داستان ضرب المثل
در زمان های قدیم مردم می گفتند كه سن چهل سالگی، سن پختگی در رفتار و كردار و نهایت رشد عقلی، اجتماعی فرد می باشد. در آن زمان چهل سالگی آنقدر اهمیت داشت كه در بعضی از شهرها با اینكه جشن تولد مرسوم نبود ولی جشن تولد چهل سالگی را برای افراد جشن می گرفتند.
یكی از افرادی كه خیلی دوست داشت زودتر به سن چهل سالگی برسد تا همه او را به عنوان یك آدم فهمیده و خردمند به حساب آورند ملانصرالدین بود. ملا كه می دید مردانی كه در شهرش به سن چهل سالگی می رسند و جشن چهل سالگی می گیرند از آن روز به بعد چه ارزش و مقامی در نظر مردم پیدا می كنند برای رسیدن به آن روز لحظه شماری می كرد. او قصد داشت در چهل سالگی چنان جشنی بگیرد كه در ذهن همه ی مردم شهر باقی بماند.
تا اینكه ملانصرالدین هم به سن چهل سالگی رسید و در آن روز جشن بزرگی گرفت و همه ی مردم شهر را دعوت كرد. مردم كه او را می شناختند و از شادی و بذله گویی او استفاده كرده بودند، همه در جشن تولد او شركت كردند و به او تبریك گفتند و هدایای بسیاری برایش آوردند.
ملا كه فكر این همه محبت و دوستی را از طرف مردم نمی كرد خیلی راضی و خوشحال شد و از آن روز به بعد بیشتر مورد احترام و عزت مردم بود، از طرفی ملا خیلی می ترسید كه اگر از چهل سالگی بگذرد مردم بگویند او پیر شده و مثل آن موقع با او برخورد نكنند.
چندین سال اوضاع به کام ملانصرالدین گذشت. چون هم او به مردم احترام می گذاشت و هم مردم با او محترمانه برخورد می کردند. ملانصرالدین که اینقدر مورد توجه همگان بود کم کم حسودانی پیدا کرد و یکی از این افراد مردی بود که یک سال قبل از ملانصرالدین جشن چهل سالگی گرفته بود و در مدت این یک سال به شدت مورد توجه مردم بود و تمام مردم برای انجام کارهایشان او را طرف مشورت قرار می دادند. ولی از وقتی که ملانصرالدین به این سن رسیده بود دیگر مردم کمترین توجهی به او نمی کردند و جایگاه قبلی اش را از دست داده بود.
ملانصرالدین مرد خوش خلق و باسواد بود که دلسوزانه به حرف های مردم گوش می کرد و تا آنجا که می توانست مشکلات آنها را برطرف می کرد. در صورتی که این مرد در آن دوره خیلی مغرور بود و از روی غرور و تکبر با مردم صحبت می کرد و اگر کار مردم احتیاج به نوشتن یا خواندن داشت از آنها پول می گرفت. خوب با این اخلاق معلوم است که مردم به سراغ ملانصرالدین می رفتند.
یک شب این مرد که قبل از ملا جشن چهل سالگی گرفته بود ، در جمع دوستانش از وضع پیش آمده شکایت کرد ، و از آنها کمک خواست. دوستانش نشستند تا با هم نقشه ای بکشند و شاید بتوانند از محبوبیت ملانصرالدین کمتر کنند ، آنها گفتند الان ملانصرالدین چهل و پنج ساله است و کم کم دارد پیر می شود. باید در بین مردم برویم و این اصل را به مردم یادآور شویم. شاید مردم کمتر به دیدن او بروند و گروهی به سراغ دوست باسواد آنها بیایند.
تا یک روز که ملانصرالدین در مسجد نشسته بود و به درددل و گلایه های مردم گوش می کرد تا ببیند چه کمکی به آنها می تواند بکند گروهی از دوستان مرد باسواد وارد مسجد شدند و بالای سر ملانصرالدین منتظر ایستادند تا حرف های ملا تمام شود و آنها حرفی را در جمع بزنند.
وقتی حرف های ملا تمام شد یکی از دوستان آن مرد سلام کرد و رو به مردم حاضر در مسجد گفت : ملانصرالدین دوست دارم همین الان بلند و به صورتی که همه ی مردم بشنوند به من بگویی چند سالت است؟ ملانصرالدین سریع حدس زد که این سؤال به چه نیتی پرسیده شده است. لبخندی زد و گفت : معلوم است چهل سال. مرد برگشت نگاهی به ملا کرد و گفت : ملا چرا دروغ می گویی؟ مگر شما چند سال پیش جشن چهل سالگی تان را نگرفته اید و همه ی مردم شهر را دعوت نکردید؟ ما همه آمدیم شام چهل سالگی شما را خوردیم. حالا چه جوری می شود که هنوز چهل ساله باشی؟
ملانصرالدین با قاطعیت نگاهی به او انداخت و گفت : بله ، ده سال دیگر هم از من بپرسی می گم ، چهل ساله ام. مرد گفت : یعنی چه؟ ملانصرالدین گفت : حرف مرد یکی است. همه ی حضار خندیدند و از این تیزهوشی و حاضرجوابی ملانصرالدین لذت بردند.
کاربرد ضرب المثل
این ضرب المثل در مورد افرادی است كه با اینكه نظراتش اشتباه است باز هم با لجاجت روی حرف خود پافشاری می كند.
دو نکته درباره پیام این ضرب المثل
به نظر می رسد ضرب المثل مورد اشاره ، ضرورت پایبندی به قول و وعده ، کارآیی صبر و استقامت ، ثبات در تصمیم گیری و عدم تزلزل شخصیت را در ارتباط های روزانه گوشزد می کند. شاید بتوان با مقداری خوش بینی و قدری مسامحه ، این نکته را قبول کرد ولی دو نکتة اساسی را نمی توان در این زمینه ناگفته رها کرد :
1. در گنجینه ضرب المثل های زبان فارسی ، آن قدر ضرب المثل درباره صبر و استقامت ، پایمردی و ثبات شخصیت و ضرورت وفای به عهد داریم که نیازی نیست تا در این باره به ضرب المثل موضوع بحث استناد شود. ضرب المثل هایی چون : «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی» ، «صبر کوچک خدا سی سال است.» یا «صبر تلخ است و لیکن بر شیرین دارد.» و…
2. مکررا دیده ایم کسانی به این ضرب المثل استناد می کنند که از مسأله ای ناراحت شده و بنای نوعی مقابله با کسی یا حرکتی را دارند؛ مقابله ای که در بسیاری از مواقع لجاجت ، یک دندگی و خودپسندی در آن موج می زند ، و روشن است که میان این دو انگیزه یعنی صبر و استقامت و وفای به عهد ، با لجاجت و یکدندگی خیلی فرق است.
در استقامت و پایداری ، شخص برای رسیدن به هدفی مقدس و متعالی ، تلاش می کند و از مشکلات نمی هراسد ، ولی لجاجت و یکدندگی ، هرچند در ظاهر همراه با نوعی پایداری و پافشاری است ولی جایی است که شخص برای به کرسی نشاندن و اثبات حرف یا توجیه عملکرد خود اصرار ورزد ، که در بیش تر اوقات همراه با زیر پا نهادن اصول بدیهی و موازین اخلاقی است.
شيوه بزرگان
افزون بر متون ديني، بهترين سرمشق ها درباره ضرورت عفو، دوگانه شدن تصميم و برگشت از حرف اول ـ در موقع مقتضي ـ سيرة امامان معصوم و بزرگان دين است. حکايت زير را بخوانيد:
در جنگ احد، مسلمانان شکست خوردند و مشرکان، عموي رسول خدا? (حمزه بن عبدالمطلب) را به وضعي فجيع مُثله کردند. منظرة دلخراشي بود و براي پيامبر? دلخراش تر. به همين خاطر رسول خدا? تصميم گرفت اگر بر مشرکان پيروز شود، به خاطر رفتار بدي که آنان با مسلمانان داشتند و جنايتي که بر حضرت حمزه وارد کرده بودند، آنها را مُثله کند (و بنا به نقلي هفتاد نفر از آنها را مُثله کند) در اين حال آية 126 سوره نحل نازل شد:«و هرگاه خواستيد مجازات کنيد، تنها به مقداري که به شما تعدي شده است، کيفر دهيد و اگر شکيبايي پيشه سازيد، اين کار براي شکيبايان بهتر است.» با نزول اين آيه، پيامبر? فرمود:«اصبر، اصبر» خدايا صبر مي کنم، خدايا صبر مي کنم. حتي رسول خدا? توبه «وحشي» را که در قتل حضرت حمزه نقش مستقيم داشت، پذيرفت.
در زندگي اولياي دين و عالمان برجسته نيز مکررا برمي خوريم به مواردي که آنان از حرف خود برگشتند و اين گفته را تأييد کردند که در بسياري مواقع «حرف مرد دو تا هم مي شود».