انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 تصویرگر لحظه ای از تاریخ ایران است که ملت با تکیه بر تجربه های تاریخی غنی خود و تحت زعامت رهبری روشنگر و بینا و حکیم بر تاریکی های حکومت پهلوی مهر پایان می زند و با اتحاد و همدلی فصل جدیدی در تاریخ پر افتخار ایران زمین می گشاید. انقلاب اسلامی در ایران نشان داد که گذشته تاریخی و سنت های ملی و عقاید دینی بخشی جدایی ناپذیر از هویت یک ملت است و هر حاکمی که به این عناصر بی توجه باشد، محکوم به شکست است. مطالعه ریشه های انقلاب اسلامی ایران، ما را به سپیده دمان تلاش های ایرانیان برای حاکم شدن حکومت قانون در ایران رهنمون می شود. تجربه مشروطیت، فراز و نشیب های حکومت رضا خان و در نهایت، دیکتاتوری تاریک محمد رضا شاه پهلوی؛ درک علل و ریشه های وقوع انقلاب اسلامی در ایران مستلزم بررسی های روشنگرانه این مقاطع مهم تاریخی است. در آستانه چهل دومین دهه فجر انقلاب اسلامی، دکتر معصوم یاراحمدی متخصص در تاریخ ایران دوره اسلامی و مدرس دانشگاه طی یادداشتی اختصاصی برای ساعد نیوز ریشه های تاریخی انقلاب اسلامی ایران را مورد بررسی قرار داده است که نظر مخاطبان عزیز را به مطالعه این یادداشت جلب می کنیم:
بیش از چهار دهه از سقوط حکومت پهلوی می گذرد. با این وجود دلایل سقوط حکومت پهلوی و وقوع انقلاب اسلامی شاید یکی از چالش برانگیزترین بحث های تاریخ معاصر ما محسوب می شود. بررسی دلایل سقوط حکومت پهلوی و وقوع انقلاب اسلامی ابعاد گسترده و پیچده ای دارد. ساده انگاری است اگر زمینه های وقوع انقلاب اسلامی را محدود به دو دهه پایانی حکومت پهلوی بدانیم. شاید بهتر باشد کمی عمیق تر و از زاویه دیگر مسئله را بررسی کنیم. جدای از عواملی که در کوتاه مدت زمینه را برای سقوط حکومت پهلوی فراهم کرد، در بلند مدت چالش ها و تعارضاتی که جامعه ایران هم در عرصه حاکمیت و هم در عرصه اجتماع از آغاز مواجهه با غرب با آن مواجه بود، باید مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس به طور مشخص دوران حکومت قاجاریه و به عبارتی قرن نوزدهم را می توان آغاز تصادم الگوهای ذهنی و رفتاری جامعۀ سنتی ایران با ارزش ها و هنجارهای فرهنگ اروپایی قلمداد کرد.
جامعه ای که هنوز بستری اجتماعی برای تغییر و تحول در آن فراهم نیامده بود، در هیاهوی تحولات بین المللی و برخوردهای سیاسی و نظامی با غرب ناخواسته وارد عرصه جدیدی از حیات خود شد. نخبگان حکومتی نیاز به اصلاحات را امری ضروری تلقی کردند و منورالفکران برای یافتن علل عقب ماندگی ایران به تکاپو افتادند. با وجود به ثمر نشستن برخی از اقدامات این اصلاح گران نخستین تلاش های تجددخواهی در ایران به ایجاد دگرگونی اساسی و بنیادین در جامعه نینجامید.
ورود فرهنگ جدید لایۀ جدیدی بر پارادوکس های فرهنگی ایران افزود بدون اینکه راه برون رفت مناسبی را برای این پارادوکس ها و بحران های ناشی از آن نمایان سازد. تا اینکه در اوایل قرن بیستم، دگرگونی مهمی تحت عنوان «جنبش مشروطه» مفاهیم و مقولات سیاسی جدیدی در ذهن و زبان نخبگان و اندیشمندان ایجاد نمود، حوزۀ دینی را با مقتضیات دوران درگیر ساخت و تمامیت زیست جهان ایرانیان را از دوران پیشین به گذار از آن فراخواند.
