به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعدنیوز به نقل از خبرآنلاین، خاطره کوچکی را در این زمینه برایتان تعریف می کنم. دیگر نمی دانم اسمش را چه ویژگی ای می شود گذاشت، ولی اصل موضوع را می گویم. یکی از هم سلولی های ما ـ ساسان ـ حالت بهت زده پیدا کرده بود. یعنی در اثر فشار محیط کنترلش را از دست داده بود و صاف می نشست و فقط نگاه می کرد. نه می توانست حرف بزند، نه می توانست غذا بخورد. حتی ادرارش را نمی توانست نگه دارد. کلاً خودش را باخته بود و حضرت آقا غذا به دهانش می گذاشت.
کمونیست بود؟
بله. حتی طوری بود که خودش را خراب می کرد. گاهی اوقات در اثر فشارهای شدید محیط و شکنجه ها این حالت ها به افراد دست می داد. او هم این طور شده بود، ولی با اینکه کمونیست و از نظر عقیدتی کاملاً در مقابل ما بود، ولی حضرت آقا به جزییات زندگی او می رسید، غذا به دهانش می گذاشت، تیمارداری اش می کرد، لباسش را می شست، بلندش می کرد، او را می نشاند، می خواباند. کارهایی که ما انجام نمی دادیم یا خیلی سختمان بود که انجام بدهیم. ولی ایشان با کمال لطف و محبت و مهربانی برای کسی که حتی خدا ناباور هم بود این کارها را انجام می داد.
در آن شرایط حتی حرف زدن با هم سلولی هم صلاح نبود. یعنی ممکن بود هم سلولی برود و در بازجویی و زیر شکنجه بگوید که هم سلولی من گفته مقاومت کن و این حرف ها را زده. ولی ما هر بار که می خواستیم برای بازجویی برویم، ایشان زیر گوشمان آیه قرآن می خواند و « فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظا» (یوسف/۶۴) می گفت و ترغیب بر مقاومت می کرد. در چنین شرایطی معمولاً این کار را نمی کنند، چون طرف زیر شکنجه لو می دهد که طرف مرا تشویق می کرد که مقاومت کنم و خود همان داستانی می شود.
خلاصه روزگار خیلی خوب و خاطره عالی با رهبر معظم انقلاب بود.
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش
2 سال پیش