فیلم های ابرقهرمانی با منشا داستانی شخصیت و قهرمان اصلی طی سال های اخیر با مشکل تکرار ایده های گذشته مواجه بودند و حتی مارول هم تا جای ممکن تصمیم گرفته از داستان منشا فاصله بگیرد. مشکل اصلی از جایی نشات می گیرد که ریشه بیشتر شخصیت ها تا حد زیادی شبیه به هم است و چه بخواهیم و چه نخواهیم تقریبا این شخصیت ها از چند الگوی مشخص پیروی می کنند.
حتی شخصیت هایی مثل مرد عنکبوتی و بتمن هم دیگر آنقدر ریشه داستانی آن ها را دیده ایم که نیازی به دیدن دوباره آن نباشد. اما برخی مواقع برای معرفی یک شخصیت یا حتی گروه نیاز است تا در فیلم مستقل خودش به طور کامل معرفی شود و حالا مارول تصمیم به معرفی شخصیت شانگ چی گرفته است.
ول به خوبی می دانست که شانگ چی چندان شخصیت مشهوری در خارج از دنیای کمیک نیست و همچنین نمی توان مانند بلک پنتر در یک فیلم دیگر او را معرفی کرد. پس مارول به سراغ فیلم مستقل شانگ چی رفت تا او را رسما وارد MCU کند تا بدون درنظرگرفتن یلنا بلووا که درواقع نسخه دوم بلک ویدو است، شاهد معرفی اولین شخصیت کاملا جدید دنیای سینمایی مارول در فاز چهارم باشیم. از همان ابتدا می دانستیم که فیلم Shang-Chi and the Legend of the Ten Rings قرار است به داستان منشا شانگ چی بپردازد و همچنین ماندرین اصلی و افسانه گروه ۱۰ حلقه را نمایش دهد. دنیل کرتون، کارگردان فیلم Shang-Chi از همان ابتدا می دانست که با وجود ظاهر متفاوت فیلم، فیلم شانگ چی قرار نیست داستان خیلی متفاوت و ساختار شکنی را روایت کند
داستان فیلم شانگ چی و افسانه ده حلقه
هزاران سال پیش، «شو ون وو» ده حلقه را که در واقع سلاح های سحرآمیزی هستند که به صاحبان آن ها جاودانگی و قدرت خدایی می بخشد را کشف می کند. ونوو انجمن ده حلقه را تأسیس کرده، پادشاهی ها را فتح کرده و دولت ها را در طول تاریخ سرنگون می کند. در سال ۱۹۹۶، ونوو جستجوی خود را برای پیدا کردن روستای لو آغاز می کند، روستایی که گفته می شود زیستگاه جانوران افسانه ای است تا از این طریق قدرت خود را گسترش دهد. او از طریق جنگلی جادویی تا ورودی روستا حرکت می کند اما توسط نگهبان روستا «یینگ لی» از ورود وی جلوگیری می شود. این دو عاشق یکدیگر می شوند، اما روستاییان ونوو را ترد می کنند، بنابراین لی همراه او می رود. آن ها صاحب دو فرزند می شوند، شانگ چی و شیالینگ. ونو ده حلقه را رها می کند تا در کنار خانواده اش باشد. وقتی شانگ چی ۷ ساله است، لی توسط دشمنان ونوو، گروه آهنین کشته می شود. ونوو بار دیگر حلقه ها را برای کشتن گروه آهنین در اختیار گرفته و رهبری انجمن خود را به دست می گیرد و شانگ چی آموزش های سختی را در هنرهای رزمی می گذراند. وقتی شانگ چی ۱۴ ساله می شود، ون وو او را برای کشتن رهبر گروه آهنین می فرستد. شانگ چی که پس از انجام این مأموریت احساس یاس می کند، به سان فرانسیسکو می گریزد و نام «شان» را برای خود برمی گزیند...
نقد فیلم شانگ چی و افسانه ده حلقه
بدون اغراق بخش زیادی از به تصویر کشیدن خوب شانگ چی در فیلم Shang-Chi and the Legend of the Ten Rings را باید مدیون بازی درخشان سیمو لیو بدانیم که سال ها تلاش کرد تا نقش شانگ چی را بازی کند و بالاخره هم موفق شد. لیو به خوبی نشان داد که تنها تلاش او گرفتن نقش شانگ چی نبوده و در طول فیلم تلاش زیادی کرده است تا شخصیتی را ارائه کند که به دنبال گرفتن جایگاهی در بین ابرقهرمانان آینده مارول است. لیو چه در صحنه های اکشن و چه در صحنه های درام و کمدی عملکرد کم نقص و بسیار خوبی داشته و می توان به جرات گفت که میخ اول را بسیار محکم و قدرتمند به زمین زده است.
اما جالب است بدانید تفاوت های زیادی در سینمای آمریکا و آسیا وجود دارد، اما هیچ کدام آن ها به اندازه شیوه استفاده از سکانس های بدلکاری برجسته نیست. اغلب اوقات، یک سکانس بدلکاری در فیلم های آمریکایی بیشتر به دنبال شوکه کردن مخاطب است تا جلو بردن قوس های روایت یا شخصیت، اما در مقابل، در فیلم های آسیایی، اکشن اغلب یک عنصر جدایی ناپذیر است. این یعنی هر درگیری فیزیکی به همان اندازه که تماشاگران را تحت تأثیر قرار می دهد، جنبه ای درونی را نیز در بر می گیرد.