در نتیجۀ تغییر الگوهای اقتصادی و فرهنگی، نوعی شقاق فرهنگی پدید آمد که «نو» را در برابر «کهنه» قرار داد. بنا به قولی با این نگرش که «نو خوب و کهنه بد است» گذشته در معرض تردید جدی واقع شد. جدای از تمامی دستاوردهای جنبش مشروطه، جامعه و حکومت ایران با تضادهای تازه ای مواجه شد. در این دوره نهادها و تفکرات برآمده از غرب در برابر نهادها و ساختارها و تفکرات برگرفته از سنت قرار گرفت. ورود اندیشه های غرب آن هم بیشتر در بعد ابزاری بدون در نظر گرفتن بسترهای اجتماعی ایران و نادیده گرفتن زیست انسان ایرانی چالش های تازه ای در مقابل جامعه ایران ایجاد کرد.
در نهایت درگیریها و نزاع های درونی مشروطه خواهان و تعارضات ایجاد شده در درون این ساختار سیاسی جدید از یک طرف و وقوع جنگ جهانی اول و آشفتگی های ناشی از جنگ از جانب دیگر اهداف نوگرایانه مشروطه را به حالت تعلیق درآورد. ماحصل همه این درگیری ها و تنش ها، ظهور رضاشاه در عرصه تاریخ ایران بود. حکومتی که خود را وارث آمال منورالفکران و بانی انسجام جدید جامعه ایران می دانست و به مانند سلف خویش به جای این که از برخورد اندیشه های تجددگرایانه با تفکرات سنتی، در جهت تحول فرهنگی متناسب با ضرورت های جامعه گام بردارد، در نهایت آن ها را در تعارض و تقابل با نیروهای سنتی قرار داد.
به گفته جان فوران از یک سو می خواست از تمدن غرب و دستاوردهای آن بهره مند شود و از سوی دیگر سعی داشت با غرب مقابله کند. از یک طرف به تمدن ایرانی می بالید و از طرف دیگر آداب و رسوم سنتی ایران را مایۀ حقارت می دانست. در این بین، هویت اسلامی و مؤلفه های آن با وجود پیوند عمیق با جامعه ایران نادیده گرفته شد. برآیند چنین وضعیتی جامعه ای بود که در ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی همچنان برای گذار از درون پوسته سنت درگیر تناقضاتی به ظاهر لاینحل شده بود. استفاده از بخش نامه های دولتی در جهت تغییر سلایق حاکم بر فرهنگ جامعه، افراط گرایی و تعجیل در اجرای فوری سیاست ها، مخصوصاً در امور فرهنگی تنش ها و تعارضات را در سطح جامعه تشدید کرد.
در اواخر این دوره اگرچه تعارض های پیشین در جامعۀ ایران رنگ باخته بود، اما تعارضات جدیدی در جامعۀ ایران نمود پیدا کرد. دوگانگی میان جمعیت روستانشین و شهری وجه بارزی پیدا کرد. هرچندکه هنوز به اندازه ای نبود که در سال های بعد شکل گرفت. در میان طبقات مختلف نیز اختلافاتی وجود داشت؛ میان علما، دیوانسالاران، تجار، زمینداران، و رهبران ایلی و سرانجام اختلاف میان دانش آموختگان غربی و تودۀ مردم نمودهای بارزی از این تعارض ها می باشند.
با گسترش مداخله دولت در بخشهای مختلف، از جمله نهادهای عرضهکنندۀ خدمات اجتماعی نظیر آموزش و بهداشت، نظام نوین اداری گسترش یافته بود و نیروهای اجتماعی جدیدی وارد عرصه اجتماع شده بودند. محمدرضاشاه در حالی در سال 1320 به حکومت رسید که جامعه ایران به تناوب درگیر آشوبهای اجتماعی و بحرانهای سیاسی و دیپلماتیک فراوانی بود.