به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از کارگر آنلاین ، شامگاه شانزدهم تیرماه امسال صدای آژیر یک مغازه طلافروشی در محله جوادیه تهران در فضا پیچید. همزمان چند مرد دستپاچه و سراسیمه از طلافروشی بیرون دویدند و پا به فرار گذاشتند. طولی نکشید که مأموران گشت کلانتری ۱۱۷ جوادیه به دنبال به صدا درآمدن آژیر طلافروشی در آنجا حاضر شدند. در مغازه باز بود و مقداری طلا و جواهر داخل مغازه و مقداری هم در پیاده رو ریخته بود. شواهد نشان می داد که دزدان بعد از آنکه آژیر خطر به صدا در آمده دستپاچه شده و از ترسشان تصمیم به فرار گرفته بودند اما هنگام فرار، طلاهایی که سرقت کرده بودند روی زمین (داخل مغازه و پیاده رو) ریخته بود. هنوز اما از صاحب طلافروشی خبری نبود. تحقیقات نشان می داد که صاحب طلافروشی مردی میانسال است که ساعتی قبل تر، مغازه خود را تعطیل کرده و پس از آنکه سوار ماشینش شده به سمت خانه اش رفته اما در بین راه ناپدید شده است.
گروگانی در صندوق عقب
چند ساعت از این اتفاق عجیب گذشته بود. هنوز ردی از طلافروش و سارقان به دست نیامده بود تا اینکه حوالی بامداد روز بعد زوج جوانی که از خانه یکی از دوستانشان در شرق تهران بیرون آمده بودند تا به منزل خود برگردند، صدایی از داخل صندوق عقب یک خودروی پژو ۲۰۶ اس دی شنیدند. ماشین کنار خیابان پارک بود و به نظر می رسید فردی داخل صندوق عقب است. زوج جوان به پلیس زنگ زدند و دقایقی بعد مأموران کلانتری تهران نو در آنجا حاضر شدند. آنها پس از باز کردن در صندوق عقب با مردی میانسال مواجه شدند که دست و پایش بسته و آثار ضرب و شتم روی بدنش دیده می شد. او کسی جز صاحب طلافروشی نبود که چند ساعت قبل دزدان به مغازه او در حوالی جوادیه دستبرد زده بودند.
مرد ۶۰ ساله که باورش نمی شد نجات یافته است درباره ماجرای گرفتار شدنش در صندوق عقب چنین گفت: من صاحب یک طلافروشی در جوادیه هستم. حدود ساعت ۱۰ شب مغازه را بستم و به همراه مغازه دار همسایه سوار ماشینم شدیم و به سمت خانه هایمان حرکت کردیم. پس از آنکه دوستم را رساندم ناگهان یک موتور سوار مقابل ماشینم پیچید و سد راهم شد. او ماسک به صورت داشت و خودش را مأمور معرفی کرد. مرد موتور سوار مدعی بود که من تخلف کرده ام. همزمان ۳مرد جوان دیگر نیز به او پیوستند. آنها با چاقو و شوکر به سمتم هجوم آوردند و بعد از آنکه دست و پایم را بستند مرا داخل صندوق عقب گذاشتند. آنها مرا مورد ضرب و جرح قرار دادند و بعد از آنکه در صندوق عقب زندانی شدم، راه افتادند.
وی ادامه داد: کیفم در صندلی جلوی ماشینم بود و تمام مدارکم و کلید مغازه طلافروشی نیز داخل آن قرار داشت. پس از طی مسافتی ماشین متوقف شد و متوجه شدم مردان گروگانگیر پیاده شده و رفته اند. با دست و پای بسته ام به صندوق می کوبیدم تا شاید فردی متوجه شود و نجاتم دهد اما بی فایده بود. من چند ساعتی به تلاشم ادامه دادم تا اینکه در نهایت در ماشین باز شد و با دیدن ماموران، فهمیدم که نجات یافته ام.
همه شواهد از این حکایت داشت که دزدان پس از ربودن طلافروش و زندانی کردن او در صندوق عقب ماشینش، نقشه سرقت از طلافروشی را عملی کرده بودند اما هنوز مشخص نبود که این سرقت توسط چه کسانی رخ داده است.
بازداشت سارقان ۵ کیلو طلا
طلافروش گروگان وقتی به مغازه اش رفت، پس از بررسی طلاها اعلام کرد که دزدان بیش از ۵ کیلو طلا از مغازه اش سرقت کرده اند. در ادامه مأموران به بررسی تصاویردوربین های مداربسته مغازه طلافروشی پرداختند و مشخص شد که سارقان با در اختیار داشتن کلید وارد مغازه شده بودند اما نمی دانستند که پس از باز کردن در باید کد امنیتی برای خاموش کردن سیستم دزدگیر را وارد کنند. به همین دلیل بعد از ۴۵ ثانیه از حضور آنها آژیر خطر به صدا درآمده و دزدان که دستپاچه شده بودند تصمیم به فرار گرفته بودند.
گروهی از کارآگاهان اداره پنجم پلیس آگاهی تهران با دستور قاضی مرتضی رسولی، بازپرس شعبه هشتم دادسرای ویژه سرقت، مأمور رسیدگی به این پرونده شدند. اقدامات پلیسی خیلی زود به نتایج خوبی رسید و معلوم شد که سارقان ۴ نفر و ۳ نفرشان افغان و یکی از آنها ایرانی است. با این سرنخ مأموران پاتوق های احتمالی اعضای این گروه را زیرنظر گرفتند تا این که در روز ۱۲ مرداد ماه موفق شدند هر ۴ متهم را در ۴ عملیات جداگانه دستگیر کنند.
به گفته سردار علیرضا لطفی، رئیس پلیس آگاهی پایتخت، در مخفیگاه متهمان حدود ۷۵ گرم از طلاهای مسروقه و ۲ عابر بانک که پول طلاهای سرقتی داخل آن بود کشف شده و سارقان گروگانگیر برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره پنجم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفته اند.
نقشه حساب شده
سردسته و مغز متفکر گروه یک جوان افغان است که می گوید نقشه سرقت را دو سال قبل یکی از همشهریانش در سر او انداخت. هر چند در این مدت جرأت اجرای آن را نداشته اما در نهایت یک ماه قبل تصمیم گرفته این نقشه را عملی کند.
طلافروشی را چطور شناسایی کردید؟
یکی از همشهریانم به نام جمعه مرد طلافروش را می شناخت و از او طلای قسطی می خرید. آن زمان من و جمعه در یک کارگاه کفاشی کار می کردیم.او پیشنهاد سرقت از مغازه طلافروشی را هم مطرح کرد اما من می ترسیدم در غربت خلاف کنم. جمعه همیشه می گفت که مرد طلافروش عادت ندارد ویترینش را خالی کند و هر شب طلاهایش را در ویترینش می گذارد به همین دلیل سرقت از مغازه وی بهترین و راحت ترین گزینه است. او خیلی اصرار کرد اما من قبول نکردم و بعد از مدتی هم جمعه رفت افغانستان. من هم تنهایی جرأت نمی کردم سرقت کنم و موضوع فراموش شد.
چه شد که دوباره بعد از دو سال نقشه سرقت کشیدی؟
راستش اواخر پارسال به شدت دچار مشکلات مالی شدم و فکر سرقت به سرم زد. اما به تنهایی نمی توانستم ریسک و دزدی کنم. مدتی گذاشت تا اینکه موضوع را با دو نفر از همشهریانم و سعید که ایرانی بود در میان گذاشتم. با همشهریانم همکار بودیم و با هم کارگری می کردیم. سعید هم دستفروش بود و گاهی به کارگاه کفاشی ما می آمد و کفش می خرید تا بساط کند و بفروشد. وقتی پیشنهاد سرقت را به آنها دادم پذیرفتند چون مشکلات مالی داشتند.
بعد چه کردید؟
نقشه کشیدیم و هرکس وظیفه ای بر عهده گرفت. یک نفر طلافروش را تعقیب می کرد تا مسیرهایش را به خاطر بسپارد. یک نفر اطراف طلافروشی را زیرنظر می گرفت. خلاصه هر ۴ نفرمان از یک ماه قبل در تکاپو بودیم تا نقشه به مرحله اجرا برسد. تا اینکه روز حادثه رسید. آن روز سعید سوار بر موتور در اطراف مغازه طلافروشی بود تا اینکه طعمه مان مغازه را تعطیل کرد و راه افتاد به سمت خانه. مرحله بعد این بود که یکی از اعضای باند با موتور مقابل ماشین طلافروش بپیچد و خودش را مأمور جا بزند. همزمان من و دو همدست دیگرم به او پیوستیم و طلافروش را در صندوق عقب زندانی کردیم. بعد از سرقت کلید مغازه، ۳ نفر ازما برای دزدی به سمت طلافروشی رفتیم اما نمی دانستیم بعد از باز کردن مغازه، کد را هم باید واردکنیم. به همین دلیل آژیر به صدا در آمد و ما به شدت دستپاچه و وحشت زده شدیم. درحالی که سرگرم جمع آوری طلاهای ویترین بودیم و آن را داخل کیسه هایمان می ریختیم، فکر فرار به سرمان زد. اما چون هول شده بودیم بیشتر طلاهایی که برداشته بودیم روی زمین ریخت. اگرچه سعی کردیم طلاها را از روی زمین برداریم اما فرصت نبود و هر لحظه ممکن بود مأموران سر برسند برای همین بخشی از طلاها را برداشتیم و بی خیال مابقی شدیم.
اما ۵ کیلو طلا سرقت کردید؟
نه اصلا ۵ کیلو نبود. هم روی زمین ریخت و رهگذران آنها را بردند، فقط ۶۰۰ گرم طلا گیرمان آمد.
بعد از سرقت چه کردید؟
به پارکینگ خانه یکی از دوستانمان رفتیم و طلاها را تقسیم کردیم. اما قرار گذاشتیم تا مدت ها، طلاها را نفروشیم. از سوی دیگر نگران وضعیت مرد طلافروش بودیم و می ترسیدیم مبادا جانش را از دست بدهد تا این که یکی از بچه ها در یکی از کانال های تلگرامی خبر زنده ماندن طلافروش را خواند و به ما اطلاع داد. به این ترتیب خیالمان راحت شد. قصد داشتیم به افغانستان برگردیم اما پلیس ما را شناسایی کرد و دستگیر شدیم.