درباره کتاب فونتامارا
فونتامارا رمانی از نویسنده ی ایتالیایی اینیاتسیو سیلونه است که در زمان پناهندگی اش از پلیس فاشیست در داووس سوئیس در سال 1933 نوشته شده است.
این رمان که اولین رمان سیلونه است و مشهورترین اثر وی محسوب می شود. با استقبال جهانی روبرو شد و بیش از یک میلیون و نیم نسخه به بیست و هفت زبان فروخت.
فونتامارا یک روستای کوچک و خیالی در مارسیکا در منطقه آبروزو است. مردم فونتامارا فقیر هستند و روستا آنقدر دور است که شهروندان از وقایع عمده اجتماعی مانند ظهور فاشیسم بی اطلاع هستند. یک شکاف عظیم بین دهقانان که اهالی فونتامارا هستند و کسانی که در شهر زندگی می کنند وجود دارد. آنها برای زنده ماندن روی زمین کار می کنند ، به عنوان ابزاری برای پیشرفت اقتصادی به مهاجرت روی می آورد و از وقایع خارج از شهر خود بی اطلاع هستند. آنها از بقیه ایتالیا جدا شده اند و از مدرنیته و فناوری جدید هیچ ندارند و مدام مورد سواستفاده قرار می گیرند.
سیلونه در کتاب فونتامارا رنجهای دهقانانی را توصیف می کند که هنوز تحت فئودالیسم زندگی می کنند و تحت رژیم جدید فاشیستی موسولینی بار سختی بیشتری می کشند. داستان آن با شوخ طبعی و تعلیق بیان شده است و به مضامینی چون سیاست و دین ، انقلاب و عرفان می پردازد. تلاش های مردم برای رهایی از چنگال این حکومت فاشیستی بسیار زیبا و خواندنی به تصویر کشیده شده است.
فونتامارا توسط منوچهر آتشی ترجمه شده و انتشارات علمی فرهنگی آن را منتشر کرده است.
خلاصه داستان فونتامارا
داستان رمان به مصائب روستاییان فونتامارا می پردازد که تصمیم می گیرند برای احقاق حقوقشان به شهر بروند. اعتراضات روستاییان نتیجه نمی دهد و مقامات می کوشند با وعده و وعید، آن ها را راضی نگه دارند. رمان فونتامارا شامل ده فصل است که حول موضوع واحدی دور می زند. زندگی سخت و طاقت فرسا، بیگاری، مزدِ بخور و نمیر و استثمار اربابان و حکومتی که پشت اربابان ایستاده. عده ای از زنان روستا برای بازپس گیری آب رودخانۀ دهکده که مسیر آن به ناحق به طرف زمین های زراعی دون کارلو ماگنا، سرازیر شده، راهی شهر می شوند. مأموران شهرداری مانع ورود زنان می شود. بعد از درگیری، رئیس پلیس دستور می دهد زنان را نزد پودستا، جانشین شهردار ببرند. زنان به خانه معاون ترادر می روند. در آن جا با دون چیرکوستانتسا که در بین روستاییان محبوبیتی دارد برخورد می کنند. دون چیرکوستانتسا فردی دو وجهی است و رابط بین اهالی ده و مقامات است. با وساطت او، آب رودخانه را بین روستاییان و مالک محلی حکومت تقسیم می کنند. براردو ویولا که یکی از جوانان دهکده است، زیر بار حرف زور نمی رود و اهالی ده را علیه حکومت می شوراند.
درباره نویسنده فونتامارا
سیلونه دوران کودکی را با فقر و تنگدستی گذراند و در زمین لرزه سال ۱۹۱۵ ایتالیا پدر و مادر و پنج برادر خود را از دست داد. در ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و با دستگاه فاشیستی موسولینی به مبارزه پرداخت. در ۱۹۲۷ سفری به شوروی کرد و پس از بازگشت از آن سفر مانند همکاران دیگر خود آندره ژید و آرتور کوستلر و غیره راه مستقلی در پیش گرفت، چنان که در ۱۹۳۰ از حزب کمونیست استعفا داد. وی به علت فعالیتهای سیاسی ناگزیر شد در ۱۹۳۰ به سویس بگریزد.
قسمتی از کتاب فونتامارا
ظرف مدت بیست سال، همان زمین، همان باران و برف، همان روزهای مقدس، همان غذا، همان دلتنگی و همان درد و همان فقر بود. فقری که از پدران رسیده و آنان نیز از پدربزرگ ها به ارث برده بودند. نتیجه اینکه کار سخت و شرافتمندانه هرگز دردی را دوا نکرده است. شریرانه ترین بی عدالتی ها، آنجا چنان عمری طولانی داشتند که جای خود را در میان پدیده های طبیعی مثل باد و باران و برف باز کرده بودند.(رمان فونتامارا – صفحه ۹)
شرم آوره که آدم از بدبختی مردم خنده ش بگیره. (رمان فونتامارا – صفحه ۳۷)
شما رعیت هستین! شما را ساختن که زجر بکشین! (رمان فونتامارا – صفحه ۴۱)
هر زنی در فونتامارا به مردش گوشزد می کرد: سرت به کار خودت باشه، خودتو به گیر نگهبان ننداز، خونواده خودتو به هم نریز، بذار دیگران تو دردسر بیفتن. (رمان فونتامارا – صفحه ۶۵)
ژنرال بالدیسرا خیلی فقیر بود، شاید بتوان گفت بینواترین مرد فونتامارا، اما دلش نمی خواست هیچ کس از این مطلب سردربیاورد، و به انواع حقه ها متوسل می شد تا گرسنگی خود را – که سال های زیادی او را در کام فرو برده بود – بپوشاند. در میان خیلی چیزهای دیگر، یکی هم این بود که روزهای یکشنبه، با بهانه های عجیب وغریب از خانه بیرون می رفت و عصر که برمی گشت، مثل همیشه هوشیار و گرسنه بود، اما به سبکی تلوتلو می خورد و خلال دندانی را در دهانش نگه می داشت تا نشان دهد که گوشت خورده و مشروب زیادی سرکشیده و از عهده بوالهوسی هایش حسابی برآمده است. (رمان فونتامارا – صفحه ۶۷)
وقتی حکومت جدیدی روی کار می آید، یک دهقان فقیر کاری از دستش برنمی آید جز آنکه بگوید: «شاید خدا حکومت خوبی برای ما بفرستد!» عیناً مثل وقتی که در تابستان ابرهای فراوانی در افق پیدا می شود و کار دهقان ها نیست که بگویند باران می بارد یا تگرگ، بلکه پدر جاودانی است که می داند. (رمان فونتامارا – صفحه ۹۵)
رعایا، شخم می زدند، زمین را هموار می کردند، بیل می زدند، درو می کردند، خرمنکوبی می کردند و وقتی که همه چیز تمام می شد یک آدم غریبه می آمد و تمام منافع را می برد. کی می توانست اعتراض کند؟ حتی نمی توانستی اعتراض کنی زیرا همه چیز قانونی بود، فقط خود اعتراض غیرقانونی بود. (رمان فونتامارا – صفحه ۱۳۱)
یک چیز روشن بود: روز به روز قوانین جدیدی به نفع مالکین سبز می شد، اما قوانین کهنی که به نفع رعایا بود منسوخ می شد و آن هایی که به ضررشان بود باقی می ماند. (رمان فونتامارا – صفحه ۱۳۶)
هر بانکی عظیم تر از بانک قبلی بود و بعضی از آن ها مثل کلیسا گنبد و قبه داشتند. گرداگرد آن ها انبوهی از آدم و اتومبیل وجود داشت. براردو هرگز از تحسین این چیزها خسته نمی شد. من پرسیدم: «اما این ها گنبد دارن، شاید کلیسا باشن!» براردو باخنده جواب داد: «آره، اما مربوط به خدای دیگه. خدایی که حقیقتا بر زمین حکومت می کنه، پوله. و او بر همه کس حکومت می کنه، حتی بر کشیش هایی مثل دون آباکیو که درباره خدای آسمان صحبت می کنن. حالا که خدای تازه بر زمین حکومت می کنه، کاش ما با اعتقاد به همان خدای قدیمی از بین می رفتیم.» (رمان فونتامارا – صفحه ۱۶۵)
شناسنامه کتاب فونتامارا
نویسنده: اینیا تسیو سلیونه
مترجم: منوچهر آتشی
ناشر: امیر کبیر
تعداد صفحات: 196