(ویدئو) حکایت پندآموز کلیله و دمنه درباره‌ی مکر و اعتماد؛ شترِ فراری به دنبال آزادی بود، اما حیله‌ی روباه او را به کام مرگ کشاند!

  سه شنبه، 25 آذر 1404
(ویدئو) حکایت پندآموز کلیله و دمنه درباره‌ی مکر و اعتماد؛ شترِ فراری به دنبال آزادی بود، اما حیله‌ی روباه او را به کام مرگ کشاند!
ساعدنیوز: روباه فریب‌کار و شتر ساده‌دل: حکایتی پندآموز از کلیله و دمنه درباره خطر اعتماد به دشمنان مکار | آیا ساده‌لوحی همیشه به نابودی می‌انجامد؟ بخوانید و درس بگیرید از این داستان کلاسیک فارسی که هنوز هم درس‌های بزرگی برای زندگی امروز دارد.

به گزارش سرویس دانشگاه پایگاه خبری ساعدنیوز، در روزگاران قدیم، شتری بود که در کاروان بازرگانان بار می‌کشید و روزگارش را با کار سخت می‌گذراند. یک روز، خسته از راه طولانی، با خودش گفت: «دنیا پهناور است، صحراها وسیع، علف‌ها سبز و آب‌ها جاری. چرا من باید همیشه بار بکشم و در بند باشم؟ حیوانات وحشی آزادانه زندگی می‌کنند و کسی مزاحمشان نیست. من هم می‌روم و آزاد می‌شوم!»

فرصتی یافت، از کاروان جدا شد و به بیابان‌ها و جنگل‌های سرسبز پناه برد. آنجا به راحتی می‌چرید و خوش بود. اما نمی‌دانست که در آن جنگل، شیری قدرتمند حکومت می‌کند و مشاورانش – یک گرگ تیزچنگال، یک روباه (شغال) مکار و زیرک، و یک زاغ سیاه‌چشم – همیشه به دنبال شکار چاق و چله هستند تا به شیر خبر دهند و از باقیمانده طعمه بخورند.

شتر ساده‌دل به جنگل رسید و مشغول چریدن شد. شیر و یارانش او را دیدند. شیر که حیوانی باوقار بود، به شتر نزدیک شد و گفت: «ای شتر، اینجا چه می‌کنی؟ چرا تنها هستی؟»

شتر داستان فرار خود را گفت. شیر از هیکل بزرگ و قوی شتر خوشش آمد و فکر کرد داشتن چنین دوستی به اعتبار ریاستش می‌افزاید. پس با مهربانی گفت: «در این جنگل بمان، آزاد باش و از علف‌ها بخور. من تو را پناه می‌دهم و کسی جرأت تعرض به تو را ندارد.»

شتر خوشحال شد و ماند. مدتی گذشت و شیر چون بیمار شد و نمی‌توانست شکار کند، خودش و یارانش گرسنه ماندند. روباه فریب‌کار، گرگ و زاغ که از باقی‌مانده شکار شیر زندگی می‌کردند، ناراحت شدند و شروع به نجوا کردند: «این شتر چاق و چله آمده و علف‌های جنگل را می‌خورد، اما ما گرسنه‌ایم. باید فکری کنیم تا شیر او را شکار کند.»

روباه که زیرک‌ترینشان بود، نقشه کشید. یکی یکی پیش شیر رفتند و خود را فدا کردند تا شتر را قربانی کنند. اول زاغ گفت: «ای شیر، من گوشت ندارم، اما خودم را فدای تو می‌کنم.» شیر قبول نکرد. بعد گرگ همین را گفت و شیر باز رد کرد. نوبت روباه رسید، او هم گفت: «من هم فدای تو می‌شوم.» شیر از مهربانی یارانش دلش نرم شد.

شتر ساده‌دل که این حرف‌ها را شنید، فکر کرد حالا نوبت اوست که مهربانی نشان دهد. گفت: «ای شیر بزرگوار، من هم سپاسگزار مهربانی تو هستم و حاضرم خودم را فدای سلامتی‌ات کنم.»

شیر که منتظر همین بود، به همراه روباه، گرگ و زاغ به جان شتر افتادند و او را پاره‌پاره کردند و خوردند.

این بود سرنوشت شتر ساده‌دل که از کار فرار کرد، به دشمن اعتماد نمود و با فریب روباه مکار، جان خود را از دست داد.

پند حکایت: ساده‌لوحی و اعتماد کورکورانه به دشمنان فریب‌کار، عاقبتی جز نابودی ندارد. همیشه از نیت‌های پنهان دیگران آگاه باش و هوشیار بمان.

برای مشاهده اخبار مرتبط با دانشگاه اینجا کلیک کنید


دیدگاه ها


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها