ضرب المثل تو هم قاصد هنگام شده اي؟
داستان ضرب المثل
مي گويند: روزي، روزگاري، كدخداي ده هنگام به جارچي گفت: «صدا كن و به فلاني بگو، فردا بايد به اهرم بروی» فردا صبح، قاصد بي اينكه خانه كدخدا برود يا بداند كه كدخدا چه كاري دارد راه مي افتد و غروب همانروز مي رسد به خانه كدخداي اهرم و مي گويد: «كدخداي هنگام مرا فرستاده! ولي نمي دانم چكار داشته!» كدخدا هم كه مي بيند قاصد آدم نادان و احمقي است، مي گويد: «سنگ دو من و نيم از من خواسته!»
قاصد بيچاره فرداي آن روز سنگ دو من و نيم را برمي دارد و مي برد به هنگام، كدخداي هنگام هم براي اينكه قاصد را بيشتر اذيت بكند مي گويد: «نه! من مي خواستم تو سنگ يك من و يك چارك را به اهرم ببري، و يك سنگ يك من و يك چارك ديگري از آنجا بياري» خلاصه، قاصد، نامه كدخدا را كه پيغام اصلي بوده با سنگ دو من و نيم و سنگ يك من و يك چارك برمي دارد و راهي اهرم مي شود.
مورد استفاده
هنگامي كه يك نفر ساده لوح از روي بي فكري كار عبث و بي مطالعه اي انجام داده باشد به او مي گويند تو هم قاصد هنگام شده اي؟
لغات
عبث. [ ع َ ب َ ](ع ص ، اِ) هزل. (اقرب الموارد). هرز. (منتهی الارب ). || (مص ) کاری کردن که فایده آن معلوم نباشد یا فاعل آن را غرض درستی نبود. (اقرب الموارد).
- عبث گفتن ؛ بی معنی و لاطائل حرف زدن. (ناظم الاطباء).
مترادف ساده لوح: احمق، بی شیله پیله، خوش باور، زودباور، ساده، ساده دل، ساده نگر، صاف وصادق، ضعیف العقل، کودن، مغفل، هالو، سلیم، پاکدل، صافی ضمیر
برابر پارسی: خوش باور، زودباور، ساده اندیش، ساده نگر
ساده لوح. [ دَ / دِل َ / لُو ] (ص مرکب ) کنایه از مرد خفیف العقل. (بهارعجم ) (آنندراج ). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات ). ساده دل : ساده مرد. || سلیم. سلیم القلب. پاکدل. صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله. که گربز نیست.
حدیث در باب کار بیهوده
شعر درخصوص بیهودگی
کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت
دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت
جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت
دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت
عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام
روزگار دل سر آمد روزگار از دست رفت
پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار
سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت
فرصت آن نیست ساقی باده در ساغر کنی
تا کنی سامان مستی نوبهار از دست رفت
کو تهی عمر ببن با آنکه بهر عبرتست
تا گشودی چشم عبرت روزگار از دست رفت