معنی و "یعنی"
اصحاب نقد ادبيّات جديد بر اين باورند كه «معني» متون مختلف در نزد خواننده است و متن تجربة خاصّي را القا نمي كند، بلكه خواننده آزاد است تا بنابر ميزان مطالعات و استنباط هاي خود معني تازه اي از متن استخراج كند. اين آموزه ها در ادبيات ما نيز بيان شده و ضبط گرديده است: سراج الدين عليخان ملقب به آرزو كه كتاب «تنبيه الغافلين في الاعتراض علي اشعار الحزين را تصنيف نموده «از يكي از استادان، بنام عبدالرضا متين، نقل مي كند كه او مسئله دلالت را در شعر به دو وجه تقسيم كرده بوده است: «معني» و «يعني» و مي گفته است: آنچه از شعر بي تكلف حاصل مي شود «معني» و آنچه به توجيه برآيد «يعني» است. و اين نكتة بسيار ظريفي است كه در نقد معاصر هم به آن نياز داريم: تفاوت «معني» و «يعني»؛ به تعبیر استاد شفیعی کدکنی، دقّت در اين كاربرد از اينجا حاصل مي شود كه در كلمه «معني» چون مفهوم اسمي و مصدري دارد، «فاعل» در آن لحاظ نمي شود و به همين دليل براي همه يكسان است ولي در كلمه «يعني» چون فعل است، فاعل را بايد در نظر گرفت و چون فاعل ها بالقوه بي نهايت اند، قلمرو دلالت مي تواند بي نهايت باشد». در نتيجه استنباط و استفادة ما از اشعار نامحدود خواهد بود. شعرا خواهشي از انسانها دارند و آن اين است كه ذهن خود را فعال نگهدارند و با نگرش ها و تعبيرات خود معني و راه تازه اي براي مفيد و لذت بخش ساختن حيات خود خلق نمايند.
حاصل كلام اين است كه هر كسي از هر متن و شعري بنابرتجربه و استنباط خود دلالت و معناي خاصّي پيدا مي كند كه «يعني» ناميده مي شود و او فاعل همان معناست، البته متن و شعر براي همه ظاهري يكسان دارد و فرم و صورت آن ثابت است ولي آنچه خواننده در موقعیت های مختلف بر معني و ارزش متن مي افزايد، كاملاً متفاوت مي باشد. در آغاز قرن ششم هجري، عين القضات همداني، آن نابغه بزرگ گفت: «جوانمردا! اين شعرها را چون آئينه دان آخرداني كه آئينه را صورتي نيست در خود، امّا هر كه درونگه كند، صورت خود را تواند ديد. همچنين مي دان شعر را در خود هيچ معني نيست؛ امّا هر كسي از او آن تواند ديد كه نقد روزگار او بود و كمال كار اوست. امروزه در نقد ادبي جديد صاحب نظراني چون رولان بارت و اكوامبرتو بر اين باورند كه «هر چه هست ذهن و ضمير خواننده است و «متن» در اين ميانه، بهانه اي بيش نيست». اين مطالب مشابه همان نگرشي است كه مي گويند كليّات في نفسه خالي از معني بخصوصي هستند و انسان در موارد مختلف معاني خاصّي به آن ها می دهد.
براي روشن شدن بيشتر مطلب مثالي مي آوريم. به ما توصيه مي كنند: «مودّب باشيد» كه في نفسه معناي خاصّی در آن منطوي نيست، به عبارت ديگر گفتن اينكه «آداب دان باش» هيچ ادبي را نشان نمي دهد، اين انسان است كه در حد عالم خود بايد ادب هر مكان و هر زماني را در حدود نقد و فهم خود استنباط نمايد، بدون استنباط موارد خاصّ، كلي خالي از معناست. اشعار نيز از اين مقوله هستند. وقتي گفته مي شود:
سخت گيري و تعصب خامي است |
|
تا جنيني كار خون آشامي است |
(مثنوي مولوي، بيت 3/1297)
بايد معني «سخت گيري و تعصب» را در لحظات مختلف بنابر موقعيت ها استنباط نمود و «يعني »هاي آنرا به تدريج مشخص ساخت. شعرهاي شعرا بیاناتی هستند كه مبيّن معني و مرتبه حيات فرهنگي و نوع نگرشي است كه آن ها از وراي ميزان آگاهي خود و معرفت قومي نسبت به حوادث ابراز مي دارند و براي تعيين خط مشي عملي زندگي از آن اشعار بهره مند مي شوند هرگز آخرين كلام و آخرين نظر بيان نخواهد شد. مثلاً از شعر نغز فردوسي كه فرموده «توانا بود هر كه دانا بود» «ز دانش دل پير برنا بود» صحنه ها و مصاديق تازه اي از توانايي دانش و روح بخشي آن همواره فهمیده خواهند شد. هر دانش تازه احوال تازه اي در رويكرد انسان به زندگي ايجاد مي نمايد:
بیاموز و بشنو ز هر دانشی |
|
بیابی ز هر دانشی رامشی |
(محمود حکیمی، 1361، صفحه 43)
باري معاني اشعار را در حدّ كمال و به صورت نهايي نمی توان احصا نمود. به عبارت ديگر هيچ شعري معني خاصّ و لايتغييري ندارد. همانطوري كه از بدن و فكر يك فرد حركات و افكار نامحدودي پديدار مي شوند. از يك شعر نيز، با تغيير رويكردها و نگرش ها مي توانيم معاني تازه ای بدست آوريم. البته لذت بردن از زندگي به مدد اشعار وابسته به تعبيراتي است كه ما از آنها خلق مي كنيم:
من ترك عشق شاهد و ساغر نمي كنيم |
|
صد بار توبه كردم ديگر نمي كنم |
باغ بهشت و سايه طوبّي و قصر و حور |
|
با خاك كوي دوست برابر نمي كنم |
(ديوان حافظ غزل 353)
باري هر كس در حدّ نگرش، احساس موقعيّت و عالم خود معاني تازه كشف مي نمايد.
شعر و زندگی و معنی دهی
اشعار فرمول های كلّي و پديدارهايي آكنده از حقيقت هستند كه هر كس مي تواند به آن ها به عنوان «آيینه هاي زلال» نگاه كند و شكل و شمايل حق و تكليف خود را در طريقي لذّت آفرين و گشاينده مشكل ها استنباط نمايد.
براي مثال اين شعر سعدي را در نظر مي گيريم:
هر گلي نو كه در جهان آيد |
|
ما به عشقش هزار دستانيم |
(كليات سعدي صفحه 574)
ممكن است كسي بگويد هر گل واقعي را كه در اين باغ مي بينم دوست مي دارم. اگر شخص عاشق پيشه به اين شعر برخورد كه همواره مهربتان را در دل دارد، با اين شعر موانست زيادي احساس خواهد كرد. اگر شاگردي از معلم خودش خوشش بيايد، به تمام گفته هاي او مهر خواهد ورزيد و كليه گفته هاي او را عاشقانه خواهد نگريست. متقابلاً اگر معلمي از جوّ و سپهر كلاسي راضي باشد، هر دانش آموزي را دوست خواهد داشت. ممكن است مادري با اين شعر رفتارها و حركات بچه خود را تعبير و تفسير كند و بگويد هر ادايي از بچه سر مي زند به نظر من بسيار شيرين و دوست داشتني است و بالاخره شخصي ساختمان هاي محلّه يا شهري را بپسندد و بگويد هر ساختماني كه مي بينم براي من فريبنده است و دوست مي دارم و قِس علي هذا ... در هر حال اشعار دستورالعمل هاي كلّي هستند كه از بينش و عالم شعرا تراوش كرده اند و بهانه اي به دست ما مي دهند تا بر مبناي تعبير و تفسير خودمان از آنها بهره بگيريم. بالاخره «شعر براي انسان هاي جستجوگر افق هاي تازه اي را نشان می دهند» (زرّين كوب، 1356، صفحه 4).
در هر مناسبتي به نحوي روي اين امر تاكيد داريم كه اشعار شعرا گنجينه هاي ذيقيمت و بي نظيري هستند كه حيف است از آنها براي حل مشكلات، پاسخگويي به سئوالات ماوراء الطبيّعي، مسرّت بار كردن زندگي و پركردن خلاهايي كه در برابر بن بستها گرفتار مي شويم، استفاده نكرده و بهرمند نشويم. هر شاعري در ملاقات هاي خود با حوادث اين جهاني و ماوراء اين جهاني و مرگ، با نگرشهايي خاصّ خود راه حلّي به درماندگي هاي ما نشان داده و معنايي داده اند، باري هر كس نیز می تواند با نگرش خاصّ خود معنايي از اشعار استخراج كند. بعيد نيست كه گاهي اگر نه با محبت و عطوفت، بلكه با بدبيني و انكار به اشعار نگاه كنيم. در اين صورت آنچه از اشعار حاصل ما مي شود نتايج كريه و نادل پسند خواهد بود.
كسي به ديده انكار اگر نگاه كند |
|
نشان صورت يوسف دهد بنا خوبی |
وگر به چشم ارادت نظر كند درديو |
|
فرشته اش نمايد به چشم كروّبي |
(سعدي، گلستان حكايت اوّل باب پنجم)
***
چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد |
|
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشاده ام (کلیات دیوان شمس 1374، غزل 1409)
|
البته ما نمي خواهيم مقلّد صرف كسي باشيم و اصولاً تقليد كامل و عين ديگري شدن ناميسّر است و چون احوال و عالم هر كسي خاصّ خود او است، تقلید صرف خيلي بي مزه و كشندة تعقل است. ولي از آنجايي كه همه انسانها در اصل و اساس ماهوي شان مشتركاتي دارند، مثلاً همه افراد مي خواهند همواره محترم و عزيز باشند، با اين حال معناي محترم و عزيز بودن در نزد اقوام و آحاد مردم با روش و احدي جلوه گر نمي شود. به همين جهت ما مي توانيم با ملاحظه رفتار ديگران در گذشته و حال، بعضي از آن رفتارها را كه مطابق علایق و ارزش هاي خود مي يابيم، به نحوي از آن ها اقتباس و پيروي نمایيم. مخصوصاً وقتي درباره مشكلات زندگي، ديگران را نيز با خود مشابه مي يابيم، اين مشابهت امكان تحمّل مشكلات را تا حدودي آسان تر مي سازد.
بازگویم نه درین واقعه حافظ تنهاست |
|
غرقه گشتند درین بادیه بسیار دگر |
(دیوان حافظ، غزل 252)
یا:
دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود |
|
کوه با آن عظمت یک طرفش دریا بود |
(صائب تبریزی)
زيرا ما تنها خود را مبتلاي اين مشكلات نمي يابيم و خود را با ديگران هم تقدير مي بينيم. اين هم يكي از خصوصيات انساني است كه هرگز نمي خواهد مرتبه اي پائين تر از ديگران داشته باشد، بلكه همواره در جستجوي برتري است، همچنين در مقام بد آمد روزگار نيز بيشتر ترجيح مي دهد ديگران نيز با او سرنوشتي مشابه داشته باشند.
3 سال پیش