به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از همشهری، روزنامه فرهیختگان نوشت: «نگی خبرنگاری ها... اصلا تو چیزی نگو...» این را می گوید و سرعت ماشین را کم می کند. تا چرایی اش را بپرسم، یک پست ایست و بازرسی قد علم می کند. چهار خودرویی جلوتر از ما هستند. ایست و بازرسی هم برای خودروهای ورودی انجام می شود و هم برای خودروهای خروجی. ماموران لباس خاکی دیجیتالی با صورت های پوشانده و کلاشینکف های تاشو دارند. اولین باری است که چنین تدابیر امنیتی ای را در ورودی و خروجی یک شهر می بینم. نه در سنندج و نه در بوکان و مهاباد چنین خبرهایی نبود. آیا در «جوانرود» شرایط امنیتی تر است یا مقامات امنیتی با هدف پیشگیری از اتفاقات ناگوار، چنین تصمیمی گرفته اند؟ دلیلش هرچه باشد، مطمئنا اگر بفهمند خبرنگارم، حداقل چندساعتی همین نقطه معطل خواهم بود. به توصیه راننده اعتماد می کنم و سکوت می کنم. به مامور نرسیده، دو جوان کردی که در صندلی عقب نشستند کاغذی از کیف شان درمی آوردند. کاغذ را به مامور نشان می دهند؛ «ما سربازیم.» با این کاغذ بی پرسش و بازرسی دقیق خودرو، از ایست و بازرسی عبور می کنیم.
اطلاعی از اوضاع در جوانرود ندارم اما همین ایست و بازرسی نشانه ای می شود که احتمالا وارد شهری متفاوت تر از سنندج، بوکان و حتی مهاباد شده ام.
ساعت ۸:۵۳ دور میدان بسیج، پیاده می شوم. در گوشه میدان به سمت بازار دستفروش ها در «بلوار علامه کلاشی» چند مرد ایستاده اند و مشغول صحبتند. مغازه های دور میدان همگی تعطیلند.
براساس اخبار رسانه ها و شبکه های اجتماعی، جوانرود یکشنبه شب و دوشنبه پرتنشی را پشت سر گذاشته است. آمارهای تاییدنشده چنین می گوید که یکشنبه شب دونفر و دوشنبه پنج نفر در این شهر کشته شده اند. درباره زخمی ها هم آمارهای متفاوت و متناقضی منتشر شده است و همین هم باعث می شود که اولین مقصدم، فرمانداری جوانرود در خیابان معلم باشد.
وارد اتاق ورودی فرمانداری می شوم. یک ستوان با سلاحی به کمر ایستاده. مردی لباس شخصی، از ستوان می خواهد ابتدا کوله ام را بازرسی کند و او هم اجازه می گیرد و کوله را می گردد. کارت خبرنگاری ام را نشانش می دهم؛ «می خوام با معاون سیاسی- امنیتی فرماندار صحبت کنم.»
با تلفن تماس می گیرد اما معاون در اتاقش نیست. موبایلش را درمی آورد و با همراه معاون امنیتی تماس می گیرد. چندثانیه ای صحبت می کند و تماس قطع می شود؛ «آقا! معاون الان جلسه است. ساعت ۱۲ تشریف بیارید.»
از فرمانداری بیرون می زنم. چند قدمی به سمت میدان «مولوی» نرفتم که مردی صدایم می کند؛ «شما خبرنگاری؟»
«بله.»
«درمورد این اتفاقات... می تونم حرف بزنم... کلید در دنیا همه دست منه... می تونم صحبت بکنم؟»
با کمال میل می پذیرم. دور میدان مولوی می نشینیم. سوال می پرسم: «توضیح بدید چه اتفاقی افتاده؟»
«این دسیسه آمریکا و اسرائیل و آل سعود است. امروز یه عده بی سواد آمدند و ادعا دارند برای انقلاب تعیین تکلیف کنند اما هیچ غلطی نمی کنند.»
«اینجا چی شد؟ چه اتفاقی افتاده؟»
«هیچ اتفاقی نیفتاده... واقعا راضی هستم از این امنیت... هیچ اتفاقی نیفتاده... .»
«میگن شلوغ شده.»
«هیچی شلوغ نشده. واقعا مردم راضی هستن. هیچ اتفاقی نیفتاده و من راضی ام.»
ادامه گفت وگو با «کلید در دنیا» فایده ای ندارد. از او آدرس سپاه پاسداران را می پرسم. شاید آنجا بتوانم اطلاعاتی به دست بیاورم. خیابان روبه رو را نشانم می دهد؛ «خیابان سپاه». چندده قدمی جلوتر، تابلوی «تیپ تکاور انصارالرسول» را می بینم. بالای سردر سپاه، یک تیربار پیکا رو به میدان مستقر شده است. در دژبانی را می زنم. در باز می شود. می گویم خبرنگارم و برای گزارش حوادث اخیر آمده ام. افسر جوان که درجه ای هم روی دوشش نیست، می پرسد: «با کسی هماهنگ کرده ای؟» پاسخ منفی می دهم. می گوید: «آنطرف خیابان بایست تا تماس بگیرم.» آنطرف خیابان می ایستم. ۱۰ دقیقه بعد صدایم می کند؛ «بدون هماهنگی نمیشه کاری کرد.» در هر بحرانی، تقریبا وضع همین است. هیچ کس نمی خواهد حرفی بزند که بعدا برایش تبعات داشته باشد.
میدان مولوی را به سمت میدان فلسطین که می روم، تفاوت جوانرود با سایر شهرهای مناطق غربی را متوجه می شوم. از میدان به سمت خیابان طالقانی، در دوطرف خیابان و هر چند قدم چند مامور مسلح ایستاده اند. همگی تقریبا «فیس» دارند و تنها چشم ها و دهان شان پیداست. نیروها در دوطرف تا انتهای خیابان مستقرند و بخشی از خیابان حمزه درکنار خیابان طالقانی را هم پوشش داده اند. احتمال می دهم به دلیل اینکه این خیابان در مسیر مقر سپاه پاسداران است، این گونه در آن نیرو مستقر کرده اند.
با وجود این تعداد نیرو، هیچ یک به کوله ام مشکوک نمی شوند. روی سکویی نشسته ام که تلفنم زنگ می خورد؛ «سلام! شما کجایید؟»
«سلام. من ابتدای خیابان حمزه هستم.»
«تشریف بیارید سپاه!»
احتمالا هماهنگی هایی شده و فهمیده اند از تهران آمده ام و می خواهند اطلاعات جدیدی بدهند. فورا به سمت سپاه می روم. آن تیربار پیکا را برداشته اند. به نظر در ساعاتی که احتمال خطر وجود دارد، مستقر می شود. وارد دژبانی می شوم. جوانی که به دلیل مسائل امنیتی نمی توانم مشخصات ظاهری اش را بیان کنم، سلام و احوالپرسی می کند؛ «شما مجوز شورای تامین استان یا اداره اطلاعات رو دارید؟»
«نه! من تو بوکان و مهاباد هم مجوزی نداشتم.»
«بدون مجوز نمی شه. حالا تشریف داشته باشید، من تماس بگیرم.»
از اتاق دژبانی خارج می شود. کنار صندلی من یک سلاح کلاشینکف به سنگی تکیه داده شده و هیچ کس هم توجهی به خطرات این گونه رها کردن سلاح آن هم در دژبانی که به شکلی مسیر تردد است، ندارد. نیم ساعتی تماس ها ادامه پیدا می کند اما نتیجه ای نمی دهد.
حوالی ساعت ۱۲ به فرمانداری می روم تا با معاون امنیتی گفت وگو کنم. همان جوان کلید در دنیا هم آنجاست. وارد اتاق ورودی فرمانداری که می شود، افسر انتظامی می گوید: «معاون امنیتی چند دقیقه پیش رفت مرز. شرمنده!» این تمام دستاوردی است که از منابع رسمی دارم.
با این وضع، مطمئنا نمی توانم به آسانی متوجه اتفاقات در این شهر بشوم. از روی نقشه، یک مسافرخانه در نزدیکی مرکز شهر پیدا می کنم؛ «مسافرخانه صلاح الدین ایوبی.» یک اتاق اجاره می کنم به قیمت شبی ۲۰۰ هزار تومان. باید در این فصل سال، شهر مملو از مسافر باشد و مسافرخانه ها و رستوران ها، مملو از جمعیت اما این گونه نیست. تا پیش از این اتفاقات، جوانرود با یک میلیون و ۳۰۰ هزار مسافر، گردش پذیرترین شهر در منطقه غرب کشور بود. این تعداد مسافر یعنی روزانه بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ نفر به این شهر سفر می کردند و چرخ های اقتصاد این شهر را به حرکت درمی آوردند. حالا مسافرخانه ها، رستوران ها، فروشگاه ها و بازارچه مرزی دارند خاک می خورند و اثری از مسافر نیست. یکی از رستوران دارهای جوانرود می گوید: «قبل از شلوغی ها، هر وعده ۵۰-۴۰ مشتری داشتم اما امروز ۱۵ تا غذا درست کردم و تا عصری کلا ۱۰ تا غذا بیرون دادم.» اگر خیابان علامه کلاشی که چند مغازه جگرکی و کبابی است را استثنا کنیم، در شهر شاید به اندازه انگشتان یک دست نتوان رستوران و غذاخوری یافت کرد.
بین خیابان های خلوت جوانرود، راسته خیابان علامه کلاشی نسبتا شلوغ است. نزدیک مسجد دارالاحسان یک آجیل فروشی است. لواشک هم دارد. این ارزان ترین جنسی است که می شود خرید و به همین بهانه چند دقیقه ای با فروشنده هم صحبت شد. برایش می گویم که خبرنگارم و برای چه آمده ام. از چرایی اعتراضات می پرسم و او می گوید: «والا مردم اعتراض دارن.»
«اینجا آروم بود؟»
«این ۲ ماه خلوت بوده... این دو سه روزه شلوغ شده.»
«چرا؟»
«مردم دیگه گرونی به اینجاشون رسیده... مساله گرونیه... اینقدر گرونی هست که مردم فشار بهشون اومده. اونهایی که ندارن واقعا براشون سخته... یه سری هم یه خواسته هایی دارن. معیشتی واقعا فشار آورده.» اولین نفری است که این طور صحبت می کند. صبح قبل از رفتن به سپاه به یک کبابی در همین خیابان رفتم و هر چه تلاش کردم با صاحب مغازه صحبت کنم، کلمه ای سخن نگفت. این مرد اما حرف دارد: «باید یه جایی باشه مردم اعتراضی دارن، برن اونجا... کسی که سر کلاس می ره بهش آموزش می دن چطوری درس بخونه. مردم روش اعتراضا رو نمی دونن. یهو تحریک می شن و درگیری می شه.»
از محل درگیری ها می پرسم، انتهای خیابان را نشان می دهد که به میدان فلسطین می خورد؛ «درگیری ها بیشتر از میدان فلسطین به سمت میدان مولوی بود.»
هیچ گزاره روشنی نمی توان برای اعتراضات و تبدیل آن به اغتشاشات در جوانرود پیدا کرد. به اعتقاد برخی ریشه اعتراضات، معیشتی است. براساس سرشماری رسمی سال ۱۳۹۵ مرکز آمار ایران، جوانرود با نرخ بیکاری ۳۲.۶ درصد، سومین شهرستان با بالاترین نرخ بیکاری در کشور بوده است. کارشناسان آمار غیررسمی نرخ بیکاری را به مراتب بیشتر از این رقم می دانند به خصوص اینکه در سال های اخیر و با بازگشت تحریم های آمریکا، وضعیت از سال ۹۵ به مراتب سخت تر شده است. اما اگر نرخ بیکاری، عامل اصلی شکل دهی به اعتراضات و آشوب ها باشد، باید تندترین اعتراضات در اسلام آباد غرب و ثلاث باباجانی که رتبه های اول و دوم با بیشترین نرخ بیکاری را دارند، رخ می داد. عامل دیگر در آشوب های خیابانی در کشور و به ویژه غرب کشور، رسانه های ضد ایران، شبکه های اجتماعی به ویژه دو کانالی است که سعی در تهییج مردم با شعارهای ناسیونالیستی و دعوت آنها به تجمع به هر بهانه ای می کنند. همین کانال ها و شبکه های اجتماعی هستند که توانسته اند اعتراضات خیابانی را به اقدامات تروریستی پیوند بزنند. کانال هایی که امروز از ساخت کوکتل مولوتف و بستن محورهای مواصلاتی می گویند، در میانه مهرماه «گام نهایی پیروزی» را «یک شب در خیابان ماندن» مردم می خواند: «فقط یک شب تا سحر خیابان را کنترل کنید.»
روز یکشنبه ۲۹ آبان ماه، یکی از همین کانال ها برای تهییج مردم در ساعت ۱۸:۱۴ نوشت که جوانرود به حمایت از مهاباد به پاخاست و تصاویری از آتش روشن کردن در خیابان های شهر منتشر کرد. چند دقیقه به ساعت ۲۰، این کانال از کشته شدن دو نفر خبر داد و از مردم خواست تا خودشان را به بیمارستان برسانند. همین تجمع مردم باعث درگیری در مقابل بیمارستان شد و دامنه اعتراضات را آنقدر وسعت بخشید که معترضان در شهر اقدام به سنگرسازی کردند. در حضور و تجمع مردم بالاخره افرادی وجود دارند که با رفتارهای خشن، زمینه درگیری ها را فراهم کنند و رسانه های اجتماعی و افرادی که در پشت پرده آن طراحی چنین عملیات هایی را می کنند، سعی در کشاندن مردم به هر بهانه ای را دارند.
یکشنبه شب باز هم در شبکه های اجتماعی شایعه می شود که نیروهای امنیتی می خواهند جنازه ها را از خانواده های متوفی پس بگیرند! یکی از اهالی جوانرود که منزلش در نزدیکی خانه یکی از دو کشته شده آن شب است، می گوید: «مردم هم جلوی خونه ۲ تا متوفی نشستن گفتن که دولت نیاد جنازه ها رو ببره... چون شنیده بودن دولت میاد جنازه ها رو می بره و پسش نمی ده. مردم نشستند. چون خونمون نزدیک بود تا ساعت ۲:۳۰ صبح مردم رو دیدم. دیگه خوابم برد و صبح بیدار شدم برم تشییع جنازه.»
دعوت به حضور در مراسم تشییع «عرفان کاکایی» و «بهاءالدین ویسی» که روز دوشنبه قرار بود برگزار شود، زمینه ساز درگیری جدید و کشته شدن چند نفر دیگر می شود.
دوشنبه پس از مراسم تشییع، حوالی ظهر جمعیت چندصد نفری یا هزار نفری برای رفتن به خانه فرد متوفی، تصمیم می گیرند از خیابان سپاه که در آن ناحیه مقاومت بسیج و سپاه انصارالرسول قرار دارند، به سمت میدان مولوی حرکت کنند. آنها برای تردد از خیابان سعدی نیز امکان تردد داشتند اما مشخص نیست چرا این مسیر را آن هم در شرایط امنیتی خاص آن روز انتخاب می کنند. خبرگزاری فارس به نقل از «یک منبع» نوشت: «پس از پایان مراسم، عناصری با هدف تصرف به ناحیه مقاومت سپاه و تیپ نیروی زمینی سپاه در جوانرود که مجاور یکدیگر هستند حمله می کنند. این هجوم ابتدا با سنگ پراکنی آغاز می شود اما با افزایش خشونت، تیراندازی و حمله اغتشاشگران برای تصرف ناحیه تبادل آتش صورت می گیرد.» به نوشته فارس «نیروهای محافظ این مکان نظامی برای جلوگیری از تصرف انبار مهمات ابتدا چند مرتبه تیر هوایی شلیک می کنند و پس از آن مجبور به شلیک به سمت مهاجمان می شوند.»
من نمی توانم هیچ منبع موثقی را برای تایید این خبر پیدا کنم اما به نظر می رسد تردد از همان خیابان و احتمالا برخی اقدامات تحریک آمیز، منجر به درگیری جدیدی شده است.
مرد آجیل فروش اصرار دارد که در جوانرود مساله آزادی به معنای بی حجابی نبوده و نیست: «...مگه یه خانواده ای پیدا بشه یارو زورش به بچه هاش نرسه بخواد بدحجابی رو بیاره. اینجا همه مسلمونن. ایمان شون به خدا، پیغمبر خدا و به قرآن هست... من به دختر خودم میگم هر کی گفت آزادی و از بی حجابی گفت، ردش کن. اینجا شهر مذهبی است. اصلا دنبال این چیزا نیستن.»
دسترسی به شبکه های اجتماعی غیرایرانی در شهر به طور کامل قطع است. آنها که تبحر دارند با فیلترشکن برای دقایقی وصل می شوند اما من همان دقایق را هم دسترسی ندارم. حتی سایت گوگل هم باز نمی شود تا برای برگشت به تهران بلیت بخرم.
پنجشنبه صبح برای چندمین بار به سمت خیابان علامه کلاشی به راه می افتم. هنوز به سیگارفروشی ها نرسیده، جوانی به من نزدیک می شود؛ «اسپری، شوکر، پاسور.» آنقدر جسارت دارد که در این وضعیت، اسپری و شوکر می فروشد. نزدیکش می شوم: «میشه بگی اینجا چی شده؟»
«از این سیگارفروشه بپرس.»
از سیگارفروش سیار می پرسم. پاسخش یک کلمه است: «نمی دونم.»
به ذهنم می رسد بدون سروصدا سری به بیمارستان بزنم. بیمارستان حضرت رسول در خیابان جانبازان. اطراف بیمارستان خبری از ماموران امنیتی نیست. داخل بیمارستان هم آرام به نظر می رسد. نیم ساعتی در محوطه می نشینم. اوضاع آرام است. به سراغ نگهبان بیمارستان می روم و سراغ حراست را می گیرم. می گوید «الان دیگه تعطیل کردن و رفتن. چی کار داری؟»
توضیح می دهم که می خواهم درباره ماجرای ممانعت از اهدای خون مردم بپرسم. می گوید: «والا اینجا خون که نمی گیرن. چون وسایلش رو ندارن... مردم میومدن. خیلی میومدن ولی خب اینجا خون نمی گرفتن. آخه باید آزمایش هم بشه. از کرمانشاه هر دو یا سه ماه یک بار میان اینجا خون می گیرن.» نبود امکانات اخذ خون، این شایعه را در جوانرود دامن زده بود که «تو جوانرود نمیذارن کسی خون بده.» در جوانرود این جمله منسوب به وینستون چرچیل نخست وزیر زیرک بریتانیا که گفته «تا حقیقت بخواهد شلوارش را پا کند، دروغ نصف دنیا را گرفته است» به وضوح قابل درک است. هنوز شایعه اول فراگیر نشده که شایعه دوم در شهر پخش می شود: «از کرمانشاه خون اومده، محموله اول رو مصادره کردن.»
