درباره نیکولو آمانیتی
نیکولو آمانیتی (ایتالیایی: Niccolò Ammaniti)؛ زادهٔ ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۶) یک رمان نویس اهل ایتالیا است. وی برنده جوایز ویارجیو (۲۰۰۱) و استراگا (۲۰۰۷) شده است. نیکولو آمانیتی در رشته زیست شناسی مشغول به تحصیل شد، اما تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد. اولین رمان او «آبشش ها» در سال ۱۹۹۴ به چاپ رسید، که کارگردان ایتالیایی فرانچسکو رانیه ری مارتینوتی در سال ۱۹۹۹ فیلمی از روی آن ساخت. آمانیتی در در ۱۹۹۶مجموعه داستان «گل و لای» را نوشت که «مارکوریزی» فیلم «آخرین سال نو» را در ۱۹۹۸ از روی یکی از داستان های آن به تصویر کشید. در سال ۱۹۹۹ رمان «تو را برمی دارم و می برم» را نوشت و سرانجام در سال ۲۰۰۱ رمان معروفش «من نمی ترسم» را چاپ کرد که او را به شهرت رساند.
درباره کتاب من و تو
من و تو حکایت پسری چهارده ساله است که از کودکی دچار مشکلاتی در برقراری روابط اجتماعی با همسالان خود بوده است، تا جایی که مادر نگران از وضعیت فرزند، او را نزد روانپزشک می برد تا تحت درمان قرار گیرد. او هنگام گذراندن سن رشد، سعی می کند قاطی دیگر دانش آموزان مدرسه شود تا طبیعی به نظر برسد. روزی به طور اتفاقی گفتگوی چند تا از همکلاسی هایش را می شنود که در حال تدارک سفری برای گذراندن تعطیلات زمستانی هستند. ناامید و غمگین از این که چرا او نیز به این سفر دعوت نشده، به خانه برمی گردد و به دروغ به مادرش می گوید که از طرف گروهی از همکلاسی هایش به اسکی دعوت شده است. از آنجایی که مادر بی نهایت از این قضیه خوشنود می شود، دیگر هر چه سعی می کند نمی تواند دروغ خود را پس بگیرد، تا اینکه روزی ناگهان به سرش می زند که تعطیلات را پنهانی در انباری خانه سپری کند. این رمان درباره رابطه عاطفی خواهر و برادری است که ناچار می شوند طی یک اتفاق عجیب چند روزی با هم در یک مکان کوچک، در زیرزمین خانه ی پدریشان زندگی کنند. خواهر بزرگتر از برادر است و سال ها دور از خانه بوده و حالا دزدکی و از سر ناچاری بازگشته است و پسر نیز برای فرار از چیزی به این مکان پناه آورده است... روایتی پرماجرا و کشش دار در رمان وجود دارد که باعث می شود خواننده به راحتی با آن همراه شود و این دو قهرمان را که یکی شان در آستانه ی سقوطی کامل قرار دارد تعقیب کنند. آمانیتی تلاش کرده از پس رابطه ی نه چندان گرم این دو، فرآیندی بسازد که در آن شاهده زاده شدن مفاهیمی نو هستیم... مفاهیمی که برآمده از تنهایی مشترک و تلخی هستند که سرنوشت این دو قهرمان را رقم می زنند. رمان من و تو از زبان ایتالیایی به فارسی برگردانده شده است.
بخشی از کتاب من و تو
شب هجدهم فوریه سال دو هزار زود به رختخواب رفتم و خواب فوراً چشم هایم را ربود، اما در طول شب بیدار شدم و دیگر نتوانستم بخوابم. ساعت شش و ده دقیقه، در حالی که لحاف را تا چانه ام کشیده بودم، با دهان باز نفس می کشیدم. خانه در سکوت فرو رفته بود. تنها صداهایی که شنیده می شد زمزمهٔ باران بود که به پنجره می خورد، مادرم که در طبقهٔ فوقانی بین اتاق خواب و دستشویی در حال رفت و آمد بود و هوایی که به نای من وارد و از آن خارج می شد. تا کمی دیگر سروکله اش پیدا می شد تا مرا بیدار کند و سر قراری که با بچه ها دارم ببرد. چراغ جیرجیرک شکلی را که روی میز عسلی بود روشن کردم. نور سبزرنگی آن قسمت از اتاق را که کوله پشتی باد کرده از لباس، کاپشن، ساک کفش ها و چوب های اسکی ام قرار داشت روشن کرد. بین سیزده تا چهارده سالگی به یکباره رشد کرده بودم، انگار که به پایم کود ریخته باشند، و از هم سن و سال های خودم بلند قدتر بودم. مادرم می گفت که دو تا اسب بارکش مرا کشیده اند. زمان زیادی را جلوی آینه به تماشای پوست سفید پوشیده از کک و مک و موی روی پاهایم می گذراندم. روی کله ام یک بوتهٔ بلوطی رنگ رشد کرده بود که گوش هایم از آن بیرون زده بود. خطوط صورتم به واسطهٔ بلوغ تغییر شکل داده و دماغ گنده ام، چشم های سبزم را از هم جدا می کرد. از جایم بلند شدم و دستم را در جیب کوله پشتی ام که کنار در تکیه داده شده بود فرو بردم؛ چاقو سر جایش است. همین طور چراغ.
با صدای آهسته گفتم: همه چیز هست.
صدای قدم های مادرم در راهرو به گوش می رسید. می بایست کفش های آبی پاشنه بلندش را پوشیده باشد. توی تخت شیرجه رفتم، چراغ را خاموش کردم و خودم را به خواب زدم.
ـ لورنتزو بیدار شو. دیر شده.
سرم را از روی بالش بلند کردم و چشم هایم را مالیدم.
مادرم کرکره را بالا کشید.
ـ چه روز مزخرفی... خدا کند در کورتینا هوا بهتر باشد.
نور محزون سحرگاه روی هیکل ظریفش طرح می انداخت. کت و دامن خاکستری اش را که در مواقع مهم می پوشید به تن کرده بود. بلوز یقه اسکی، گردنبند مروارید و کفش های آبی پاشنه بلند.
خمیازه کشان، انگار که تازه از خواب برخاسته باشم گفتم: صبح به خیر.
لبهٔ تختم نشست.
ـ عزیزم، خوب خوابیدی؟
شناسنامه کتاب من و تو
- نویسنده: نیکولو آمانیتی
- مترجم: محیا بیات
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: نشر چشمه
- تعداد صفحات: 103
- موضوع کتاب:کتاب های داستان و رمان خارجی
- نسخه الکترونیکی:دارد
- نسخه صوتی : دارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید و برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. همچنین شما نیز بهترین کتابی که تا حال مطالعه کرده اید، برای ما معرفی نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.