درباره کتاب بیچارگان
بیچارگان یا مردم فقیر نخستین رمان فئودور داستایوسکی رمان نویس مشهور روس است. این کتاب چاپ ۱۸۴۶ است. داستایوفسکی این کتاب را در زمستان سال قبل نوشته بود و قبل از چاپ، آن را به امانت نزد گریگاروویچ گذاشته بود.
خلاصه کتاب بیچارگان
داستان این کتاب، حکایت دوتن از یک خانواده را بازگو می کند. واروارا، یک دختر جوان که درد و دل هایش را در قالب نامه به پیرمردی مسن بنام (الکسیویچ)، ارسال می کند. آن ها با وجود زندگی در محله ای مشترک از ترس حرف و حدیث دیگران تصمیم دارند به وسیله ی نوشتن نامه با هم درد دل کنند.هر دوی آن ها در این نوشته ها از یک درد سخن می گویند، فقر و نداری. فئودور داستایوفسکی همان اوایل داستان ما را وارد دنیایی می کند که فقر در آن موج می زند. توصیف های فئودور از خانواده ای فقیر و غمگین که هیچ جنب و جوشی در خانه شان وجود ندارد، ما را مجاب می کند که در حال خواندن یک رمان عاشقانه نیستیم.کتاب بیچارگان، در زمستان ۶۵- ۱۸۶۶ نوشته و بازنویسی شد. در ماه می داستایفسکی نسخه دست نویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دست نویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دست نویس کردند و سپیده دم آن را به پایان رساندند و ساعت ۶ صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند.
درباره نویسنده کتاب بیچارگان
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ نیز، خبر فوت پدرش به او رسید.داستایفسکی در سال ۱۸۴۳ با درجه ی افسری از دانشکده ی نظامی فارغ التحصیل شد و شغلی در اداره ی مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. او در زمستان ۱۸۴۵ رمان کوتاه بیچارگان را نوشت و از این طریق وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرده بود و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش می داد. از همین رو، پلیس مخفی در روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.داستایفسکی در آغاز سال ۱۸۷۳ سردبیر مجله ی «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. فئودور داستایفسکی در جشن سه روزه ی بزرگداشت پوشکین در پی سخنرانی اش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیاتش رسید و سرانجام در اوایل فوریه ی سال ۱۸۸۱ در اثر خون ریزی ریه درگذشت.

نام صحیح فیودور داستایفسکی
فیودور یا فئودور میخایلاویچ داستایفسكی، فیودور داستایوسکی یا فئودور داستایوفسکی از جمله نام هایی است که با کمی تفاوت به این نویسنده ی روسی در فارسی لقب داده شده است. «آبتین گلکار» از مترجمان برجسته ی ایرانی است که آثار روسی را به فارسی ترجمه کرده است. او در مصاحبه ای عنوان کرد فیودور داستایفسکی شکل صحیح نام این نویسنده است.
ورود داستايفسكی به دنیای ادبیات با بیچارگان
کتاب بیچارگان Poor people اولین اثر فیودور داستايفسكی است که آن را در زمستان 1845 نوشته است. نسخه ی اول کتاب را منتقدین روسیه از جمله «ویساریون بلینسکی»، فیلسوف و ادیب روسی قرن نوزدهم مطالعه کردند. آن ها داستايفسكی را تحسین کردند که در بیست سالگی توانسته است چنین کتابی بیافریند. کتاب در سال بعد منتشر شد و مخاطبان زیادی را به سوی آثار بعدی فئودور جلب کرد. فئودور داستايفسكی رمان بیچارگان را به تاثیر از داستان کوتاه «شنل» نوشته ی «نیکلای گوگول» نوشت و در این باره گفت :«ما همه از شنل گوگول درآمده ایم.»کتاب در فرم نامه نگاری بین دختر جوان و مرد سال خورده ای است که نامه ها را مستخدمی جابه جا می کند تا مردم به علاقه ی آن ها شک نکنند. «ماکار آلکسییویچ» نام شخصیت مرد مسن و «واروارا آلکسییونا» نام معشوقه ی اوست. نامه های آن ها علاوه بر این که علاقه و احساساتشان را بروز می دهد داستان زندگی آن ها را نیز پوشش می دهد. «واروارا» از مرگ پدرش و دوران سخت کودکی اش و «ماکار آلکسییویچ» از شرایط مالی اسفناکش می گوید. توصیف آن ها از زندگی تیره و تاریکشان احساسات خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد. داستان بیچارگان داستانی زنده برای همه ی زمان هاست، در میانه ی کتاب «ماکار» کالسکه های اشراف را می بیند و توصیف او بازتابی از حسرت گروهی از مردم نسبت به زندگی ثروتمندان است.نامه های کتاب عبارتند از: «8 آوریل واروارا آلکسیونای عزیزم»، «1 ژوئن دوست ارجمندم، ماکار آلکسیویچ»، «11ژوئن»، «27 ژوئن ماکار آلکسیویچ عزیزم»، «27 ژوئیه عزیزم ماکار آلکسیویچ»، «8 آگوست فرشته، کوچکم، واروارا آلکسیونا»، «5 آگوست وارنکا، کبوتر کوچکم»، «21 آگوست دوست عزیز و گرامی ام واروارا آلکسیونا»، «18 سپتامبر عزیزم، واروارا آلکسیونا» و «23 سپتامبر عزیزترینم، واروارا آلکسیونا».