شما می توانید این را در اوج نبرد فیلم چینی و اکشن «Raging Fire» به کارگردان بنی چان، یا هر درگیری و مبارزه ای در درام علمی-تخیلی کره ای به نام «Seobok»، ببینید. حالا این لحظات را با اکثر صحنه های فیلم «F9» به کارگردانی جاستین لین مقایسه کنید و خواهید دید که نسخه آمریکایی یک اکشن، صرفاً مجموعه ای از صحنه های ظاهراً بزرگ است که بن بست های مختلفی را برای خود ایجاد می کند. حالا علیرغم تمایلات آشکار استودیو مارول برای نمایش چنین اکشنی، «شانگ چی و افسانه ده حلقه» بیشتر شبیه یک داستان مدرن به سبک «ووشیا» است تا یک اکشن استاندارد آمریکایی؛ به طور کلی این فیلم مارول از اکشن برای برقراری ارتباط درونی به شیوه هایی ظریف و آشکار و کاملاً جذاب استفاده می کند.
اساساً شانگ چی مملو از سکانس های اکشن با محوریت هنرهای رزمی چشم گیر است که دوران اوج جکی چان و البته بروس لی فقید را به یاد می آورد. در اینجا، یک شخصیت واقعی و حس سرگرم کننده در اکشن وجود دارد، که ادای احترامی است به تمام آثار اکشن سینمای شرق که البته در عین حال از فناوری های مدرن فیلمسازی نیز نهایت استفاده را می برد. در این بین تیم تولید به اکشن فیلم چاشنی شخصیت پردازی را نیز تزریق کرده اند که خود یک نیروی محرک است. شخصیت پردازی در هر داستان اورجینال بسیار مهم است و خوشبختانه این یکی از قوی ترین دارایی های شانگ چی است.
بخش اعظمی از این فیلم به بررسی گذشته پویا و پر دردسر خانواده شانگ چی اختصاص دارد و فیلمساز او و خواهرش شالینگ را به افرادی کاملاً قابل درک و فراتر از فرزندان یک شرور تبدیل می کند. اما ون وو با بازی مستحکم تونی لیانگ مطمئناً قوی ترین و جذاب ترین کاراکتر را در کل فیلم دارد، و تضمین می کند که او صرفاً یک آنتاگونیست سطحی و ملایم نیست، بلکه مردی به همان اندازه هیولا است که به راحتی قابل درک است.
با این تفاسیر باید گفت هیچ فیلمی از مارول بی عیب و نقص نیست و «شانگ چی» نیز از این دایره خارج نمی شود. متأسفانه این یک شکایت رایج در مورد فیلم های MCU است که علیرغم بودجه 200 میلیون دلاری آن ها، مقدار زیادی از CGI یا جلوه های بصری ضعیف در این آثار یافت می شود. با این اوصاف، اگرچه Shang-Chi یک منظره بصری جالب دارد، اما برخی از سکانس های مبتنی بر پرده سبز نسبتاً ناهموار هستند. به عنوان مثال، سکانس مبارزه در اتوبوس که در پرده اول فیلم نمایش داده می شود، مملو از کارهای دیجیتالی مبتنی بر پرده سبز و برخی از مدل سازی های اتوبوس به سبک CGI با کیفیت خنده دار است که ذهن مخاطب را از صحنه ای بیرون می کشد که بسیار درست است.
اما اوج مشکلات فیلم به طور محسوسی در سومین پرده پُر هرج و مرج تر آن احساس می شود، جایی که به نظر می رسد جلوه های ویژه کاملا در متن هستند و دیگر نکات فیلم حکم یک پاورقی حاشیه ای را دارند، اما ظاهرا این متن بودن جلوه های بصری نیز آنقدر کافی نیست که اکشن بلندپروازانه و در مقیاس بزرگ را کاملاً متقاعدکننده کند. البته این نبرد پایانی مطمئناً هرگز به زشتی و شلوغی نبرد نهایی فیلم Black Panther نمی رسد، اما با این همه پول روی میز، چنین صحنه هایی باید بسیار بهتر از این به نظر برسد. به طور کلی تا حد زیادی بدترین قسمت کل فیلم، پرده سوم آن است که به طور غیرقابل انکاری تسلیم مشکل همیشگی آثار MCU شده است.
پس از حدود 90 دقیقه اکشن عالی، در مقیاس متوسط و کار با شخصیت های معنادار، پرده سوم به یک کلاژ دیوانه وار و بیش از حد شلوغ از ضرب وشتم جلوه های بصری بدل می شود، که بیشتر آن زیبایی شناسی موجود در بازی های ویدیویی را تداعی می کند. با توجه به ماهیت صمیمی درگیری شانگ چی با پدرش ون وو، یک مبارزه نهایی در مقیاس کوچکتر مناسب تر بود، اما در عوض، مارول ظاهراً احساس می کند که نیاز دارد بودجه هنگفت خود را با یک صحنه شلوغ توجیه کند. جشنواره ای که در نهایت کمی خسته کننده است. این پایان، احساسی را در مخاطب زنده می کند که متعلق به نوع دیگری از فیلم های ابرقهرمانی است، صادقانه بگویم اگرچه این شلوغی برای مخاطب عام بد نیست، اما یک فیلم بسیار سرگرم کننده را به یک نتیجه معمولی و خسته کننده می رساند.
در مجموع، «شانگ چی و افسانه ده حلقه» بزرگترین سورپرایز MCU از زمان قسمت اول «نگهبانان کهکشان» است؛ این یعنی به همان اندازه که «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» یک تریلر جاسوسی قوی است یا «ثور: راگناروک» و «نگهبانان کهکشان» را می توان ادیسه های فضایی به همان اندازه خنده دار و تاثیرگذار نامید، همچنین شانگ چی نیز می تواند روی پای خودش بایستد؛ و در عمل به عنوان یک فیلم ابرقهرمانی با محوریت هنر های رزمی شرقی خودنمایی کند.