به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در سال 1285 هجری شمسی در بازارچه میرزا نصراله تبریزی واقع در چای کنار چشم به جهان گشود. در سال 1328هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود پدرش او را به روستای قیش قورشان و خشکناب منتقل نمود. دورهٔ کودکی استاد در خاستگاه پدری و در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطرات است.
او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژهای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در 27 شهریور ماه 1367 هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبره الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
در این ویدیو شعر خان ننه با صدای پر احساس استاد شهریار را می شنوید. وی در این شعر قسمتی از دوران کودکی اش را توصیف کرده که مادربزرگش را از دست داده بود و تمام خانواده سعی داشتند این حقیقت را از وی پنهان کنند. در این شعر وی از احساساتش که در آن دوران درگیرش بوده می گوید.
خان ننه….. مادر بزرگ
خان ننه ، هایاندا قالدین ………… خان ننه ، کجا ماندی ؟
بئله باشیوا دولانام ………….. دور سرت بگردم
نئجه من سنی ایتیردیم…………….چطور من تو را گم کردم !
دا سنین تایین تاپیلماز ……….. دیگر همتای تو پیدا نخواهر شد
سن اؤلن گون ، عمه گلدی ……. روزی که تو مردی ، عمه آمد
منی گتتدی آیری کند………. منو به ده دیگری آورد
من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟ ………. من بچه بودم، چه می فهمیدم ؟
باشیمی قاتیب اوشاقلار ……….. بچه ها سرگرمم کردند
نئچه گون من اوردا قالدیم ……………من چند روزی آنجا ماندم
قاییدیب گلنده ، باخدیم ………………… وقتی برگشتم ، دیدم
یئریوی ییغیشدیریبلار ………………. رختخوابت را جمع کرده اند
نه اؤزون ، و نه یئرین قالیر… ……. نه خودت مانده ای و نه رختخوابت
هانی خان ننه م ؟ » سوروشدوم ………… پرسیدم : خان ننه ام کو ؟
دئدیلر کی : خان ننه نی ………….. گفتند که: خان ننه را
آپاریبلا کربلایه …………… برده اند به کربلا
کی شفاسین اوردان آلسین …………… که شفایش را آنجا بگیرد
سفری اوزون سفردیر ……….. سفرش سفری طولانی است !
بیرایکی ایل چکر گلینجه ……. یکی دو سال تابرگشتنش طول می کشد
نئجه آغلارام یانیخلی ………….. چه گریه جانسوزی میکردم
نئچه گون ائله چیغیردیم …….. چند روزی فقط داد و فریاد کردم
کی سه سیم ، سینم توتولدو .…….. که صدا و سینه ام گرفت
او ، من اولماسام یانیندا …………. او اگرمن کنارش نباشم ،
اؤزی هئچ یئره گئده نمه ز ……………. خودش هیچ جا نمی تواند برود
بو سفر نولوبدو ، من سیز ……………چه شده که این سفر بدون من
اؤزو تک قویوب گئدیبدیر ؟ ……….. خودش تنها گذاشته و رفته؟
هامیدان آجیق ائده ر کن …….. در حالی که با همه قهر کرده بودم
هامییه آجیقلی باخدیم ……….. به همه با اخم نگاه کردم
سونرا باشلادیم کی : منده ………. بعد شروع کردم که : من هم
گئدیره م اونون دالینجا ……….. به دنبال اون می روم
دئدیلر : سنین کی تئزدیر …………. گفتند : برای تو زودست
امامین مزاری اوسته …………. بر سر مزار امام
اوشاغی آپارماق اولماز ………. نمیشود بچه برد !!!
سن اوخی ، قرآنی تئز چیخ ……. تو قرآن را زود بخوان(ختم کن)
سن اونی چیخینجا بلکه …………….. تا تو آنرا ختم کنی، شاید
گله خان ننه سفردن ………….. خان ننه از سفر بازآید !
ته له سیح راوانلاماقدا ………….. با عجله در حال یادگیری
اوخویوب قرآنی چیخدیم …………… قرآن را خواندم و تمام کردم
کی یازام سنه : گل ایندی ……….. که برایت بنویسم : حالا برگرد
داها چیخمیشام قرآنی ………… دیگر قرآن را ختم کردم
منه سوغت آل گلنده …………… وقتی می آئی ، برایم سوغاتی بخر
آما هر کاغاذ یازاندا ………… اما هر نامه ای که می نوشتم
آقامین گؤزو دولاردی ……………. چشمان پدرم پر از اشک می شد
سنده کی گلیب چیخمادین ………. تو هم که برنگشتی !
