درباره کتاب فرمین موش کتاب خوان
کتاب «فرمین موش کتاب خوان» نوشته ی «سم سوج» را «پوپه میثاقی» به فارسی برگردانده است. در توضیح پشت جلد کتاب آمده است: «اولش کتاب ها را براساس طعمشان فقط می خوردم؛ خوشحال گاز می زدم و می جویدم. اما خیلی زود شروع کردم به پراکنده خواندن دور و بر لبه های غذاهایم و با گذشت زمان، بیش تر خواندم و کم تر جویدم، تا این که در نهایت کمابیش تمام ساعت های بیداری ام را صرف خواندن می کردم و فقط حاشیه ها را می جویدم...» کتاب حاضر را نشر «مرکز» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
خلاصه کتاب فرمین موش کتاب خوان
این رمان به داستان عجیب و جذاب موشی به نام فرمین می پردازد. فرمین که در یک کتاب فروشی در یکی از محله های فقیرنشین بوستون در دهه ی 1960 به دنیا آمده، به شکلی معجزه آسا خواندن را می آموزد. او که اکنون در میان اعضای خانواده منزوی شده و نمی تواند با انسان های مورد علاقه اش رابطه برقرار کند، خیلی زود درمی یابد که یک موش باسواد، یک موش تنهاست. فرمین پس از سوءتفاهمی ناراحت کننده با قهرمانش یعنی مسئول فروش کتاب ها، خطرات موجود در میدان اِسکالی را به جان می خرد و تغییر را می پذیرد. سرانجام یک نویسنده ی نه چندان خوش اقبالِ داستان های علمی تخیلی، حضور فرمین را در کنار خود می پذیرد اما خیلی زود هردویشان به خاطر نوسازی های شهری، بی خانمان می شوند. کتاب فرمین موش کتاب خوان، اثری بسیار هیجان انگیز است که با داستان غنی خود، مخاطبین را جادو خواهد کرد.
درباره نویسنده کتاب فرمین موش کتاب خوان
سم سوج، زاده ی 9 نوامبر 1940، رمان نویس و شاعر آمریکایی است. سوج در کامدن در کارولینای جنوبی به دنیا آمد. او در سال 1968 از دانشگاه ییل فارغ التحصیل شد و پس از آن، به مطالعه ی فلسفه در دانشگاه ییل و همچنین در دانشگاه هایدلبرگ پرداخت. او همچنین مدت کوتاهی در دانشگاه ییل تدریس می کرد. سوج در سال 2004 به مدیسون ویسکانسین رفت و در همین شهر ساکن شد. او قبل از نویسندگی، به کارهای مختلفی همچون تعمیرکاری دوچرخه، نجاری و ماهیگیری مشغول بوده است.
درباره مترجم کتاب فرمین موش کتاب خوان
پوپه میثاقی متولد ۱۳۵۶، تهران. نویسنده و مترجم. دانشجوی دکترا در رشته ی نگارش خلاق در دانشگاه دنور کلرادوی آمریکا. او هم اکنون دبیر بخش ایران نشریه ی Asymptote است و ترجمه ی کتاب های «شکسپیر و شرکا»، «موسیو پن» و «آخرین غروب های زمین» را در کارنامه ی خود دارد.
قسمتی از کتاب فرمین موش کتاب خوان
تمام دور و بر او، هرجا که نگاه میکرد کتاب بود. از زمین تا سقف، بغل تمام دیوارها، همین طور دو طرف پیشخانى که مثل تیغه وسط اتاق کشیده بودند، قفسه هاى چوبى رنگ نشده اى بود که ردیف ردیف تا خرخره در آنها کتاب چپانده بودند. کتاب هاى دیگر، اغلب مجلدهاى بلندتر، را خوابیده روى اینها جا داده بودند و کتاب هاى دیگرى هم به شکل زیگورات هایى مرتفع از زمین سربرآورده یا به صورت پشته هایى متزلزل و کپه هایى شیب دار روى این تیغه ى جدا کننده جا گرفته بودند.
این مکان گرم نمورى که او در آن پناه گرفته بود، زیارتگاهى از کتاب بود، موزه اى از گنجینه هاى فراموش شده، گورستانى از کتابهاى ناخوانده و ناخوانا.
گاهى کتاب ها زیر تابلوها چیده شده، اما گاهى همه جا پخش و پلا بودند. وقتى که آدم ها را بهتر شناختم، متوجه شدم این بى نظمى باورنکردنى، یکى از چیزهایى است که در مورد کتابفروشى پِمبروک دوست داشتند. آنجا نمى آمدند که فقط کتاب بخرند، پولشان را بریزند توى صندوق، و شرشان را کم کنند. همه جا سرک مى کشیدند. به این کارشان مى گفتند تورّق، اما بیشتر شبیه حفارى یا استخراج معدن بود. تعجب مى کردم که با بیل به مغازه نمى آیند. با دست خالى دنبال گنج مى گشتند، گاهى دستشان را تا آرنج دو کتاب ها فرو مى بردند و اگر اثر ادبى ارزشمندى را از میان تلّى زباله بیرون مى کشیدند، بسیار خوشحال تر از زمانى مى شدند که فقط داخل مغازه آمده و آن را خریده بودند. از این لحاظ، خرید از پمبروک مثل چیز خواندن بود: آدم هیچ وقت نمى دانست در صفحه ى بعدى_قفسه، تل، یا صندوق بعدى_با چه چیزى روبه رو مى شود و این بخشى از لذت ماجرا بود.
گاهى دوست دارم فکر کنم نخستین لحظات تقلاهاى من براى وجود یافتن، انگار که با رژه اى فاتحانه همراه باشد، با ریز ریز کردن موبى دیک همراه بوده است. این موضوع مى تواند ماجراجویى بى حدوحصر ذاتى مرا توجیه کند. وقت هاى دیگر، وقتى که خیلى احساس طردشدگى و غیرعادى بودن مى کنم، به این باور مى رسم که دن کیشوت مسبب آن است.
در آفریقا، در دوران قحطى، بچه هاى گرسنه خاک مى خورند. اگر حسابى گرسنه باشى، هرچیزى مى خورى. همان عمل جویدن و قورت دادن چیزى، حتى اگر بدن را تغذیه نکند، رویاهایت را تغذیه مى کند. و رویاى غذا درست مثل رویاهاى دیگر است_مى توانى تا لحظه ى مرگ با آن ها زندگى کنى.
شکم پرورى هایم در آغاز، خام، عیاشانه، بدون تمرکز و حیوانى بود_تا جایى که به من مربوط مى شد، یک لقمه فاکنر با یک لقمه فلوبر فرقى نداشت_هرچند خیلى زود متوجه تفاوت هاى ظریفى شدم. اول متوجه شدم که هرکتابى طعم متفاوتى دارد_شیرین، تلخ، ترش، تلخ و شیرین، ترشیده، شور، ترش و تیز. همچنین متوجه شدم که هر طعمى _و با گذشت زمان و حساس تر شدن حس هایم، طعم هر صفحه، هر جمله و در نهایت هر کلمه _مجموعه اى از تصاویر را با خود به همراه مى آورد، نمادهایى ذهنى از چیزهایى که من با توجه به تجربه ى بسیار محدودم در دنیاى به قولى واقعى هیچ چیز از آنها نمى دانستم. اولش کتاب ها را براساس طعمشان فقط مى خوردم، خوشحال گاز مى زدم و مى جویدم. اما خیلى زود شروع کردم به پراکنده خواندنِ دور و بر لبه هاى غذاهایم. و با گذشت زمان، بیشتر خواندم و کمتر جویدم، تا اینکه در نهایت کمابیش تمام ساعت هاى بیدارى ام را صرف خواندن مى کردم و فقط حاشیه ها را مى جویدم. و آه، آن وقت چقدر به خاطر آن سوراخ هاى مخوف تاسف مى خوردم!
این شکافِ سقف، که شبیه c مخفف confidential (محرمانه) بود، به یکى از نقاط محبوبم بدل شد. پنجره اى بود به دنیاى انسان ها، اولین پنجره ى من. از این لحاظ شبیه کتاب بود_ مى شد از وراى آن به دنیاهایى نگاه کرد که مال خودت نبودند.
شناسنامه کتاب فرمین موش کتاب خوان
- نویسنده: سم سوج
- ترجمه: پوپه میثاقى
- انتشارات: مرکز
- تعداد صفحات: ۱۸۴
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد