سروش صحت: لذت‌بخش‌ترین غم دنیا، غم عشقه / مولانا چه زیبا در وصف عشق گفت: جمله بی قراریت از طلب قرار توست... + ویدئو

  یکشنبه، 31 فروردین 1404
سروش صحت: لذت‌بخش‌ترین غم دنیا، غم عشقه / مولانا چه زیبا در وصف عشق گفت: جمله بی قراریت از طلب قرار توست... + ویدئو
ساعدنیوز: ویدئویی از شعرخوانی زیبایی از دیوان شمس مولانا در وصف شیرینی غم عشق تماشا می فرمایید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال 642 هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال 672 هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.

باز به بط گفت که «صحرا خوشست»

گفت: «شبت خوش که مرا جا خوشست»

سر بنهم من که مرا سر خوشست

راهْ تو پیما که سرت ناخوشست

گر چَهِ تاریک بُوَد مسکنم

در نظرِ یوسفِ زیبا خوشست

دوست چو در چاه بود چه خوشست

دوست چو بالاست به بالا خوشست

در بُنِ دریا به تکِ آبِ تلخ

در طلبِ گوهرِ رعنا خوشست

بلبل نالنده به گلشن به دشت

طوطی گوینده شکرخا خوشست

تابش تسبیح فرشته‌ست و روح

کاین فلک نادره مینا خوشست

چونک خدا روفت دلت را ز حرص

رو به دل آور دلِ یکتا خوشست

از تو چو انداخت خدا رنجِ کار

رو به تماشا که تماشا خوشست

گفت: «تماشای جهان عکسِ ماست

هم برِ ما باش که با ما خوشست»

عکس در آیینه اگرچه نکوست

لیک خود آن صورت احیا خوشست

زردی رو عکس رخ احمرست

بگذر از این عکس که حمرا خوشست

نورِ خدایی‌ست که ذرّات را

رقص‌کنان بی‌سر و بی‌پا خوشست

رقص در این نور خرد کن کز او

تحت ثری تا به ثریا خوشست

ذره شدی بازمرو که مشو

صبر و وفا کن که وفاها خوشست

بس کن چون دیده ببین و مگو

دیده مجو دیده بینا خوشست

مفخر تبریز شهم شمس دین

با همه فرخنده و تنها خوشست

دیوان شمس غزل شمارهٔ 510


آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بستهٔ ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی بادهٔ یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جملهٔ بی‌قراریت از طلب قرار توست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جملهٔ ناگوارشت از طلب گوارش است

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جملهٔ بی‌مرادیت از طلب مراد توست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی

تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد

از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

دیوان شمس غزل شمارهٔ 323


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.



1 دیدگاه


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها