به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال 1000 هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد. در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال 1042 هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملکالشعرایی شاه عباس ثانی درآمد. در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عدهای از ارباب هنر گرد او جمع میشدند. وی در سال 1080 هجری قمری وفات یافت و در همین محل (باغ تکیه) در کنار زایندهرود به خاک سپرده شد.
قطع نظر چگونه ز جانان کند، کسی؟
از ماه مصر آینه پنهان کند، کسی
در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست
چون شور حشر را به نمکدان کند، کسی؟
کوته زبان خامه و مکتوب تنگ ظرف
اظهار شوق خود به چه عنوان کند، کسی؟
واصل توان به بحر ازین جویبار شد
با تیغ چون مضایقه در جان کند، کسی؟
دردی است درد عشق ز جان خوشگوارتر
این درد را برای چه درمان کند، کسی؟
بستن نظر ز تازه خطان بی بصیرتی است
چون در بهار پشت به بستان کند، کسی؟
تا ممکن است گوشه گرفتن ز مردمان
اوراق عمر را چه پریشان کند، کسی؟
در حفظ عشق، پرده ناموس عاجزست
چون ماه را نهفته به دامان کند، کسی؟
در شوره زار، تخم ندامت ثمر دهد
افتادگی چرا به خسیسان کند کسی؟
عمر دوباره یافت زلیخا ز ماه مصر
اوقات به که صرف عزیزان کند، کسی
تا می توان ز تیغ شهادت حیات یافت
لب تر چرا به چشمه حیوان کند، کسی؟
تا می توان شدن هدف سنگ کودکان
از شهر رو چرا به بیابان کند، کسی؟
در تنگنای جسم زند دل چه دست و پا؟
در عرصه تنور چه طوفان کند، کسی؟
با خلق حرف سخت زدن از جنون بود
اطفال را چه سنگ به دامان کند، کسی؟
یوسف شنیده ای که ز اخوان چها کشید
صائب چه اعتماد به اخوان کنند، کسی؟
(شعری که ویدیو توسط اردشیر رستمی خوانده شد)
هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست
خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم
هر کسی را روی در تعمیر دیوار خودست
کیست از دوش کسی باری تواند برگرفت؟
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خودست
پرتو حسن ازل افتاده بر دیوار و در
دیو چون یوسف در اینجا محو دیدار خودست
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست
چون تواند خار حسرت از دل بلبل کشید؟
غنچه بی دست و پا درمانده خار خودست
خرجها دخل است چون باشد به جای خویشتن
هر که می آید به کار خلق، در کار خودست
چشم صائب چون صدف برابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهربار خودست
این شعر به بیان حال انسانها در دنیای پرمشغله و گرفتار شده است. هر فردی درگیر خود و مشکلاتش است و نمیتواند به دیگران کمک کند. در آن، به بیفکری انسانها و بیتوجهی به مسائل دیگران اشاره میشود. خضر، به عنوان نماد دانایی و راهنمایی، از اصلاح مشکلات دیگران فارغ است و هر کسی در پی تعمیر و رسیدگی به امور خود است. شاعر نشان میدهد که حتی اگر افراد به ظاهر خوبی مانند عیسی هم باشند، در حقیقت هر کس درگیر بار مسئولیت خود است. همچنین، زیبایی و احساسات انسانی نشان داده میشود، اما در نهایت همه در دنیای خود غرق شدهاند و نمیتوانند به یکدیگر یاری برسانند. تمام این تصاویر به نوعی به خودخواهی و انزوای فردی اشاره دارد.