درباره کتاب اشتیلر
کتاب اشتیلر، رمانی نوشته ی ماکس فریش است که نخستین بار در سال 1954 انتشار یافت. مردی زندانی که در شهری کوچک در سوییس مورد اتهام قرار گرفته و به زندان افتاده، داستان این کتاب را با این جمله آغاز می کند: «من اشتیلر نیستم!» او ادعا می کند که نامش جیم وایت است و به خاطر اتهام های غلط و با هویتی نادرست دستگیر شده است. او برای این که ثابت کند ادعاهایش درست است، به ارتکاب سه قتل حل نشده اعتراف می کند و زندگی پرماجرای خود در آمریکا و مکزیک را با جزئیاتی دقیق روایت می کند. او هر کاری از دستش برمی آید، انجام می دهد اما دیگران حرفش را باور نمی کنند. رمان اشتیلر، مخاطبین را یاد داستان های کافکا و کامو می اندازد و داستانی قدرتمند درباره ی فریب خویشتن و آزادی برآمده از پذیرش خود است.
خلاصه کتاب اشتیلر
مردی زندانی که در شهری کوچک در سوییس مورد اتهام قرار گرفته و به زندان افتاده، داستان این کتاب را با این جمله آغاز می کند: «من اشتیلر نیستم!» او ادعا می کند که نامش جیم وایت است و به خاطر اتهام های غلط و با هویتی نادرست دستگیر شده است. او برای این که ثابت کند ادعاهایش درست است، به ارتکاب سه قتل حل نشده اعتراف می کند و زندگی پرماجرای خود در آمریکا و مکزیک را با جزئیاتی دقیق روایت می کند. او هر کاری از دستش برمی آید، انجام می دهد اما دیگران حرفش را باور نمی کنند. رمان اشتیلر، مخاطبین را یاد داستان های کافکا و کامو می اندازد و داستانی قدرتمند درباره ی فریب خویشتن و آزادی برآمده از پذیرش خود است.
ویژگی های کتاب اشتیلر
-
ماکس فریش از نویسندگان پرفروش سوییس
درباره نویسنده کتاب اشتیلر
ماکس رودلف فریش (زاده ۱۵ مه ۱۹۱۱ در زوریخ - درگذشته ۴ آوریل ۱۹۹۱) داستان نویس، نمایش نامه نویس و معمار سوئیسی بود. در دانشگاه زوریخ ادبیات آلمانی خواند. وی در سال ۱۹۳۴ اولین رمانش را به نام یورگ شاین بارت، سفر تابستانی سرنوشت ساز نوشت. پس از انتشار دومین رمانش پاسخی از سکوت تصمیم گرفت نویسندگی را رها کند و معمار شود. اما پس از دریافت جایزه کنراد فردیناند مایر دوباره نویسندگی را از سر گرفت. در ۱۹۵۴ اشتیلر را منتشر کرد و با این کار در عالم ادبیات مشهور شد.
آثار ماکس رودلف فریش
- «یورگ شاین بارت، سفر تابستانی سرنوشت ساز» - رمان (۱۹۳۴)
- «جوابی از سکوت» - داستان (۱۹۳۷)
- «ورق هائی از کیسهٔ نان» (۱۹۴۰)
- «مشکلات» - رمان (۱۹۴۳)
- «سفر پکن» (۱۹۴۵)
- «دفتر خاطرات با ماریون» (۱۹۴۷)
- «دفتر خاطرات» (سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۹)
- هویت گمشده اشتیلر» – رمان (۱۹۵۴) ترجمه: حسن نقره چی
- «احتیاط! سوئیس» – گفتگویی با بورخارد و کوتر (۱۹۵۵)
- «هومو فابر» – گزارش (۱۹۵۷)
- «گیرم اسم من گانتن باین است» – رمان (۱۹۶۴)
- «عموم به عنوان همسر» – سخنرانی ها و مقالات (۱۹۶۷)
- «یادی از برشت» (۱۹۶۸)
- «ویلهلم تل برای مدارس» (۱۹۷۱)
- «دفتر خاطرات» (سال های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۱)
- «کتابچه خدمت» (۱۹۷۴)
- «مونتاوک» – داستان (۱۹۷۵)
- «ما امیدواریم...» – سخنرانی ها (۱۹۷۶)
- «انسان در هولوزن ظاهر می شود» (۱۹۷۹)
- «ریش آبی» – داستان (۱۹۸۲)
- «درخواست های روزانه» – سخنرانی ها، گزارش ها، مقالات (۱۹۸۳)
- «سوئیس بدون ارتش؟» (۱۹۸۹)
- «سوئیس به عنوان وطن؟» (۱۹۹۰)
- نمایش نامه ها ویرایش
- «آن ها حالا دوباره آواز می خوانند» (۱۹۴۵)
- «سانتا کروز» (۱۹۴۷) ترجمه: هما روستا (منتشر نشده)
- «دیوار چین» (۱۹۴۷) ترجمه: یدالله آقاعباسی
- «وقتی که جنگ تمام شد» (۱۹۴۹)
- «گراف اودرلاند» (۱۹۵۱)
- «بیدرمان و آتش سوزان» (۱۹۵۳) ترجمه: قاسم شفیع نورمحمدی
- «دون ژوان یا عشق به هندسه» (۱۹۵۳)
- «ریپ فان وینکله» (۱۹۵۳)
- «خشم شدید فیلیپ هوتس» (۱۹۵۶) ترجمه: حمید سمندریان
- «آندورا» (۱۹۶۱) ترجمه: حمید سمندریان
- «زوریخ» (۱۹۶۶)
- «بیوگرافی: یک بازی» (۱۹۶۷) ترجمه: منیره خلوتی
- «تابلوهای سه گانه» (۱۹۷۸)
درباره مترجم کتاب اشتیلر
علی اصغر حداد (۲۴ اسفند ۱۳۲۹ در محله راه کوشک قزوین)، مترجم با سابقه ایرانی است. او بیشتر به خاطر ترجمه داستان های آلمانی و آلمانی زبان شناخته شده است. مهدی سحابی نوه عمه وی، و محمود حدادی پسر دایی اش می باشند.علی اصغر حداد دوران ابتدایی و سال های اول دبیرستان را در قزوین گذرانده است. وی کلاس هشتم دبیرستان بوده که به همراه خانواده به تهران مهاجرت می کند. کلاس نهم را در دبیرستانی در تهران می گذراند. خودش می گوید: «انبوه درس های حفظ کردنی، زنگ انشا، تاریخ و جغرافیای هیچ و پوچ باعث شد از درس و مدرسه زده شوم. به شعر و داستان سخت علاقه مند بودم، اشعار نیما را می خواندم، افسانه را از حفظ بودم، حافظ را خوب نمی فهمیدم، مولانا شور در دلم می انگیخت، جنگ و صلح تولستوی، ژان کریستف رومن رولان، خوشه های خشم جان اشتاین بک جهان رمان به طور کل، مفری بود برای گریز از ملالت درس و مدرسه.» و سرانجام این ملالت باعث می شود تا وی ترک تحصیل کند. چندی بعد سال های آخر دبیرستان را با سختی درس می خواند و دیپلم می گیرد. سپس هجده ماه به خدمت سربازی می رود و بعد به آلمان مهاجرت می کند. مدرک فوق لیسانس خود را در برلین غربی اخذ می کند در رشته جامعه شناسی با گرایش کشورهای در حال توسعه سپس در سال ۱۳۵۹ به ایران باز می گردد و به تدریس زبان آلمانی و ترجمه متون ادبی مشغول می شود.
قسمتی از کتاب اشتیلر
سلول من – همین حالا با کفشم آن را اندازه گرفتم – مثل همه چیز این کشور کوچک است و تمیز، طوری که از فرط نظافت مشکل می شود نفس کشید، همه چیزِ آن اندازه است و به قاعده، و به همین دلیل تنگ و دلگیر. نه کم و نه زیاد! همه چیز این کشور به طرزی خفقان آور به قدر کفایت است. سلول را اندازه گرفتم: طول سه متر و ده، عرض دو متر و چهل، بلندی دو متر و پنجاه. یک زندان بشردوستانه که جای گله و شکایتی باقی نمی گذارد، و این عین رذالت است. نه تار عنکبوتی و نه قارچ و کپکی پای دیوارها تا با آن خشم و خروش خود را توجیه کنی. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۷)
انسان هرچیزی را می تواند بازگو کند، مگر زندگی واقعی خودش؛ همین امرِ غیرممکن است که محکوممان می کند آن چیزی باشیم که همراهانمان می بینند و بازمی تابانند. آن هایی که وانمود می کنند مرا می شناسند، کسانی که خود را دوست من می دانند و نمی گذارند تغییر کنم، هر معجزه ای را (که نمی توانم بازگو کنم، آن رویداد بیان نشدنی را که نمی توانم اثبات کنم) نابود می کنند، فقط برای این که بگویند: «من تو را می شناسم.» (رمان اشتیلر – صفحه ۶۶)
گردش در حیاط زندان. این حیاط چارگوش مرا به یاد راهروی صومعه های قدیمی می اندازد. کیست که گاهی هوس راهب شدن به سرش نزند! جایی در صربستان یا در پرو، فرقی نمی کند کجا. به هر حال همه جا از یک خورشید روشنا می گیرد، و این که فرقی نمی کند کجا، نشان آزدی به حساب می آید. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۸۲)
بزرگی کشورها را با مساحت و تعداد جمعیتشان نمی سنجند. بزرگی کشور ما از عظمت اندیشه ی آن ناشی می شود. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۹۲)
«مردها موجودات عجیبی هستند!» زیبیله هنوز هم بر این عقیده است: «شما مردها با آن جد و جهدتان! گاهی ساعت ها، روزها یا حتی هفته ها به نظر می رسد جز همنشینی با زن محبوب خود آرزویی ندارید، بی محابا می کوشید به او برسید، از هیچ اقدامی روگردان نیستید، ظاهرا از هیچ خطری نمی ترسید، از این که مضحکه ی این و آن شوید هراسی به دل راه نمی دهید، اگر کسی سد راهتان شود حتی از قساوت و بی رحمی هم ابایی ندارید، به نظر می رسد دنیاست و آن زن، زن محبوب شما… و بعد به یک چشم برهم زدن همه چیز تغییر می کند، ناگهان معلوم می شود که جلسه ای مهم در پیش است، جلسه ای چنان مهم که به ناچار همه چیز باید مطابق با آن سامان بگیرد. شما مردها یکباره به جنب وجوش می افتید، زن محبوبتان به موجودی مهربان، اما مزاحم تبدیل می شود. بله، من ملاحظه کاری مسخره ی شما را با غریبه ها خوب می شناسم، اما در ارتباط با زنی که دوستتان دارد از ملاحظه خبری نیست. شما مردها با آن نگاه جدی تان به زندگی! کنفرانس قضایی بین المللی، مدیریت گالری، ناگهان دوباره مسایلی مطرح می شوند که در موردشان هیچ گونه کوتاهی ای جایز نیست! و وای به حال آن زنی که چنین مسایلی را درک نکند و احتمالا بخواهد به آن ها بخندد! بعد، به یک چشم برهم زدن رفتاری پیش می گیرید شبیه به هانسِ کوچک موقع رعد و برق. غیر از این است؟ شما مردها برای آن که در ورطه ی ناامیدی نغلتید، برای آن که در این دنیای سراسر جدی به رغم همه ی دادستانی ها و نمایشگاه ها احساس بطالت نکنید، سراغ ما می آیید، به ما نیاز دارید… خدا می داند!» (رمان اشتیلر – صفحه ۲۸۳)
علت از هم پاشیدن بسیاری از زندگی ها توقع بیش از حد از خود است. (رمان اشتیلر – صفحه ۳۱۹)
آزادی نعمت شیرینی است. (رمان اشتیلر – صفحه ۳۶۸)
آدمی تا وقتی خویشتن خویش را نپذیرد، نگران است که مبادا اطرافیانش در مورد او دچار سوءبرداشت و سوءتفاهم شوند. برای چنین کسی اهمیت زیادی دارد که دیگران به چه چشمی به او نگاه می کنند و درست همین نگاه کوته نظرانه که مبادا دیگران او را به قبول نقشی ناخواسته مجبور کنند، خواهی نخواهی دیگران را به آدم هایی کوته فکر تبدیل می کند. چنین کسی خواهان آن است که دیگران او را آزاد بگذارند، ولی او خود دیگران را آزاد نمی گذارد. (رمان اشتیلر – صفحه ۴۰۱)
شناسنامه کتاب اشتیلر
- نویسنده: ماکس فریش
- ترجمه: علی اصغر حداد
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۴۴۸
- نسخه صوتی: ندارد
- نسخه الکترونیکی: ندارد