نئچه ایل بو اینتظارلا ……………. چند سال با این انتظار
گونی ، هفته نی سایاردیم …………. روز و هفته را می شمردم
تا یاواش – یاواش گؤز آچدیم …………….. تا آرام آرام چشم باز کردم
آنلادیم کی ، سن اؤلوبسن ! …………. فهمیدم که تو مرده ای
بیله بیلمییه هنوزدا ………….. بفهمی نفهمی هنوز هم
اوره گیمده بیر ایتی ه وار ……….. در دلم گمشده ای هست
گؤزوم آختارار همیشه …………. چشمانم همیشه به دنبالت می گردد
نه یاماندی بو ایتیکلر …………… چه سختند این گمشده ها
خان ننه جان ، نولایدی …………… خان ننه جان ، چه می شد
سنی بیرده من تاپایدیم ………….. دوباره من تو را پیدا می کردم
او آیاخلار اوسته ، بیرده ………..روی ان پاها باز هم
دؤشه نیب بیر آغلایایدیم ……… می افتادم و گریه می کردم
گولی حلقه سالمیش ایپ تک ………. دستانم را مثل طناب حلقه می کردم
او ایاغی باغلی یایدم ……………. پاهات را می بستم
کی داها گئده نمییه یدین …………که دیگر نمیتوانستی بروی!
گئجه لر یاتاندا ، سن ده ………. شبها وقت خواب، تو هم
منی قوینووا آلاردین ……………. مرا در آغوشت می گرفنتی
نئجه باغریوا باساردین ………… و چنان به آغوش می فشردی
قولون اوسته گاه سالاردین ……….. گاهی مرا روی بازوهایت می انداختی
آجی دونیانی آتارکن …………… در حالی که این دنیای تلخ را رها می کردیم
ایکیمیز شیرین یاتاردیق …….. دو تائی شیرین می خوابیدیم
یوخودا ( لولی ) آتارکن …………… وقتی در خوابجایم را خیس میکردم!
سنی من بلشدیره ردیم …………. ترا کثیف می کردم
گئجه لی ، سو قیزدیراردین …………… شبانه آب گرم می کردی
اؤزووی تمیزلیه ردین ………… خودت را می شستی
گئنه ده منی اؤپه ردین ………… باز هم مرا می بوسیدی
هئچ منه آجیقلامازدین …………… هیچ وقت دعوایم نمی کردی
ساواشان منه کیم اولسون ……… هر کس دعوایم می کرد
سن منه هاوار دوراردین ………….. تو حمایتم می کردی
منی سن آنام دوینده ……………. وقتی مادرم مرا می زد
قالپیپ آرادان چیخاردین …………. مرا از دستش می گرفتی و می بردی
ائله ایستی لیح او ایستک …….…. آن مهر و علاقه
داها کیمسه ده اولورمی ؟ ………….دیگر در وجود کسی پیدا میشود؟؟؟؟؟؟
اوره گیم دئییر کی : یوخ – یوخ ………….. قلبم میگوید که : نه نه
او ده رین صفالی ایستک………… آن علاقه عمیق و با صفا
منیم او عزیزلیغیم تک …………. مثل دوران عزیزی من
سنیله گئدیب ، توکندی ……….. همراه تو رفت و تمام شد
خان ننه اؤزون دئییردین …………… خان ننه خودت می گفتی
کی : سنه بهشت ده ، الله ………… که : خدا در بهشت به تو
وئره جه ک نه ایستیور سن ……… هر آنچه بخواهی ، خواهد داد
بو سؤزون یادیندا قالسین …….. این حرفت را به خاطر داشته باش
منه قولینی وئریبسه ن ……….. به من قولش را داده ای
ائله بیر گونوم اولورسا …………… اگر چنان روزی داشته باشم
بیلیرسن نه ایستیه رم من ؟ ………… می دانی من چه خواهم خواست؟
سؤزومه درست قولاق وئر : …….. به حرفم درست گوش کن
سن ایله ن اوشاقلیق عهدین ……..تو و دوران کودکیم را!
خان ننه آمان ، نولیدی ……….. خان ننه ، چه می شد اگر
بیر اوشاخلیغی تاپایدیم ………… دوباره کودکیم را می یافتم
بیرده من سنه چاتایدیم ……… یک بار دیگر به تو می رسیدم
سنیلن قوجاقلاشایدیم ………. با تو هم آغوش می شدم
سنیلن بیر آغلاشایدیم …………. با تو گریه می کردم
یئنیدن اوشاق اولورکن ………….وقتی دوباره کودک می شدم
قوجاغیندا بیر یاتایدیم ……….. در آغوشت می خوابیدم
ائله بیر بهشت اولورسا ………… اگر چنان بهشتی باشد
داها من اؤز الله هیمنان ……….. من دیگر از خدای خودم
باشقا بیر شئی ایسته مزدیم ……… چیز دیگری نمی خواستم