سه روز بعد دکتر لطفی رئیس بیمارستان حضرت رسول(ص) تلاش می کند تا حقیقت شلوارش را به پا کند. او به همراه یکی از همکارانش در محوطه بیمارستان مشغول ضبط ویدئویی است که به این شایعات پایان می دهد. پس از پایان ضبط ویدئو، تلاش می کنم تا با او درباره خبرسازی گفت وگو کنم. ابتدا می خواهد از طریق «صادق زارعی» حراست شبکه بهداشت جوانرود اقدام کنم. آقای زارعی نیز می خواهد با آقای «بهرامیان» گفت وگو کنم. او نیز مصاحبه را حواله می دهد به روز شنبه و یک نامه مکتوب از روزنامه. با این اوصاف، فکر نمی کنم تا امروز شنبه، در جوانرود «حقیقت» توانسته باشد شلوارش را به پا کند. هنوز مساله خون ها حل نشده که شایعه مسمومیت آب در شهر پیچیده است. این شایعه البته منحصر به جوانرود نیست. در بوکان نیز این شایعه پخش شده بود و حتی نگهبان یک شهرک از تماس خانواده اش برای پرهیز از خوردن آب بدون جوشاندن آن سخن می گفت.
در بیمارستان مصاحبه ای شکل نمی گیرد اما متوجه چرایی نگرفتن خون می شوم.
***
«چند نفر رو با دوشگا زدن. اصلا مشخصه با دوشگا زدن. فیلمش هست استخون پسره از گوشت جدا شده. با گلوله که اینطوری نمیشه. فکر کنم بنده خدا تا امروز مرده باشه.» این جملاتی است که یک جوان حوالی عصر به من می گوید؛ «از ظهر دوشنبه صدای دوشگا رو شنیدیم. از اینجا که رفت ۵ دقیقه بعد ۲ تا تیر شلیک شد. بعدش دم غروب عکس همون پای پسره پخش شد.» می پسرم: «چقدر به اون عکس اعتماد داری؟» چیزی نمی گوید. اکنون مشخص است که آن تصویر، متعلق به جوانی است که در یک سانحه رانندگی مجروح شده و متاسفانه پایش را از دست داده است.
***
«دوشنبه رستوران رو بستم... دیگه جرات نداشتم برم بیرون... همین جا گاز اشک آور زدن. کارتن روشن کردم. چشام می سوخت... سرم رو گرفتم بالای آتیش ولی بچه ها رو گرفت. همه رو صدا زدم که بیاین این طرف و سرتون رو بگیرید رو دود آتیش... معمولا داد و قال که می شد جرات نداشتیم بریم تا صدای تیر آروم می شد و بعد می رفتیم بیرون.» از کار و کاسبی اش در این مدت می پرسم، می گوید: «تو پاییز و زمستون پارسال هیچی کرایه ام عقب نمی افتاد یه چیزی ته جیبمون بود ولی امسال به خدا کرایه برج ۷ و ۸ رو ندادم و الان رفتیم تو برج ۹. کرایه رو نداشتم بدم.»
«همین وضعیت می تونه مردم رو عصبانی کنه.»
«مردم ندارن بخورن. به خدا بعضی ها به نان شب محتاجند.»
در جوانرود برخلاف بوکان و مهاباد، مذهب بر کرد بودن غلبه دارد و حتی اصطکاک هایی نیز بین دو طرف مرز وجود دارد. حوالی ساعت ۸ شب که منتظر تاکسی برای رفتن به ترمینال کرمانشاه هستم با یکی از همین افراد همصحبت می شوم، می گوید: «به خدا یه نفر اینجا تو نظرش تجزیه نیست، چون کردهای عراق الان یه ذره وضع شون خوب شده به ما میگن «گدا»؛ زمانی که حلبچه شیمیایی زدن، خداوکیلی مردم اینجا غذا آوردن سر خیابون گذاشتن، چه برای عرب شون چه برای کردشون. ولی الان به ما میگن «گدا»، اصلا نمی خوام ریخت شون رو ببینم.»
به دلیل فقدان اطلاع رسانی توسط نهادهای مربوطه، سوالات بی پاسخی درباره اتفاقات رخ داده در این شهر وجود دارد. اگرچه رگه هایی از گرایشات افراطی در این شهر قابل شناسایی است و نشانه آن پیوستن چندین نفر از جوانان جوانرود به گروهک تروریستی داعش است، اما اعتراضات در این شهر متفاوت از اعتراضات در مهاباد است. باید به دنبال دلایل و انگیزه های متفاوت از جدایی طلبی حول آشوب ها در این شهر بود.