عاشقانه‌ای ناب از فروغ فرخزاد در وصف تنهایی و مرگ که احساسات هر آدمی را به لرزه درمی‌آورد + ویدئو / مرگ من روزی فرا خواهد رسید ...

  دوشنبه، 01 اردیبهشت 1404
ساعدنیوز: در این ویدئو از ساعدنیوز با شعرسرایی عاشقانه‌ از فروغ فرخزاد در وصف تنهایی و مرگ که احساسات هر آدمی را به لرزه درمی‌آورد همراه ما باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، فروغ فرخزاد در یک خانواده‌ی متوسط تهرانی از پدری نظامی و خشن و مادری ساده و مهربان زاده شد. فروغ‌الزمان فرخزاد فرزند چهارم این خانواده‌ی نه‌نفره بود. او در تمام طول زندگی‌اش رابطه‌ی پرتنشی با پدر داشت. در 16سالگی با پرویز شاپور، کاریکلماتوریست، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام کامیار بود. فروغ فرخزاد درست یک سال پس از ازدواج با شاپور اولین مجموعه‌شعری‌اش به نام «اسیر» را منتشر کرد. این ازدواج که حاصل شوری عاشقانه و عصیانگر بود، پس از چهار سال به جدایی انجامید. تأثیرات این طلاق تا سال‌ها بر ذهن و روان فروغ فرخزاد سنگینی می‌کرد.

پس از این جدایی، فروغ فرخزاد برای گریز از زندگی بسته‌ای که در ایران داشت، مدتی به اروپا سفر کرد. روح جست‌وجوگر فروغ، یا به تعبیر ابراهیم گلستان، طلبه‌ای که در درون فروغ دائماً در حال یادگیری و پرورش خود بود، از این سفر بسیار آموخت. فروغ فرخزاد در سال 1337 با ابراهیم گلستان آشنا شد و این آشنایی در بستر فضای فرهنگی تازه‌ای که در استودیوی گلستان برایش فراهم شد، امکان تازه‌ای به نبوغ هنری فروغ بخشید. «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، دو مجموعه‌شعر بسیار موفق فروغ فرخزاد، در این دوره سروده شد و به چاپ رسید.

فروغ فرخزاد در سال 1338 برای آموزش در امور سینمایی و تهیه‌ی فیلم به انگلستان رفت و در مراحل تهیه‌ی چند فیلم کوتاه با گلستان همکاری کرد. در بهار 1341، با ساختن فیلم «خانه سیاه است» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های مستند تاریخ سینمای ایران را خلق کرد. اما عمر وی دیری نپایید.

فروغ فرخزاد، در اوج موفقیت‌های ادبی و سینمایی، در هنگام رانندگی با اتومبیل ابراهیم گلستان، بر اثر تصادف در جاده‌ی دروس-قلهک جان باخت و در قبرستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
در خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌یی ز امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می‌زد خون شعر

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش
می‌رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک سو می‌روند
پرده‌های تیره‌ی دنیای من
چشمهای ناشناسی می‌خزند
روی دفترها و کاغذهای من

در اتاق کوچکم پا می‌نهد
بعد من با یاد من بیگانه‌یی
در بر آیینه‌ام ماند به جای
نقش دستی تار مویی شانه‌یی

می‌روم از خویش و می‌مانم به خویش
هر چه برجا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد دست دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آن جا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و خاک
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گم‌نام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

"فروغ فرخزاد"


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

دیدگاه ها


  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها