دلیل تاجر فرش تهرانی از بردن فرش به خانه رهبر معظم انقلاب چه بود؟؛ دوست صمیمی رهبری توضیح می‌دهد

  سه شنبه، 20 آذر 1403 ID  کد خبر 424201
دلیل تاجر فرش تهرانی از بردن فرش به خانه رهبر معظم انقلاب چه بود؟؛ دوست صمیمی رهبری توضیح می‌دهد
ساعدنیوز: زنده‌یاد حاج علی شمقدری، از دوستان صمیمی و شاگردان دیرین حضرت آیت‌الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، در دوران مبارزات، در شهر مشهد به‌شمار می‌رفت. در آنچه پیش روی دارید، خاطرات وی از مقطع آغاز مراوداتش با رهبری، مورد بازخوانی قرار گرفته است.

به گزارش سرویس سیاسی ساعدنیوز به نقل از پزوهشکده تاریخ معاصر، راوی خاطرات در واپسین سال‌های دهه 1340، با آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، از سکانداران جریان بیداری دینی و سیاسی در شهر مشهد، آشنا شد و به‌مرور با ایشان صمیمیت یافت. بی‌تردید روایت‌های وی از سیره رهبری در دوران مبارزه ــ که به‌زودی در قالب اثر «متولد 44» روانه بازار نشر خواهد گشت ــ بس معتبر و دستمایه تاریخ‌نویسان خواهد شد. زنده‌یاد حاج علی شمقدری، روایت خویش از آغاز حضور در جلسات تفسیر رهبری را این گونه آغاز کرده است:

«سال 1349 توسط رضا قاسم‌زاده پسر همشیره‌ام ــ که با آقای خامنه‌ای آشنایی نزدیکی داشت ــ دعوت شدم به منزل ایشان برای درس تفسیر. تعدادی دانشجو بودند که یکی از آنها همین پسر همشیره من بود. اسامی بعضی از این دانشجوها را یادم هست: هاشمی قارونی، انتظاری، نامدار و دیگران. آنجا هم مرتب و تمیز، مطالب را یادداشت می‌کردم. البته خود آقای خامنه‌ای درس‌ها را ضبط می‌کردند، ولی به دفتر من خیلی توجه نشان می‌دادند و خیلی از یادداشت‌های منظم من استقبال می‌کردند. یک شب به من گفتند: تو باید در جمع صحبت کنی و تفسیر را ادامه دهی و من شروع کردم به صحبت کردن! این جلسه تفسیر طولانی شد و من خیلی انس پیدا کردم با آقای خامنه‌ای. خانه آقای خامنه‌ای در کوچه سرشور بود. کوچه فریدون که منزل ما بود هم، آخر کوچه سرشور بود. معمولا خود آقای خامنه‌ای پای سماور می‌نشستند و چایی می‌ریختند. گاهی اوقات هم برادرخانم‌هایشان چایی می‌ریختند و آقای خامنه‌ای چای‌ها را می‌دادند به دست افراد. گاهی وقت‌ها به همراه دو تا پسرم شرکت می‌کردم و اینها در جلسه تفسیر قرآن خوابشان می‌برد. موقع رفتن به خانه، هر دویشان را بغل می‌گرفتم و به خانه برمی‌گشتم...».

از جوان چریک تا حاجی بازاری متدین، به جلسات آقا می‌آمد

توصیفی که زنده‌یاد شمقدری از فضای حاکم بر جلسات سخنرانی رهبری در مشهد ارائه می‌دهد، بس ترسیم‌گر، شفاف و آگاهی‌آفرین است. او در سخنان خویش نکاتی را مورد اشاره قرار می‌دهد که همه‌فهم بوده و کمتر در روایات شبیه مشاهده شده است.

این‌چنین است خاطرات وی، از دوره امامت جماعت رهبری در مسجدی امام حسن مجتبی(ع) در مشهد مقدس:

«یواش یواش رفتارم با آقای خامنه‌ای صمیمی شد. یک شب که رفتم منزل آقای خامنه‌ای، به من گفتند: می‌دانی امام جماعت شدم؟ گفتم عجب! شما امام جماعت شدید؟ گفتند: بله، یک مسجدی هست اینجا، آمدند دنبال من، گفتند این مسجد امام جماعت ندارد. من هم قبول کردم. مسجد کوچکی بود. دو سه دربند دکان بود که تبدیل شده بود به مسجد. به‌محض اینکه شنیدم آنجا آقای خامنه‌ای نماز می‌خوانند، می‌رفتم آنجا شب‌ها پشت سر ایشان نماز می‌خواندم. خود آقای خامنه‌ای به من گفت که من شب چهارم در این مسجد، بین دو نماز بلند شدم و ایستادم و گفتم: شما چند شب است پشت سر من نماز می‌خوانید، چند حق به گردن من پیدا کرده‌اید. یکی از ویژگی‌های آقای خامنه‌ای این بود که به همه اقشار توجه داشتند. در مسجد امام حسن(ع)، همه قشرها به جلسات آقای خامنه‌ای می‌آمدند. جوان چریک هم می‌آمد، حاجی بازاری متدین هم می‌آمد، در به روی همه باز بود. جاذبه آقای خامنه‌ای در حدی بود که در یک ماه رمضان، من یادم هست که دو تا جوان یک مجله «زن روز» را آورده بودند و مطالبی داخلش بود که مطالب خیلی بدی هم بود، ولی اینها مثلا جرئت کرده بودند که این مجله را بیاورند پیش آقای خامنه‌ای و درباره آن مجله با آقا صحبت کنند...».

آرام آرام، من شدم معتمد آقای خامنه‌ای!

راوی در یادمان‌های خود به نکاتی اشارت برده است که عمق اعتقاد و وابستگی جامعه متدین و مبارز مشهد را به آیت‌الله خامنه‌ای در دوران مبارزه نشان می‌دهد. او از آن روز که به منزل مقتدای خویش بار یافت و صاحب سر او شد، بسا معاریف و مردم را علاقه‌مند به وی دید. او جلوه‌هایی از این احساسات ناب را به ترتیب پی‌آمده واگویه کرده است:

«گاهی اوقات که کسی می‌خواست آقای خامنه‌ای را ملاقات کند، به من مراجعه می‌کرد. من هم به ایشان می‌گفتم و آقای خامنه‌ای اجازه می‌دادند که به ملاقات خصوصی برود و بعد می‌رفت با آقای خامنه‌ای آشنا می‌شد. آرام آرام من شدم معتمد آقای خامنه‌ای. یک وقتی ایشان به من فرمودند: اگر آمدی خانه و من نبودم شما بیا داخل خانه؛ یعنی آقای خامنه‌ای فرمودند من خانه را سپردم به تو، وقتی آمدی و من نبودم، بیا داخل. چون می‌دانستند که رفت‌وآمدها کنترل می‌شود. قیافه من هم برای مأمورین ساواک،

در مسجد امام حسن(ع)، همه قشرها به جلسات آقای خامنه‌ای می‌آمدند. جوان چریک می‌آمد، حاجی بازاری متدین هم می‌آمد. در به روی همه باز بود. من یادم هست که جاذبه آقای خامنه‌ای در حدی بود که در یک ماه رمضان، دو تا جوان یک مجله «زن روز» را آورده بودند و مطالبی داخلش را که مطالب خیلی بدی هم بود، ولی اینها جرئت کرده بودند که این مجله را بیاورند پیش آقای خامنه‌ای و در باره مطالب آن با آقا صحبت کنند

جالب توجه نبود. یک بازاری که می‌آمد به خانه و می‌رفت، کسی را مشکوک نمی‌کرد؛ مثلا یک عطاری در همین کوچه سرشور بود که آقای خامنه‌ای نسبت به او مشکوک شده بودند و ما از مسیر مقابل مغازه او عبور نمی‌کردیم، از راه دیگری به خانه آقای خامنه‌ای می‌رفتیم. آقای خامنه‌ای خیلی اهل مطالعه بودند و برای درس‌های تفسیرشان، خیلی زیاد مطالعه می‌کردند. من پای درس تفسیر ایشان نشسته بودم. تفسیر سوره انفال و توبه بود. آقای خامنه‌ای فرمودند که مطالعه کتاب رشید رضا، از مفسرین سنی، دیشب تا دیروقت، وقت مرا به خودش اختصاص داد. امکان نداشت که جلسه تفسیر آقای خامنه‌ای در مدرسه میرزاجعفر را من شرکت نکنم. مرتب همه جلساتش را شرکت می‌کردم، تا وقتی که ساواک آمد و مدرسه را تعطیل کرد و در آن را قفل زد! البته بعد طلبه‌ها قفل در را شکستند و جلسه برگزار شد. تعدادی از طلبه‌ها به خاطر همین شکستن قفل، به زندان افتادند. آقای خامنه‌ای در سال 1343 ازدواج کرده بودند و در سال 1349، که من برای تفسیر به خانه ایشان رفت‌وآمد می‌کردم، دو فرزند داشتند: آقا مصطفی و آقا مجتبی. از همان موقع ارتباط من با آقای خامنه‌ای، یک ارتباط مرید و مرادی بود. البته خیلی‌های دیگر هم بودند که شرایطی مثل مرا داشتند؛ مثلا اخوی بزرگ من، یک روز یک دستمال میوه به من داد و گفت: میوه‌های درختان داخل حیاط را چیده‌ایم، به خانواده گفته‌ام بهترین‌هایش را بدهید، که می‌خواهم بفرستم برای کسی که امام زمان او را دوست دارد. من این دستمال میوه را بردم خانه آقای خامنه‌ای. روزی رفتم جلوی خانه آقای خامنه‌ای. دیدم آقای براتی رفته برای ایشان نان تهیه کرده. من فکر کردم آقای براتی شاگرد خانه آقاست، ولی بعد متوجه شدم که یکی از تاجرهای بزرگ فرش است. آقای براتی آدم بسیار ثروتمند و متمولی بود. اینها گاهی اوقات فرششان را می‌آوردند خانه آقا، که مدتی زیر پای ایشان باشد بعد این را جمع کنند و ببرند خانه خودشان، که یعنی زیر پای آقا بخورد و متبرک شود...».

برای پیگیری اخبار حوزه سیاست کلیک کنید.


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها