درباره کتاب قاضی و جلادش
حل کردن معما برای گروه زیادی، یک سرگرمی جذاب محسوب می شود اما معماهای پلیسی جذابیتی دو چندان دارند؛ به ویژه زمانی که کتاب به دست می گیریم و خود را جای کاراگاه یا پلیس می گذاریم و در خط های داستان به دنبال سرنخ ها هستیم تا سریع تر به جواب برسیم. تجربه ی چنین موقعیتی از ویژگی های منحصر به فرد ادبیات جنایی، پلیسی است که ساعت ها ذهن خواننده را به فکر کردن وادار می کند و در پایان داستان او را به نقطه ی امن جواب می رساند.فردریش دورنمات در داستان قاضی و جلادش پرونده ای مرموز از یک قتل را برای رمزگشایی؛ مرور می کند.از ویژگی های ادبیات جنایی به شکل کلاسیک، وجود کاراگاهی باهوش و جذاب، قصه ای مرموز از قتل، جمع آوری اسناد و مدارک و در نهایت پیدا کردن قاتل است. اما جنایی نویسان مدرن مثل «ژرژ سیمنون»، «ریموند چندلر»، «دشیل هامت»، «آلن پو» و «فردریش دورنمات» ساختار گذشته را تغییر دادند. همان طور که در کتاب قاضی و جلادش هم خبری از قهرمان خوش قیافه و زیرک نیست. دورنمات با خلق شخصیت کاراگاه برلاخ، پیرمردی بیمار و فرتوت که سرشار از امید و شور به زندگی است، ظاهر تکراری کاراگاه های آمریکایی را برهم می زند و داستانی جذاب می نویسد.درون مایه ی کتاب قاضی و جلادش تقابل خیر و شر است. مفهومی که می توان آن را نتیجه ی اعتقادات و باورهای دورنمات دانست که در آثار پلیسی و جنایی او مثل «سوءظن» هم منعکس شده است. مبارزه ی برلاخ با گاستمان در کتاب قاضی و جلادش تقابلی است که عمقی مذهبی و اسطوره ای به این تقابل بخشیده است.دورنمات از همان ابتدا مستقیم سر اصل مطلب می رود. او در آغاز کتاب قاضی و جلادش با توصیف فضای قتل و خون خواننده را وارد جریان یک پرونده ی جنایی می کند البته گرایش دورنمات به نتیجه گرایی در نهایت پاسخی برای ظلم و تبهکاری دارد. در داستان های دورنمات رگه هایی از اتوبیوگرافی وجود دارد و بیش تر داستان های پلیسی او در سوئیس اتفاق می افتد.در قاضی و جلادش دورنمات پا را فراتر از دنیای شخصیت ها می گذارد و داستان را از زبان خود روایت می کند. دورنمات در این کتاب از جملات کوتاه با ضرباهنگ تند استفاده می کند تا خواننده با عطش بیشتری به خواندن ادامه ی داستان رغبت کند. فردریش دورنمات رمان قاضی و جلادش را در سال ۱۹۵۰ منتشر کرد. این کتاب درسال ۱۹۵۴ به زبان انگلیسی منتشر شد.کتاب «سوءظن» از دورنمات به نوعی ادامه ی کتاب قاضی و جلادش The Judge and His Hangman است.در این اثر شخصیت اصلی کتاب همان کارآگاه پیر و بیمار برلاخ است که باید معمای جدیدی را حل کند.
خلاصه داستان قاضی و جلادش
کارآگاه برلاخ، که از سرطان رنج می برد و فقط یک سال فرصت زندگی دارد، به دنبال حل معمای مرگ بهترین افسرش، اشمید و محاکمه ی جنایتکاری است که سال ها پیش با او شرط بسته آدم بکشد بی آن که قانون بتواند مشتش را باز کند.«کمیسر برلاخ» برخلاف قهرمان های آمریکایی و اروپایی رمان های پلیسی، پیرمردی مریض احوال است و اگرچه انتظار مرگ را می کشد، سرشار از شور زندگی است. محور رمان پلیسی «قاضی و جلادش» دو موضوع است: یکی آرزو را به جای واقعیت گرفتن (و در حسرت دنیایی به سر بردن که بی معنا و غیر عقلایی نباشد)، و دیگری کوشش برای حل مشکلی که دین همیشه با آن روبه رو بوده، یعنی وجود خبث و شر ناب.آلفونس کلنن پلیس دهکدهٔ ته وان، صبح روز سوم نوامبر هزار و نهصد و چهل و هشت در محل خروجی جادهٔ لامبوینگ (یکی از دهکده های تسن برگ) از جنگل تنگهٔ ته وان، مرسدس آبی رنگی می بیند که راننده اش روی فرمان اتومبیل افتاده است. او خیال می کند مرد مست است و خوابش برده بنابراین تصمیم می گیرد به جای برخورد قانونی با او برخوردی انسانی کند، او را به کافه ای ببرد و با قهوه و غذای گرم هوشیارش کند اما وقتی مرد را تکانی می دهد جای گلوله روی شقیقه او نمایان می شود و این آغاز ماجرای قاضی و جلادش است. بدتر این که کارت شناسایی مقتول نشان می دهد که او یکی از نیروهای پلیس شهر برن است.
درباره نویسنده قاضی و جلادش
فریدریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس برجسته سوئیسی در پنجم ژانویه (۱۵ دی) ۱۹۲۱ در یکی از روستاهای اطراف شهر برن در کشور سوئیس متولد شد. پدر دورنمات کشیشی معتقد و متدین و پدربزرگش شاعری بذله گو و سرشناس بود که به خاطر شعرهای انتقادآمیز سیاسی که می سرود به او لقب شاعر سیاسی پرخاشجو داده بودند. تأثیر ویژگی های این دو نفر بر دورنمات بسیار زیاد بود، چنان که این تأثیر را به آسانی در بیشتر نوشته های این نمایشنامه نویس شهیر می توان مشاهده کرد.نخستین نمایشنامه دورنمات در سال ۱۹۴۷ با عنوان این نوشته شد عرضه شد. داستان این اثر بر اساس جنگهای قرن ۱۶ میلادی در اروپا به رشته تحریر درآمده بود. دومین نمایشنامه خود را یک سال بعد با عنوان نابینا نوشت. این اثر داستان غم انگیز دوک نابینایی است که با از دست دادن پسر و دخترش که عزیزترین بستگانش هستند، روحش چنان آزار می بیند که احساس می کند در پایان زندگی قرار دارد و عریان در کوچه و خیابان پرسه می زند و به بیان درونیات خود با خداوند می پردازد.بسیاری از صاحب نظران موفق ترین نمایشنامه این نویسنده را ''ملاقات بانوی سال خورده'' می دانند که در سال ۱۹۵۵ نوشته شد. این نمایشنامه داستان یک شهر کوچک اما موضوع آن کاملاً جهان شمول است و می تواند شامل تمامی جوامع باشد. داستان در شهر کوچکی به نام گولن اتفاق می افتد. آلفرد ایل با دختری زیبا و وضع مالی معمولی به نام کلارا رابطه دوستانه برقرار می کند. آلفرد که قول ازدواج به کلارا داده بود، به قول خود وفا نمی کند و در دادگاه نیز با دادن رشوه به شهود رأی دادگاه را به نفع خود برمی گرداند. کلارا از شهر اخراج می شود. سال ها بعد زمانی که آلفرد با دختر یکی از تجار شهر ازدواج کرده و به ظاهر همه چیز به فراموشی سپرده شده است، کلارا در حالی که به عنوان یکی از ثروتمندترین زنان کشور خود شناخته می شود به شهر بازمی گردد و در برابر انتظار اهالی فقیر شهر از وی، در برابر کمک یک میلیاردی خود از آن ها می خواهد تا آلفرد را به قتل برسانند.دورنمات به دلیل شکست های عاطفی و تجربه های بسیار تلخی که در زندگی زناشویی خود داشته همواره به مسئله ازدواج با نوعی کج اندیشی نگاه و این مسئله را یکی از مسائل آزاردهنده روح و جسم تلقی می کرد. او در این راه چنان پیش رفت که ازدواج را جهنم دانست، اما هیچ یک از زن یا مرد به طور کامل و مستقیم مقصر نمی داند و شرایط نامناسب حاکم بر زندگی زناشویی را حاصل شرایط کلی قلمداد می کند. به همین خاطر نمایشنامه «بازی استریندبرگ» در محیطی شبیه به رینگ بوکس به تصویر کشیده می شود و نمایش به جای بخش بندی، راندبندی می شود و ابتدا و انتهای هر تابلو، همانند مسابقه بوکس، با صدای زنگ شروع و تمام می شود.دورنمات نویسنده ای تحلیل گر به حساب می آید که مسایل و مشکلات بشری را در آثارش مورد بررسی قرار می دهد و حتی به طرح مسایل سیاسی نیز می پردازد تا از این طریق وضع بشر را در شرایط کنونی جهان به تصویر بکشد. هر چند که بسیاری از مشکلات انسان امروز را حل نشدنی می داند و انسان ها را نیازمند پناه بردن به جنبه های طعنه آمیز زندگی معرفی می کند. نمایشنامه های این نویسنده از ظاهری کمدی برخوردارند و معدود آثار این نویسنده بر مبنای تراژدی نگاشته شده و متأثر از شیوه گروتسک است.«شهاب آسمانی»، «غربت»، «روزهای آخر پاییز»، «پنچری» و «گفتگوی شبانه» تعدادی از دیگر متون نمایشی این نویسنده هستند. در ایران بسیاری از نمایشنامه های مشهور دورنمات ترجمه و به اجرا درآمده که بیشتر این ترجمه ها به وسیله حمید سمندریان انجام شده است. «ازدواج آقای می سی سی پی »، «ملاقات بانوی سالخورده» و «بازی استریندبرگ» از جمله آثار ترجمه و اجراشده سمندریان هستند. شعرهای «ملاقات بانوی سالخورده» به وسیله فروغ فرخزاد در سال ۱۳۵۱ به فارسی برگردانده شده است. او در سال ۱۹۹۰ بر اثر حمله قلبی درگذشت.
محمود حسینی زاد و ترجمه ی ادبیات آلمانی زبان
«عزت الله فولادوند» مترجم برجسته ی ایرانی اولین بار در دهه ی هفتاد با ترجمه ی رمان «قول» فردریش دورنمات را به ایرانیان معرفی کرد. کتاب «قول» نقطه آغاز آشنایی ایرانیان با دورنمات بود. محمود حسینی زاد، کاری را که فولادوند آغازگر آن بود به شکل کامل تری به سرانجام رساند.محمود حسینی زاد مترجم و نویسنده متولد 1325 در تهران است. حسینی زاد یکی از مترجمان شناخته شده ی آثار آلمانی زبان است و بر پیاده سازی لحن نویسنده در ترجمه ی فارسی تاکید دارد. اولین ترجمه ی او یک نمایشنامه ی کوتاه از «برتولت برشت» بود که در زمان دانشجویی او در مجله ی موزیک منتشر شد. دومین ترجمه ی حسینی زاد «قاضی و جلادش» و بعد از آن «ادبیات کودکان ازنظرگورکی» بود.حسینی زاد یکی از شخصیت های محبوب رسانه های آلمانی در چند سال گذشته بوده که موفق شد مهم ترین مدال دولت آلمان یعنی مدال گوته را-که برای افراد غیر آلمانی که در حوزه ی زبان و ادبیات و فرهنگ آلمان و تبادلات فرهنگی بین المللی فعالیت کرده باشند- برای ترجمه ی آثار ادبی جدید آلمانی زبان دریافت کرد.محمود حسینی زاد کتاب قاضی و جلادش را در سال 1383 برای اولین بار به فارسی ترجمه کرد. این اثر برای پنجمین بار توسط نشر ماهی منتشر شده است. گفتنی است که ترجمه ی محمود حسینی زاد اولین و تنها برگردان فارسی از کتاب قاضی و جلادش است.«سوءظن» و «قول» از رمان های دیگر پلیسی دورنمات هستند که از سوی نشر ماهی با ترجمه ی محمود حسينی زاد روانه ی بازار شده اند. «تک پرده ای ها» و سه نمایشنامه ی «بعل، صدای طبل در شب، در جنگل شهر» از «برتولت برشت»، داستان های «یودیت هرمان»، «اینگو شولتسه»، «کافکا»، «توماس مان»، «اووه تیم» و «پتر اشتام» از جمله ترجمه های حسینی زاد هستند.
قسمتی از کتاب قاضی و جلادش
می گفتی جنایت، حماقت است، چون غیرممکن است بشود با انسان ها مثلِ مهره های شطرنج رفتار کرد. من، برخلافِ تو، کمتر از از سرِ اعتقاد و بیشتر برای مخالفت با تو، با اطمینان می گفتم که درست همین بی نظمیِ روابطِ انسانی، جنایت را ممکن می کند، و باز به همین دلیل، تعدادِ بی شماری جنایت نه فقط کیفر نشده اند، بلکه بدونِ انعکاس هم مانده اند؛ انگار که فقط در ناخوداگاه اتفاق افتاده باشند.
خب، برنامه ریزی هم هست، چرا که نه. برای همین هم به عنوان همزاد گاستمان، آدمی را تصور می کنم که می تواند جنایتکار باشد چون اخلاق و فلسفه اش شرارت است و شرارت را هم با همان تعصبی انجام می دهد که آن دیگری از روی بصیرت، نیکی را.
تو یک سال دیگر وقت زندگی کردن داری و چهل سال بی وقفه تعقیبم کرده ای. این صورت حسابش است. برلاخ، بحث ما، در آن میخانه ی بوگندوی حومه ی شهر توفان، غرق دود غلیظ سیگارهای ترکی، درباره ی چی بود؟ تو می گفتی که عدم کمال انسانی، این واقعیت که ما هیچ وقت نمی تونیم شیوه ی عمل فرد دیگر را با اطمینان پیش بینی کنیم، و این که ما نمی خواهیم در برنامه ریزی هایمان عنصر اتفاق را که همه جا نقش دارد دخالت بدهیم، باعث می شود بیشتر جنایتکارها به ناچار دستشان رو بشود. می گفتی جنایت حماقت است.
شرطی بود که با تمام غرورمان زیر آن آسمان بستیم، مثل وقتی که نمی توانیم یک شوخی وحشتناک را، حتی اگر کفرآمیز باشد، نکنیم؛ فقط چون گفتنش وسوسه مان کرده است، وسوسه اهریمنی ذهن توسط ذهن.
شناسنامه کتاب قاضی و جلادش
نویسنده: فریدریش دورنمات
مترجم: سید محمود حسینی زاد
ناشر: ماهی
تعداد صفحات: 157