شعر دیو ِشب از فروغ فرخزاد

  سه شنبه، 24 فروردین 1400   زمان مطالعه 2 دقیقه
شعر دیو ِشب از فروغ فرخزاد
دفتر نایاب “اسیر” مجموعه‌ای از اشعار فروغ فرخزاد می‌باشد.از او پنج دفتر شعر با نام های اسیر ،دیوار،عصیان،تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد به یادگار مانده است لازم به ذکر است که اشعار او در غالب نیمایی میباشد. شعر دیو شب از دفتر اسیر انتخاب شده است.

درباره شاعر

فروغ الزمان فرخ زاد (زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران — درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)، معروف به فروغ فرخزاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.

فروغ در سال های ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به دلیل دخالت های اطرافیان به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه نگاری های عاشقانه ای داشت. این نامه ها به همراه نامه های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه های وی به شاپور پس از جدایی از وی، بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپش های عاشقانهٔ قلبم» منتشر گردید.

متن شعر

لای لای ، ای پسر کوچک من

دیده بربند ، که شب آمده است

دیده بر بند ، که این دیو سیاه

خون به کف ، خنده به لب آمده است

سر به دامان من خسته گذار

گوش کن بانگ قدمهایش را

کمر ناروَن پیر شکست

تا که بگذاشت بر آن پایش را

آه ، بگذار که بر پنجره ها

پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون

می کشد دم به دم از پنجره سر

از شرار نفسش بود که سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

وای ، آرام که این زنگی مست

پشت در داده به آوای تو گوش

یادم آید که چو طفلی شیطان

مادر خستهٔ خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها

بی خبر آمد و طفلک را برد

شیشهٔ پنجره ها می لرزد

تا که او نعره زنان می آید

بانگ سر داده که کو آن کودک

گوش کن ، پنجه به در می ساید

نه ،برو ، دور شو ای بد سیرت

دور شو از رخ تو بیزارم

کی توانی برباییش از من

تا که من در بر ِاو بیدارم

ناگهان خامُشی خانه شکست

دیو شب بانگ بر آورد که آه

بس کن ای زن که نترسم از تو

دامنت رنگ گناهست ، گناه

دیوم اما تو زمن دیوتری

مادر و دامن ننگ آلوده !

آه بردار سرش از دامن

طفلک پاک کجا آسوده ؟

بانگ می میرد و در آتش درد

می گدازد دل چون آهن من

می کنم ناله که کامی ، کامی

وای ، بردار سر از دامن من


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها