ضرب المثل عجب کشکی سابیدم
عجب کشکی سابیدم همش دوغ پتی بود
این ضرب المثل را زمانی به کار می برند که چیزی خلاف انتظار شما اتفاق می افتد و در واقع انتظار آن عمل یا حرف را ندارید.
به طور مثال پدری از فرزندش درخواست کاری را می کند و پسر در کمال قباحت می گوید نمی توانم.
اینجاست که پدر می گوید: عجب کشکی سابیدم،همش دوغ پتی بود.
ریشه و کاربرد این عبارت چیست
وقتی می خواستند به کسی بگویند تو اینکاره نیستی و حرف مفت می زنی ، می گفتند برو کشکت را بساب . یعنی که ادعای بیهوده مکن .
کشک سابیدن کاری بس دشوار است که زمان زیادی می برد. کشک ساییدن یعنی نرم کردن کشک به وسیله آب و زور دست و آماده کردن آن برای خوردن
پس عبارت «برو کشکت رو بساب» یعنی به دنبال کار خودت برو و به کار دیگران و در کاری که به تو مربوط نیست، دخالت نکن
می گویند در زمان مرحوم شیخ بهایی، دانشمند و فیلسوف دوره شاه عباس صفوی، «مش حسن» نامی که در یکی از مدرسه های اصفهان درس می خواند، با شیخ بهایی حسادت و بغض دیرینه ای داشت. هر جا می نشست از وی بد می گفت. شیخ کمابیش حرفهای مش حسن به گوشش خورده بود اما از آنجا که مرتبه و شأن او بالاتر از همزبانی و پاسخگویی به بدگویی های این طلبه تازه کار بود، چیزی نمی گفت. از قضا، روزی شاه، قصد دیدار از مدارس و مراکز علمی شهر کرد و در حین این گشت و گذار به مدرسه ای که مش حسن در آن درس می خواند رسیدند. وقتی که شاه و شیخ بهایی و ملا با هم به مدرسه رفتند، زمان فراغت بود و طلاب در گوشه و کنار حیاط مدرسه سرگرم کارهای شخصی بودند و مش حسن هم روی سکویی نشسته بود و سرگرم ساییدن کشک برای تهیه شام بود.
با ورود شیخ بهایی، شاه و همراهان همه برخاسته و به پیشواز رفتند جز مش حسن که از شدت بغض و حسد به شیخ بهایی در گوشه ای رفت و سرگرم کار خودش شد. شاه مشغول گفتگو با طلاب و استادان شد و شیخ بهایی هم برای سرکشی و بازدید از چگونگی زندگی آنان به گشت و گذار در مدرسه پرداخت که یکباره چشمش به مش حسن افتاد و چون او را از پیش می شناخت، جلو آمد و سلام و احوالپرسی کرد، اما مش حسن با سردی پاسخ وی را داد. شیخ به فراست حال و هوای او را دریافت و برای آنکه پاسخی مناسب به رفتار ناپسند او بدهد با چشمان گیرای خود نگاهی به وی انداخت و او را از دنیای طبیعی خود خارج کرد. مش حسن به یکباره در دنیای رؤیا، خود را کنار شاه دید و سرگرم گفتگو با وی شد. شاه چند پرسش از او کرد و او بدون لحظه ای درنگ پاسخ داد و مورد تشویق شاه و حضار قرار گرفت. همچنان در رؤیای خود دید که، چند روز گذشته و پیک نامه ای از دربار صفوی برای وی آورد که در فلان روز شاه قصد دیدار تو را دارد و همراه نامه، خلعتی و کیسه ای زر. در روز موعود، مش حسن به گرمابه رفت و رخت اهدایی شاه را پوشید و به دربار آمد و مانند نوبت پیش مورد پیشواز شاه و درباریان قرار گرفت. رفت و آمد مش حسن به دربار و مرحمتی ها و دلجویی های شاهانه ادامه داشت تا اینکه یکی از روزها که به دربار رفته بود و همه بزرگان مملکت گرد آمده بودند، شاه در حضور همه از تخت پایین آمد و ردای وزارت را از دوش شیخ بهایی برداشت و بر دوش او افکند و گفت: از این پس تو وزیر و همه کاره من هستی. مش حسن که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید بادی به غبغب انداخت و گفت: قربان پس تکلیف شیخ بهایی چه می شود؟ شاه اشاره ای به او کرد و گفت: تکلیفش با توست. شیخ بهایی به زاری افتاد که مش حسن وزیر، رحمی کن، و مش حسن چپ چپ نگاهی به او انداخت و با فریاد گفت: برو جایی که دیگر چشمم به تو نیفتد، که ناگهان عطسه ای کرد و دید شیخ بهایی روبروی او ایستاده است و با لبخند اشاره به وی می کند که: مش حسن کشکتو بساب که بی شام نمونی! و بنده خدا تازه دریافت که همه اینها را در دنیای رؤیا دیده است.
معنای ضرب المثل:
سابیدن کشک که خود مشخص است که کشک را با آب درون تغارچه ای می ریزند و با حرکات چرخشی دست آن را می سابند تا آب درون تغارچه تیره می شود.
واژه ی پتی به معنای خالی،تهی،برهنه و لخت و ... است و در هر جایی معنای مختلف خودش را که همه البته در یکسو است می گیرد مانند واژه ی پاپتی که به کار می بریم و معنای آن همان پابرهنه است.
حال شخصیت اول ضرب المثل کشکی را با هزار زحمت سابیده و در انتها می بیند که تماما دوغ خالی است و هیچ گونه روغنی ندارد و در واقع نشان از نامرغوبیت کشک است و اینجاست می فهمد سرش کلاه رفته.
ضرب المثل به گونه ی دیگری هم به کار می رود و آن صورت دوم این است:
عجب کشکی سابیدم همش نرمه قروته
قروت همان کشک به زبان محلی است و اینجا مراد از نرمه قروت همان تکه های کوچک کشک و در واقع وجود ناخالصی است.
مثل همان فرزندی که سال ها زحمتش را بکشی و در نهایت ببینی حاصل زحماتت به بیراهه کشیده شده یا به تو توجهی ندارد.
لغات:
اصطلاح:
کشک خود را ساییدن/ سابیدن
معنی: دنبال کار خود رفتن؛ به کار بی اهمیت خود پرداختن و به کار دیگران کاری نداشتن
مثال:
اینجا چیزی به ما نمی ماسد، بهتر است برویم کشک خودمان را بسابیم.
- داداش برو کشکتو بساب، این کارها به تو نیومده.