد برای بودن یا نبودن

کاش ظلم نبود، ترک جهانیی

که رو به پوچی بیشتر بزرگ می شود

تنها یک چیز وادارم می نماید تا،

چشمان بسته ام را به دیدن مجبور

تنها یک چیز مجبورم می نماید

این همه ظلم را ببینم و بشنوم

و باز هم بخندم

تنها یک چیز

تو

که نه ظالمی و نه می توانی باشی

تنها بودن تو خستگی کوه های بزرگ ظلمت را

چنان از تنم می زداید

که انگار صبرم می دهی

اما صبر تا به کی، تا به کجا

رهایم کن

از این تن خسته و

روح در بند

♟♕♟♕♟♕♟

سرود درد و فریاد کبوتر سر نمی آید

در آن ظلمت خزان بی بر و حاصل

که عابرها خبر از حال یکدیگر نمی گیرند!

و وحشت های پی در پی

میان ظلمت و اندوه

که بر دستان پینه بسته ی

دهقان بی یاور

خراش ظلم می گیرد

و دریای ستم گویی

به ساحل آتشین کوبد

که خواب روشن مهتاب

تعبیری دگر بیند

صدای غرش رخشی نمی آید

که رستم ها

عنانش را به کف گیرند

و یا حتی عبور ذهن فریادی

میان خط قرمزهای این زندان

که شاید عاقبت روزی

عنان کاویان بیند

سرود و شعر امروزم

نه حرف من

که حرف مردم غم دیده جهانست

که شاید عاقبت روزی سرودی تازه تر گویم

به امید روزی که ظلم کوله بارش را بربندد و عدالت حکم فرما شود. شما میتوانید با استفاده از متن و شعرعای ادبی و انتقادی فوق در شبکه های مجازی و در انواع کپشن ها استفاده نمایید. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی(اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.


2 پسندیدم 1 دیدگاه

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز جمعه 14 اردیبهشت
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
برای چاپ کتاب و تبدیل پایان نامه تان به کتاب با سرعت نور کلیک کنید!
تبدیل پایان نامه به مقاله !
مراحل چاپ کتاب با بهترین کیفیت
هندی حرف زدن محمدرضا گلزار در آنتن تلویزیون/ آیسان خانوم باید به این همه استعداد افتخار کنه +فیلم
تعرفه نگارش مقاله از پایان نامه
ترجمه رسمی انگلیسی اسناد و مدارک
مراحل تالیف کتاب و به چاپ رساندن آن
محاسبه آنلاین هزینه چاپ کتاب در چند ثانیه
چگونه پایان نامه را به کتاب تبدیل کنیم؟
مراحل اکسپت مقاله