سوتِ پایان بازی ایران و آمریکا که زده شد، صدای سوت و دست و بعد از چند دقیقه، بوق ممتد ماشین ها را شنیدم و طبیعتاً به عنوان یک ایرانی متاسف شدم. به سال ۸۰ رفتم. وزارت ارشاد وقت یک نظرسنجی در روستاها و عشایر انجام داده بود، با موضوع سنجش حسّ همبستگی ملّی!
آن زمان هنوز دوستان نفهمیده بودند نظرسنجی چه ابزار مهمی در پیش بینی آینده است و اساساً آن را غربی، مخدوش و حتی جرم می دانستند. نتایج آن نظرسنجی اما قابل توجه و تامل برانگیز بود. و ظاهراً بدیل آن در دهه شصت وجود داشت و امکان بررسی تطبیقی و مقایسه ای را به پژوهشگران می داد.
نتیجه نظرسنجی این بود که همبستگی ملّی در جامعه عشایری و روستایی ایران که در دهه شصت ۹۰درصد بود در دهه ۸۰ به کمتر از ۶۰ درصد رسیده است. این در حالی است که همیشه تعلق خاطر جامعه روستایی و عشایری ایران، از باقی جوامع بیشتر بوده است. خلاصه! آن پژوهش با فحش و فریاد و تخطئه به حاشیه رفت.
پژوهشی که می بایست تلنگر و زنگ خطری جدی برای سیاستگذاران کشور در سال ۸۰ می شد و آن ها را به آسیب شناسی و درمان وا می داشت، سرنوشت خاکروبه ای را پیدا کرد که زیر قالی و موکت پنهان شد. غافل از آن که وضعیت حس تعلق خاطر در زیر پوست شهرهای جامعه ایرانی از روستاها و عشایر بدتر بود.
حالا اما ۲۰ سال از آن نظرسنجی می گذرد. تیم ملی فوتبال ایران می بازد. صدای جیغ و سوت و هلهله از خیابان می آید. چه باید کرد؟ باز هم چشم ها و گوش هایمان را ببندیم و دستور فحاشی بدهیم. آسان ترین راه را که فحش دادن و یا نهایتاً مزدور، جاهل و فریب خورده خواندن این افراد است، برگزینیم؟
بگذارید یک مثال بزنم! پادشاه یک کشور می میرد. عده ای روبروی سفارت آن کشور شیرینی پخش می کنند و تیتر می زنند: خبر مرگش! چندی بعد به سفارت و کنسول گری آن کشور به نحو تحقیرکننده ای حمله می شود و... آن کشور راه عداوت پیش می گیرد. به شنیع ترین و بدترین وجه ممکن، فعالیت هایی می کند.
بدیهی است خسارت کشور از آغاز چرخه دشمنی با همسایه ای با ده ها ریشه مشترک قابل محاسبه نیست! جرم پادوهای داخلی دشمن روشن است. اما چه وقت باید به جرم آن ها که این آتش را افروختند رسیدگی کرد. حالا بهتر می توانیم برگردیم به ماجرای شادی برخی هم وطنانمان از باخت فوتبال ایران به آمریکا.
به خودمان بیاییم! مرزبندی و دیوارکشی میان ایرانیان بس است. از هر اختلافی، بهانه ای برای جدایی نسازیم. آیا می دانید آن که باخت هم وطنش را جشن می گیرد خود بزرگ ترین بازنده این ماجراست و البته که لبخند او تلخ ترین لبخند ممکن! او بازنده اصلی است و این را می فهمد و به خوبی می داند.
پس به جای خراب کردن پُل های برگشتن، دیوار بی اعتمادی را خراب کنیم. موانع را برداریم. عوامل جدایی و دور افتادن را بزداییم. با یک اشتباه، حکم سوزاندن شناسنامه هم وطنانمان را ندهیم. ایران، وجه اشتراک همه ماست. بازسازی ممکن است. ما از یک مادریم. ریشه مشترک داریم. ایرانی هستیم.
و یادمان باشد، در زمین ایران که باشیم، بازنده و برنده معنایی ندارد. همه برنده ایم. پشت این اشک ها و شادی ها، جامعه ایران بیمار است. نسخه طبیب حاذق برای دردهای این جامعه، همبستگی است. وطن دوستی است. تکیه بر اشتراکات است، نه برادرکشی، و نه دیوارکِشی. دشمن، ما را یک تن و هم وطن نمی خواهد.