به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری ساعدنیوز، شاپور بختیار ساعات نفسگیر پایان دوره نخست وزیری اش یا همان پایان حکومت پهلوی در روز 22 بهمن را چنین شرح داده است:
«من ساعت یک بعد از ظهر تلفن کردم به ستاد ارتش و از نیروی هوایی خواستم که یک هلیکوپتر بفرستید تا در نزدیکی نخستوزیری باشد، برای رزرو. البته اتوموبیل ضدگلوله با گاردی همیشه نخستوزیر هم داشتم. ساعت یک و نیم بود که دیدم این تانک روبهروی نخستوزیری گویا به سوی هوا شلیک میکند و مثل اینکه مردم از چهار طرف به سمت نخستوزیری میآیند.
من باید در این زمان این حقیقت را به شما بگویم که تمامی افسران و درجهدارانی که در دفتر و منزل نخستوزیری انجام وظیفه میکردند تا آخرین دقیقه، با بهترین انضباط، مردانه ایستادند و معلوم بود که سران ارتش ایران، نالایق بودند وگرنه مردم ایران اینطور نبودند.
ساعت دو من صدای مسلسل را در بالای آن پلههای منتهی به نخستوزیری شنیدم. یکی دو تا هم خورد به آن بالا. خود من تا ساعت دو ربع در نخستوزیری بودم. اتوموبیل من که رفت به سوی در که از آنجا خارج بشود، دیدم که آنجا چند افسر و درجهدار به شکل خبردار ایستادند. من به رغم آن جو و وضعیتی که بود از اتوموبیل پیاده شدم و با یک یکشان دست دادم و گفتم که من برمیگردم.
دیگر همه خیابانها از حالت عادی خارج شده بود و کنترل در دست کسی نبود. مردم در کوچه و بازار میگفتند که بختیار استعفا داده و دولت ساقط شده. این دولتی که ما داشتیم البته استعفا نداده بود. در مدرسه افسری که در حدود 100 متری نخستوزیری بود، افسرها که شناختند، در را باز کردند و به شکل خبردار و بسیار منظم ایستادند. من آنجا سوار هلیکوپتر شدم و رفتم به آنجایی که نمیتوانم بگویم کجا.»
بهمن حوالی ظهر بختیار از دفتر نخست وزیری در خارج شد و پس از آن، زندگی مخفی اش در ایران آغاز شد. بختیار که قرار بود در ساعت چهار بعداز ظهر در خانه یکی از سناتورهای باسابقه با مهدی بازرگان ملاقات کند، اما به دلیل وضعیت خیابانها دیگر از مخفیگاهش خارج نشد و چنانکه در کتابش به نام «یکرنگی» نوشته، دورهای طولانی از فرار و پنهان شدن از همین زمان برایش آغاز شد. او تنها رابط خود با دنیای خارج را یک رادیوی ترانزیستوری میدانست و بیشتر وقت خود را در یک اتاق کوچک سپری میکرد.
پس از چند ماه زندگی مخفیانه، بختیار موفق شد با کمک گذرنامه جعلی فرانسوی به فرودگاه مهرآباد رفته و ایران را ترک کند و به فرانسه برود. شاید دوستی دیرینه او با نخستوزیر وقت، مهدی بازرگان موجب شد تا برخی به طعنه در آن روزها بگویند: «بختیار از مرز بازرگان گریخت». بختیار در فرانسه رهبری نهضت مقاومت ملی ایران را بر عهده گرفت و علیه جمهوری اسلامی فعالیت کرد.