درباره کتاب مارگریتا دلچه ویتا
رمان"مارگریتا دلچه ویتا" نوشته استفانو بنی، ترجمه هانیه اینانلو در سال 1388 توسط نشر کتاب خورشید در 261 صفحه منتشر شده است. شخصیت محوری و اصلی داستان دختری پانزده ساله ای به نام مارگریتا دلچه ویتا است که ماجراهای داستان را روایت می کند و البته با چاشنی تخیلات دخترانهِ نوجوانانه خود. داستان زبانی شیرین و طنز دارد. راوی نوجوان داستان با سرزندگی از مسائلی می گوید که در واقع مسائل روز دنیای ما نیز هست، تغییر سبک زندگی.
خلاصه کتاب مارگریتا دلچه ویتا
رمان مارگاریتا دلچه ویتا داستانی جذاب و خیال انگیز با زبان دختری خیال پرداز و جسور و در آستانه بلوغ است که زیر سطح فانتزی خود بیانه ای پر شور علیه فاشیسم و نژاد پرستی و حتی سرمایه داری است.مارگاریتا همه چیز را با زبان شیرین خود می بیند و درک می کند. او نوعی بصیرت بدوی دارد که نفوذ ویرانگر تفکر ضد انسانی همسایه بغلی را در زندگی آرام خود درک می کند.او هشدار می دهد و می جنگد اما دیگران چنان مفتون ظواهر زیبای جهان جدیدشان هستند که نمی فهمند و حتی او را آزار می دهند.مارگاریتا در پایان روایت سرگشته و حیران به اطراف خود می نگرد. آیا انسان در گذشته زندگی اجتماعی ایده الی داشته است؟ آیا خانواده او در گذشته با یک زندگی عادی که با همه کاستیهایش به خوبی در داستان توصیف شده حال روز بهتری داشته اند؟ و یا اینکه امروز با به دست آوردن کمی رفاه به زندگی بهتری دچار هستند؟ داستان این کتاب درباره ایجاد یک پرتره واقعی و نه لزوما زیبا و پرزرق و برق از دختری در سنین نوجوانی است. با انتخاب یک دختر به عنوان قهرمان آن هم در سن نوجوانی که سن سرگشتگیها و عبور از رویاهای کودکانه به سمت واقعیت تلخ زندگیست در واقع قصد آن دارد تا مناسبات زندگی امروز را که به نظر بسیار جدی میآید به روایت یک ناظر به حاشیه رانده شده به چالش و تمسخر بکشد. این دختر را می توان نماینده ی قوه تخیل دانست که تنها حربهی هنر و هنرمند برای مقابله با تمایل خشنی است که در جوامع صنعتی نسبت به مصرف میان طبقه متوسط شهرنشین تبدیل به رقابت شده است. تمام رفتارهایی که شخصیتهای داستان برای طی مسیر جدیدشان برای پیشرفت انجام میدهند؛ همان روشی است که ساختار قدرت و ثروت از طریق تبلیغات برای آنها دیکته کرده اند.داستان پایان تلخی دارد اما شیرینی نگاه مارگاریتا به زندگی برای هر خواننده متفکری شیرین و جذاب است و انسان را به تلاش برای مقابله با این حجمه و تعرض جدی وا می دارد.
درباره نویسنده کتاب مارگریتا دلچه ویتا
استفانو بنی نویسنده، شاعر، روزنامه نگار ورهبرارکسترمشهورایتالیایی است. استفانو بنی یکی ازخلاق ترین نویسندگان ایتالیایی نسل دوم پس ازجنگ جهانی دوم است، کتاب کافه زیر دریا اولین اثر ترجمه شده ی او به زبان فارسی است که شامل داستان هاییست بسیارگوناگون ودرسبک های مختلف، آمیخته با طنزی خاص و نادر.
قسمتی از کتاب بابا مارگریتا دلچه ویتا
وقتى بچه ها رشد مى کنن و آدم بزرگ مى شن، خیلى زود مى فهمن اون چیزى که از بچگى بهشون مى گفتن، درست نبوده، اما با این وجود بازم اون دروغ قدیمىزرو به بچه هاشون میگن. به این معنى که همه میخوان یه دنیاى بهتر براى بچه ها بسازن. این چیزیه که نسل به نسل گشته و نتیجه اش شده این کُره ى زمین، این تاول چرکینِ نفرت.
بابا مى گه انسان مالک زمین خلق شده اما یه چیزى کم داره : یه پیچ گوشتى براى باز کردن افکار اشتباه، یه چکش واسه محکم کردن نیات خوب، یه آچار فرانسه براى سفت کردن عشق تا ابد، یه ارّه واسه بریدن گذشته، اما این ابزار رو به ما ندادن و بعد از تلو تلو خوردن و تلق تولوق کردن بالاخره دیر یا زود خراب مى شیم.
نوبت مى رسه به خودِ من، مارگریتا دُلچه ویتا. پونزده سالمه. بورم، با موهاى فرفرى کمى عجیب. راستش موهام شبیه یه زمین کشت ماکارونى پیچ پیچیه. چشم هاى آبى و فریبنده اى دارم اما یه کم وزنم زیاده. دوست دارم از اون جین هاى تنگ و فاق کوتاهى بپوشم که ناف آدم بیرون مى افته. اما اون بارى که امتحان کردم ، شلوارم تو اتوبوس تو تنم ترکید و سه نفر رو با ترکش دکمه هام زخمى کردم. بعضى وقت ها فکر مى کنم باید رژیم بگیرم اما بعدش فکر مى کنم اگه لاغر بشم همیشه تو هول و هراس اینم که مبادا دوباره چاق بشم. عوضش الان خیالم راحته. درس هاى مدرسه ام خوبن و مى خوام وقتى بزرگ شدم شاعر بشم. تخصص من تو شعرهاى افتضاحه. خوب فکر کنین: دنیا پر از شاعرهاى متوسطه اما یه شعر واقعا افتضاح نادره.
“دفترچه ى راهنماى شکار روح” اثر هکتور پلازما رو خوندین؟ نه، خب معلومه، چون از خودم درآوردم. یکى دیگه از عادت هاى کوچولوى بدِ منو فهمیدین. از خودم کتاب هایى رو درمیارم و وانمود مى کنم که خوندمشون. اون قدر خوب تظاهر مى کنم و اون قدر طولانى اونها رو تو مغزم تکرار مى کنم که شاید حتى بتونم بنویسمشون. خب آخه خیالبافى لذت بخشه ولى نوشتن خسته کننده است.
شل و وارفته بهم نگاه کرد.
-کتاب؟
-بله، همون چیزى که وسطش از تیکه کاغذهاى نازک درست شده و این ور و اون ورش دو تیکه کاغذ کلفت مى ذارن، عین یه همبرگر مستطیلى، با یه سرى کلمه هاى دنبال هم که از چپ به راست خونده مى شن که البته اگه ژاپنى باشى، از راست به چپ مى خونى…
لابلّا خندید: هه هه هه، معلومه که مى دونم کتاب چیه. اما من همیشه اول مى رم فیلم تماشا مى کنم، بعد اگه خوشم اومد کتابش رو مى خرم.
باید بهتون بگم که بعضى از داستان ها بسته به جایى که اونا رو گوش مى کنین، تغییر مى کنن. اگه پدربزرگتون با صداى آهسته یه داستان رو براتون کنار آتیش شومینه تعریف کنه، وقتى بگه:”حالا شیطون از راه مى رسه” به نظرت میاد دارى اونو مى بینى که بین چوب هاى شومینه و شراره هاى آتیش مى رقصه. و وقتى زیرنور چراغ نفتى برى تو تختخوابت، داستان با تو مى خزه زیر ملافه. حالا اگه شبونه برى سرِچاه و بخواى ازش آب بکشى ، هر داستانى ترسناک مى شه.
شناسنامه کتاب مارگریتا دلچه ویتا
- نویسنده: استفانو بنّى
- ترجمه: حانیه اینانلو
- انتشارات: کتاب خورشید
- تعداد صفحات: ۲۶۱
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد