موسی (به عبری: מֹשֶׁה) مهم ترین شخصیت تنخ و دین یهودیت است؛ به گفته تنخ، او بنی اسرائیل را در زمان خروج از مصر و تا رسیدن به مرز کنعان رهبری کرد. نوشتن تورات (پنج کتاب اول تنخ) به او منسوب است. اکثر محققان او را شخصیتی افسانه ای می دانند و اعتقاد دارند تورات اثر چندین نویسنده مختلف و محصول قرن ها بعد از زمان ادعایی زندگی اوست.
ولادت حضرت موسی
همزمان با تولّد حضرت موسى(علیه السلام)دو طایفه ى بزرگ “قِبْطیان” و “سبطیها” در مصر زندگى مى کردند، فراعنه که بر مصر فرمانروایى داشتند قبطى بودند اما سبطیها از دودمان حضرت یعقوب(علیه السلام)بودند و بنى اسرائیل، نام داشتند. زادگاه قدیمى و نخستین بنى اسرائیل “کنعان” بود، لیکن پس از آن که از میان این قوم، حضرت یوسف(علیه السلام)به مقام بزرگ مصر رسید; آنان نیز از کنعان به مصر آمدندو در آنجا ساکن شدند، تعداد آنان در آغاز چندان بسیار نبود، اما به تدریج فراوان و فراوانتر شد تا جاییکه براى خود قومى پرجمعیت شدند و عزت یافتند.اینان، عزّت و شکوه خود را با مرگ حضرت یوسف(علیه السلام)و نیز با نافرمانیهاى نارواى خویش، از کف دادند و چنان شدند که قبطیها بر آنان حاکم شدند و آنان را استثمار کردند و به کارهاى دشوار و سنگین واداشتند و از هیچ ظلم و زوری خودداری نکردند. سلطان مصر که “فرعون” لقب داشت و قبطى بود، پنجه در خون سبطیان فرو برده بود، و چنان قدرتى داشت که مبارزه با او، در خیال نیز نمى گنجید. از فرط خودخواهى، خویشتن را “خدا” مى خواند و مردم را به پرستش خود وبه شرک وبت پرستی می کشانید.
کودکی حضرت موسی
در روایت دیگری از زندگینامه حضرت موسی می خوانیم که :همزمان با تولد حضرت موسی دو طایفه بزرگ “قِبْطیان” و “سبطیها” در مصر زندگی می کردند، فراعنه که در مصر حکومت می کردند قبطی بوند اما سبطیها از خاندان حضرت یعقوب بودند و بنی اسرائیل نام داشتند. زادگاه قدیمی و نخستیم بنی اسرائیل “کنعان” بود. پس از آن که از میان این گروه، حضرت یوسف به مقام بزرگی در مصر رسید. آنها از کنعان به مصر آمدند و در آن سکونت کردند، تعداد آنها در آغاز چندان زیاد نبود، اما به تدریج بیشتر شد و برای خود قومی پرجمعیت شدند و عزت یافتند. شکوه و مکنت خود را با مرگ حضرت یوسف از دست دادند و به چنان اوضاعی رسیدند که قبطیها بر آنان فرمانروایی می کردند و آنان را به کارهای طاقت فرسا و سخت وا می داشتند و از هیچ ظلم و ستمی بر آنان خودداری نکردند. سلطان مصر که “فرعون” لقب داشت و قبطی بود، پنجه در خون سبطیان فرو برده بود، و چنان قدرتی داشت که مبارزه با او، در خیال نیز نمی گنجید. او از فرط خودخواهی و غرور، خودش را خدا می خواند و مردم را به پرستش خود و به بت پرستی و شرک فرا می خواند. اما فرعون ار این مسئله غافل بود که خدا مردم را از فروغ هدایت دور نگه نمی دارد و نمی دانست که سنت دیرین هداوند همچنان بوده که همواره با فرستادن پیامبران، مردم را از جهل و ظلم و ستم نجات می داده است. پیشگویی به فرعون خبر داد که به زودی فرزندی از بنی اسرائیل به دنیا خواهد آمد که برای فرمانروایی او خطرناک خواهد بود فرعون خشمگین شد و بی درنگ و تامل فرمان داد تا سر تمامی پسران بنی اسرائیل را از تن جدا کنند و چنان کاری کنند تا از آنان فرزندی باقی نماند. حضرت موسی به دنیا آمد و مادرش با تمام عشقی که به فرزند دلبندش داشت ، به وحی الهی، نوزادش را در سبدی نهاد و آن را به امواج رود نیل سپرد تا آب سبد را با همراه خویش ببرد. فرعون و همسرش، در جایگاه خویش بر کناره نیل به تماشای رود نشسته بودند، که ناگهان سبد را دیدند، با نوزادی زیبایی که در آن سبد بر سر امواج ناآرام، آرام و آسوده خفته بود، آسیه همسر فرعون هنگامی که چهره پاک نوزاد را دید، دلش راضی نشد که آن را دوباره به دستان رود بسپارد، در دلش احساس کرد او را دوست دارد، مهرش را به جان خرید، از فرعون درخواست کرد تا اجازه دهد او را در کاخ نزد خود نگه دارند و مانند فرزند خویش او را تصور کنند. فرعون که اشتیاق آسیه را دید راضی شد، بدین امید که این فرزند خوانده روزی برایش نفعی داشته باشد. طفل شیرخوار، پستان هیچ دایه ای را به دهان نگرفت. و این خود مشکلی شده بود، سرانجام مادر حضرت موسی به عنوان دایه به دربار فرعون قدم نهاد و فرزند خویش را در آغوش کشید و شیر داد.
نام حضرت موسی
دربارهٔ نام موسی در تورات این توضیح وجود دارد که وقتی دختر فرعون موسی را از آب بیرون کشید (מְשִׁיתִֽהוּ، مشیتیهو)، او را «موسی» (מֹשֶׁה، موشه) نام نهاد. بدین ترتیب، نویسندگان تورات به صورت ظاهری این اسم را به ریشه משׁה (مشه) به معنای «بیرون کشیدن» مرتبط کرده اند؛ این تفسیری عامیانه و متاخر است و بیشتر تاریخ پژوهان اعتقاد دارند «موسی» نامی مصری است. ظاهراً نام موسی از ریشه «مسی» به معنای «فرزند» یا مرتبط با فعل «متولد شدن» و احتمالاً مخفف نامی است که به خدایان اشاره داشته؛ دیگر نمونه های مشابه این نام را می توان در اسامی مصری توتمس («فرزند تحوت») و رامسس («فرزند رع») دید اما در «موسی» نام آن خدا حذف شده است.
بازگشت حضرت موسی به مصر
در زندگینامه حضرت موسی می خوانیم که او پس از ده سال سکونت در مَدْین، در آخرین سال سکونتش به شعیب چنین گفت: «من ناگزیر باید به وطنم بازگردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم، در این مدت که در خدمت تو بودن، در نزد تو چه دارم؟» شعیب گفت: «امسال هر گوسفندی که زائید و نوزاد اَبلَق ( دو رنگ سیاه سفید) بود متعلق به تو می باشد.» موسی ( با اجازه شعیب) هنگام جفت گیری گوسفندان، چوبی را در زمین نصب کرد و پارچه دو رنگی روی آن قرار داد، همین پارچه دو رنگ در روبروی چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر کرد و آن سال همه نوزادهای گوسفند، ابلق شدند، آن سال تمام شد، موسی اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده کرد تا به سوی مصر حرکت کنند. موسی هنگام خروج به شعیب گفت : «یک عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.» با توجه به اینکه چندین عصا از پیامبران پیشین بر جای مانده بود، و شعیب آنها را در خانه مخصوصی نگهداری می کرد، شعیب به موسی گفت: « به آن خانه برو و یک عصا از میان آن عصاها برای خود بردار.» موسی به آن خانه رفت، ناگاه عصای حضرت نوح و ابراهیم به طرف موسی جهید. این عصا در عصر نوح در دستان نوح بود، و در عصر ابراهیم به دست ابراهیم افتاد. از این رو به هر دو منسوب بود. و در دست قرار گرفت، شعیب گفت: « آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار.» موسی آن را سر جای خود نهاد تا عصای دیگری بردارد، باز همان موسی عصا به سمت موسی جهیدن گرفت و در دستان او قرار گرفت، و این اتفاق، سه مرتبه تکرار شد. هنگامی که شعیب آن منظره عجیب را دید، به موسی گفت: « همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.» موسی آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوی مصر حرکت می داد، همین عصا بود که در نزدیکی مسیر کوه طور، به فرمان خداوند به صورت ماری در آمد، و از نشانه های موسی (علیه السلام) گردید. که در زندگینامه حضرت موسی در قرآن می خوانیم: « خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: آن چیست که در دست راستت است؟ موسی گفت: این عصای من است، بر آن تکیه می کنم، برگ درهتان را با آن برای گوسفندانم فرو می ریزم، و نیازهای دیگری را نیز با آن برطرف می سازم. خداوند فرمود: ای موسی آن را بیفکنو موسی آن را افکند، ناگهان مار عظیمی شد و به حرکت درآمد. خداوند فرمود: آن را بگیر و از هیچ نترس، ما آن را به همان صورت اول بازمی گردانیم.
ازدواج حضرت موسی با دختر شعیب
در زندگینامه حضرت موسی اشاره شده است که : حضرت شعیب به حضرت موسی گفت: «من می خواهم یکی از دو دخترم را به همسری تو در آورم به این شرط که هشت سال برای من کار (چوپانی)کنی، و اگر تا ده سال کار خود را افزایش دهی محبتی از طرف تو می باشد، من قصد ندارم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم. ان شاء الله مرا از شایستگان خواهی یافت.» موسی پیشنهاد شعیب را قبول کرد. (گرچه در ظاهر به نظر می رسد که شعیب برای موسی مهعریه سنگینی قرار داد ( با اینکه مهریه سنگین مکروه است) اما با توجه به اینکه همه مخارج زندگی موسی بر عده شعیب بود، و شعیب می خواست با این کار، مهمن عزیز خود را نزد خود نگه دارد، و برای موسی مصلحت مادی و معنوی بودکه در خدمت شعیب باتجربه، آموزش ببیند، پاسخ به سوال فوق (مهریه سنگین) روشن می شود.) به این ترتیب موسی ( علیه السلام) با کمال آسودگی و آرامش در مَدْین ماند و با صفورا ازدواج کرد و به چوپانی و دامداری پرداخت و به بندگی خدا ادامه داد تا روزی فرا برسد که بو به مصر بازگردد و در فرصت مناسبی، بنی اسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعویی رهایی بخشد.