همه ی جذابیت روانپزشکی در این است که روح هر بیمار را که می کاوی، به چیزی از درون خودت پی می بری. مثل آن جمله ی معروف که زندانی می پرسد؛ در حقیقت کدام طرفِ میله ها زندان است.
چرا فیلم “حس ششم” مهم است؟ چون به ما می فهماند گاهی آنچه از نظر ما بیماری و یا سخنی هذیان گونه است در حقیقت کلامی از سر هوش زیاد است. گرچه فیلم وارد مباحثی مثل روح و سخن با دنیای مردگان شده اما کسی که سینمای ام نایت شیامالان را بشناسد می داند این مرد عاشق نشانه هاست. تمام این اتفاقات برای کارگردان کلید یک معمای روانشناسی است.
مشخصات فیلم سینمایی حس ششم
- سال تولید : ۱۹۹۹
- کشور تولیدکننده : آمریکا
- محصول : کاتلین لندی، فرانک مارشال و باری مندل
- کارگردان : م. نایت شامالان
- فیلمنامه نویس : م. نایت شامالان
- فیلمبردار : تاک فوجیموتو
- آهنگساز(موسیقی متن) : جیمز نیوتن هوارد
- هنرپیشگان : بروس ویلیس، هیلی جوئل آزمنت، تونی کالت، آلیویا ویلیامز، میشا بارتن، دانی والبرگ و پیتر آنتونی تامباکیس
- نوع فیلم : رنگی، ۱۰۷ دقیقه
داستان فیلم حس ششم - The Sixth Sense
̎دکتر مالکوم کرو̎ (ویلیس)، روانشناس کودکان، بیماری را پذیرفته است که مشکل او خارج از حیطهٔ تجربه و تخصص چندساله اش است. این بیمار شش ساله، ̎کول سیر̎ (آزمنت) نام دارد و ادعا می کند ارواح مردگان را که همه جا او را احاطه کرده اند، می بیند. ظاهراً ̎کولش از نیروئی روانی برخوردار است و می تواند با ارواح ارتباط برقرار کند، اما کنترل چندانی بر نیروی خود ندارد و از آنچه می بیند دائماً در هراس و وحشت است. ̎کول̎ فقط ̎دکتر کرو̎ را قابل اعتماد می یابد و مشاهداتش را با او در میان می گذارد. با این وجود، هر چقدر ̎دکتر کرو̎ به نیروی مرموز ̎کول̎ بیشتر پی می برد و درگیر آن می شود، اتفاقات غیرمنتظره و حوادث عجیب بیشتری برای هر دوی آنان رخ می دهد…
نقد فیلم حس ششم - The Sixth Sens
خیلی از ما فراموش می کنیم که مُرده ایم. خودمان را مشغول زندگی می دانیم. خودمان را حتی فردی مفید و مشغول کارهای روزمره می دانیم. اما در حقیقت مُرده ایم. چرا؟ در فیلم پزشک چرا مرده است؟ چون نشانه های احساسی و انسانی را از دست داده است. رفتاری سرد به دور از شور و حرارت، و عدم توانایی در صحبت و ابراز احساسات نسبت به همسرش. بی میلی به زندگی همان تعریف مرگ است. خیلی از ما تنها جسدی متحرک لابه لای مشکلات زندگی هستیم. تسلیم شده ایم و نیروی خود را فراموش کرده ایم.
فراموشی! یکی دیگر از دلایلی که پزشک، زندگی را از دست داده فراموش کردن اتفاقات گذشته است. ما به گذشته احتیاج داریم. سارتر جایی گفته:(( گذشته را نمی توان با یک سر تکان دادن به دور ریخت)). گذشته هر چقدر هم که تلخ باشد برای رو به آینده بودن لازم است .
پزشک دیگری که خودِ شیامالان نقش آن را برعهده دارد به این نکته اشاره می کند که گاهی وقتی شروع به نوشتن می کنی هرچقدر که بیشتر می نویسی بیشتر به آنچه که در پس مغزت پنهان شده آشنا می شوی.
بنابر این کدها که از سوی کارگردان ارائه می شود مشخص است که کارگردان اعتقاد عجیبی به ناخودآگاه دارد. حسی غریب که حقیقت را می گوید اما نمی دانی برچه اساسی. آنچه که از جنس عالم معنا باشد تو را فریب نمی دهد و همواره آنچه که درست باشد را پیش روی تو می گذارد.
حوادثی که در فیلم اتفاق می اقتد چند روایت مجزاست که در کنار هم به شکل موازی حرکت می کند و پسر در برملا شدن حقیقت در همه ی این اتفاقات نقش مثبت و کلیدی دارد. نیرویی که خود پسر را گرفتار و آزرده کرده در حقیقت نجات بخش دیگران است.
ضربه ی پایانی در فیلم زیباست اما کاملا استعاریست. اگر بپذیریم که ما از دید دیگران همچون مردگانیم چه عکس العملی نشان خواهیم داد؟
اصلا معنای زنده بودن چیست؟ مرز بین مرگ و زندگی کجاست؟
به قول بیلی کریستال، حس ششم، ̎ویلیس بامو را دارد. منظره ای نادر. به علاوه آزمنت را به عنوان یکی از بااستعدادترین و خوش قریحه ترین بازیگران خردسال این سال های هالیوود به نمایش می گذارد که دقیقاً می داند ترس و پریشانی پسربچه مبتلا به ̎مرده بینی̎ را چگونه به نمایش بگذارد. کالت قابل اعتماد و اصیل را هم در نقش مادر او دارد. اما سلیقه ای که حس ششم را ستایش باران می کند، بسیار مشکوک است و نشان اینکه قحطی فیلنامهٔ مرغوب در هالیوود، باعث شده تا کلک هائی یک بار مصرف مثل سرمشق پیرنگ نویسی به بازار راه یابند.
در نتیجه ̎نکته̎ حس ششم در پایانش متمرکز می شود ـ مرده ای که نمی داند مرده است ـ و باقی فیلمنامه و کارگردانی، که مسئولیت هر دو با شامالان است، صرف تعبیه و استتار نشانه هائی می شود که در پایان جایگاه واقعی خود را به دست می آورند. یعنی در واقع اطمینان خاطر شامالان بابت کوبندگی سورپریز پایانی، باعث می شود تماشاگر طول فیلم را به بطالت در پی چیزی فراتر از یک قصه ساده مددکار روانی و مددجویش بگذراند. ضرباهنگ آرام و افسردگی قلابی فیلم حمل بر لازمه ملاقات میان پسربچه و یک روح می شود، در حالی که شامالان به روشنی تصوری از اینکه چگونه باید چنین موقعیتی را معنی دار کرد، نداشته است.
در نهایت و پس از گفت وگوهای یکنواخت و قابل حدس به نظر نمی رسد پسرک چندان نیازی به قوت قلب دادن یک روح از همه جا بی خبر داشته باشد، به ویژه که این روح غیر از حفظ متانتی فراتر از عادت ویلیس، کار مهمی نمی کند. حس ششم متکی به فضاسازی است و این یکی را الحق به خوبی انجام می دهد، طوری که به نظر می رسد دنیای سرد و بی شور و شوق زندگان، به راحتی می تواند به همان دلگیری شهر ارواح باشد.