سبک نوشتاری فیودور داستایفسکی
فیودور داستایفسکی در آثارش احساسات، روح و روان آدمی را با تمام جزییات به تصویر می کشد. او از بیچارگان که اولین اثرش است تا آخرین داستان هایش، مسائلی که همه ی ما انسان ها با آن ها درگیر هستیم را مطرح می کند. کتاب بیچارگان داستایوفسکی داستان نگون بختی آدم هایی است که شرایط سبب شده در این وضعیت سخت و به دور از رفاه قرار بگیرند. داستان به تاثیر از جنبش ناتورالیستی نوشته شده است که بعد از بیان نظریات داروین شکل گرفت. طبق نظریات داروین سرنوشت آدم تحت تاثیر محیطی که قرار دارد، رقم می خورد. فیودور داستایفسکی آثارش را به زبان روسی می نوشته است که زبان روسی یکی از زیرمجموعه های زبانهای اسلاوی است.
ترجمه بیچارگان در ایران
بیچارگان اثر فیودور داستایفسکی مورد توجه مترجمان زیادی قرار گرفته است. رمان بیچارگان با ترجمه ی « نسرين مجيدي» را «نشر روزگار» منتشر کرده است . «نسرین مجیدی» از مترجمان جوانی است که آثار فیودور داستایفسکی و «لئو تولستوی» را از زبان روسی به فارسی ترجمه کرده است. از ترجمه های دیگر او می توان به «جادوگر» اثر «شرلی جکسون»، «شهریار» اثر «نیکو لو ماکیاولی»، «آرمان شهر» اثر «توماس مور» و «مرد خاموش» اثر «آلبر کامو» اشاره کرد.کتاب بیچارگان ترجمه های قدیمی تری نیز دارد، «انتشارات گوتنبرگ» کتاب بیچارگان را با نام مردم فقیر در دهه شصت شمسی با ترجمه ی «کاظم انصاری» منتشر کرد و در همان سال ها «نشر عطایی» کتاب را با ترجمه ی «حدادی» با نام «نگون بخت» به چاپ رساند. در چند سال اخیر دو ترجمه ی دیگر نیز از این کتاب موجود شد، «انتشارات بوتیمار» با ترجمه ی «محمد مجدی» و «نشر نی» با ترجمه ی «خشایار دیهیمی» کتاب را راهی بازار کرده اند.
قسمتی از کتاب بیچارگان
دیروز خوشبخت بودم – بی اندازه و بیش از تصور خوشبخت بودم! چون تو دخترک لجبازم، برای یک بار هم که شده، کاری را کردی که من خواسته بودم. شب، حدود ساعت هشت، بیدار شدم (مامکم، می دانی که بعد از انجام دادن کارهایم چقدر دوست دارم یکی دو ساعتی چرتی بزنم). شمعی پیدا کردم و دسته کاغذی برداشتم، و داشتم قلمم را می تراشیدم که یک دفعه تصادفاً چشم بلند کردم – و راست می گویم دلم از جا کنده شد! پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچارهٔ من چه می خواهد! دیدم گوشهٔ پردهٔ پنجره ات را بالا زده ای و به گلدان گل حنا بسته ای، دقیقاً، دقیقاً همان طوری که بار آخری که دیدمت گفته بودم؛ فوراً چهرهٔ کوچولویت در برابر پنجره برای لحظه ای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه می کردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهرهٔ دوست داشتنیِ کوچولویت را درست ببینم! (کتاب بیچارگان – صفحه ۷)
چه به سرم خواهد آمد، سرنوشتم چیست؟ بدتر از همه این است که هیچ یقینی ندارم، آینده ای ندارم، و حتی نمی توانم حدس بزنم چه بر سرم خواهد آمد. به گذشته هم می ترسم نگاه کنم. گذشته چنان پر از بدبختی است که فقط یادش کافی است تا دلم را پاره پاره کند. (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۶)
چقدر خوب می بود اگر الان در خانه بودم! در اتاق کوچکمان می نشستم، کنار سماور، همراه اعضای خانواده ام؛ محیطمان چقدر گرم می بود، چقدر خوب. چقدر آشنا. با خودم فکر می کردم چه تنگ مادرم را در آغوش می گرفتم. فکر می کردم و فکر می کردم، و آهسته از فرط دلشکستگی گریه می کردم، اشک هایم را فرو می خوردم، و همهٔ لغاتی که یاد گرفته بودم از یاد می بردم. (کتاب بیچارگان – صفحه ۳۶)
بهتر است پایت را جایی که دعوت نشده ای نگذاری. (کتاب بیچارگان – صفحه ۵۳)
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقت هایی که دل آدم پُر است، بیمار است، در رنج است و غصه دار، آن وقت خاطرات تروتازه اش می کنند، انگار که یک قطرهٔ شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچارهٔ پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده شاداب می کند. (کتاب بیچارگان – صفحه ۵۸)
از من زیاد دلگیر نباشید که دیروز آنقدر غمگین بودم؛ احساس خیلی خوبی داشتم؛ خیلی احساس راحتی می کردم – اما نمی دانم چرا در چنین لحظه هایی از زندگی ام که بهترین احساس را دارم همیشه احساس غم می کنم. (کتاب بیچارگان – صفحه ۷۲)
ماندن در گوشه ای که به آن عادت کرده ای یک جورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. (کتاب بیچارگان – صفحه ۹۲)
ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگی اش را به سادگی یک ترانه بیان می کند. وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی می کند کم کم خیلی چیزها یادش می افتد، حدس می زند، و آنچه تابه حال برایش مبهم و گنگ بوده روشن می شود. (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۰۱)
بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدم های بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند تا بدبختی شان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود. (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۱۴)
آدمهای بیچاره بوالهوسند – یعنی طبیعت آنها را اینطوری ساخته است. این بار اولی نیست که چنین چیزی را احساس می کنم. آدم بیچاره همیشه مظنون است، به دنیای خداوند از زاویه دیگری نگاه می کند و پنهانی هر آدمی را که می بیند گز می کند، با نگاه خیره مشوشی او را نگاه می کند، و با دقت به هر کلمه ای که به گوشش می رسد گوش می دهد – آیا دارند درباره او حرف می زنند؟ آیا دارند می گویند که به چیزی نمی ارزد، و آیا فکر می کنند که این آدم چه احساساتی دارد و از این منظر و آن منظر به چه می ماند؟ و وارنکا، همه می دانند که یک آدم بیچاره از یک تکه گلیم پاره پوره هم بی ارزشتر است و نمی تواند امیدی به جلب احترام دیگران داشته باشد، و هرچه هم این نویسنده، این آدمهای قلم انداز، هرچه که بنویسند! آدم بیچاره همیشه همان خواهد ماند که از اول بوده است. (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۲۱)
چرا اصلاً همیشه باید آدم های خوب در بدبختی به سر ببرند، درحالی که خوشبختی ناخواسته به سراغ آدم های دیگر می رود؟ (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۵۹)
آدم های ثروتمند از فقیرهایی که به صدای بلند از بختشان شکوه و شکایت می کنند خوششان نمی آید – می گویند اینها سمج هستند و مزاحمشان می شوند! بله، فقر همیشه سمج است – شاید غرولُند این گرسنه ها خواب را از سر ثروتمند بپراند! (کتاب بیچارگان – صفحه ۱۶۴)
شناسنامه کتاب بیچارگان
- نویسنده: فیودور داستایفسکی
- ترجمه: خشایار دیهیمی
- انتشارات: نی
- تعداد صفحات: ۲۰۸
- نسخه صوتی:دارد
- نسخه الکترونیکی: دارد
مشخصات کتاب صوتی بیچارگان
- گوینده: پیمان قریب پناه , مریم محبوب
- ناشر صوتی: نوار
- مدت: 7 ساعت و 14 دقیقه
معرفی رمان مرگ خوش اثر آلبر کامو










































