اشعار طنز درباره کفش
انواع شعر های طنز هست که از خواندن آنها لذت خواهید برد امیدواریم این مطلب مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد با ما همراه باشید.
كه میراث مانده ز جد پدر
شریك غمش بوده و شادیش
به پا كرده در جشن دامادیش
خدایش بیامرزد آن زنده یاد
كه از خود هم این ارث بر جا نهاد
چو هی میبرم پیش هر پینه دوز
ز مغزش پریده است برق و فیوز!
بود چون كه جان سخت چون كرگدن
بپوشم به هر گاه و بیگاه من
هر آنچه ز وزنش گویم كم است
كه سنگین چنان كله رستم است
ز پایم بود چند سانتی گشاد
چو پاپوش افراسیاب و قباد
مرتب به پایم لخ لخ كند
ندارد چو كف پای من یخ كند
ز بس خورده اقسام واكس و پماد
مرا رنگ اصلش نیاید به یاد
ولی من ز بابای جنت پناه
شنیدم كه رنگش بوده سیاه
بسی نعل خورده است بر تخت آن
شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوی آن خورده صد دانه میخ
فرو میرود توی پایم چو سیخ
همی ترسم آخر به جرم قاچاق
كه مامور گردد برایم براق
كه این جزو آثار تاریخی است
چرا كه خطوط تهش منحنی است
اگر عمر باقی است، سال دگر
سپارم من آن را به امواج بحر
كه تا همچو زورق همراه باد
رود گویی اصلا ز مادر نزاد
و یا میزنم واكس بر رویه اش
گذارم سپس داخل موزه اش
کاظم تبریزی
********
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگین ات کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود.
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشین مان
نخواهد کرد ..
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردن ات از من ..
********
دکمه های پیراهنم
خواب انگشتان تو را می بینند
و کفش هایم می سوزند
در آرزوی پابه پایی با کفش های تو
********
برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه
هر مسیری را با او
همقدم شوی
باز هم
دست آخر
به تاول های پایت می رسی
********
من از کفش های عاشق
می ترسم
می آیی مسیر راه رفتن
هر روزه مان را عوض کنیم؟
********
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت …
پای غمگین من احساس غریبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش ، عادت داشت
ابوالفضل زرویی نصر آبادی
********
برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که می برد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می پری
و همچنان..
********
هر چیزی در این جهان به دردی می خورد!
گیتارهای آندولسی
به کارِ مجنون کردنِ آدم می آیند
وقتی پاشنه های بلندِ کفشِ زنی زیبا
پا به پاشان
بر کفپوشِ بلوطیِ کافه ای پرت
در غرناطه ریتم بگیرد
********
نیستی و هنوز
جای بوسه ات را
به سیلی، سرخ نگه می دارم
برای گونه ام!
حکم زن مطلقه ای دارد
که آبرویش را می خرد
آن یک جفت کفش
که مردش به وقت رفتن
جاگذاشته باشد
پشت در آپارتمان
********
کفش، ابتکار پرسه های من بود !
و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه، شطرنج سکوت من بود!
و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم
********
آهای رهگذر بی خبر از همه جا
این خیابان برای تو نیست
برای من هم نیست
پس حاشیه نرو
صاف
به سمت دوربین من بیا
و تمام راه را
به کفش هایی فکر کن
که همین راه را
چقدر با هم می آمدند
و چقدر
به هم می آمدند