به گزارش پایگاه خبری ساعدنیوز، در هفدهم مرداد ماه سال 1377، محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی، به همراه هشت نفر از اعضای کنسولگری ایران در مزار افغانستان به دست گروهک تروریستی طالبان به شهادت رسید. به همین مناسبت، شورای فرهنگ عمومی، هفدهم مرداد ماه هر سال را به عنوان «روز خبرنگار» نامگذاری کرد. در همین راستا و به منظور تکریم مقام خبرنگاران و عکاسان خبری با یکی از برجسته ترین چهره های خبری و هنری آذربایجان شرقی و ایران عکاس حرفه ای خبرگزاری ایرنا جناب آقای علی حامد حق دوست مصاحبه ای را انجام داده ایم که تقدیم حضورتان می شود:

ساعدنیوز: جناب حامد حق دوست بفرمائید چگونه به وادی عکس و عکاسی خبری وارد شدید و به این نقطه درخشان رسیدید؟
علی حامد حق دوست: واقعیت این است که من به خاطر وجهه عمومی خاص یک هنر دیگر به سمت هنر عکاسی هدایت شدم. من در نوجوانی در یک مغازه فروش آلات موسیقی کار می کردم و خودم هم عاشق موسیقی بودم و همچنان هم به موسیقی علاقمندم و خودم سه تار و تار می نوازم. اهل موسیقی سنتی هستم. در آن زمان که من 15 یا 16 سال داشتم در پرتب و تاب ترین دوران نوجوانی ام در یک مغازه موسیقی مشغول بودم و به شدت و حرارت به این کار علاقه داشتم. در مغازه آقای ناصر آل یاسین در تبریز کار می کردم. شاگرد آن مغازه بودم و مسئول باز کردن و بستن آنجا بودم. در کنار کار در مغازه، به یادگیری موسیقی هم اشتغال داشتم. مادرم در آن زمان به من گفت که اگر به این کار ادامه بدهی کسی به تو زن نمی دهد! منظورم از این که در ابتدا گفتم که شبهه انگیز بودن وجهه یک هنر باعث شد تا من به سمت هنر عکاسی هدایت شوم دقیقاً همین موضوع بود. این اتفاق بازمی گردد به حدوداً سال 1376. البته من قبل از این اتفاق، زمانی که طرح کاد در دبیرستان ها ملغی می شد دوران نوجوانی بنده بود. من دانش آموز دوره راهنمایی در مدرسه آشتاب بودم. هم دوره راهنمایی را در آن مدرسه بودم و هم دبیرستان را. در آن زمان، پسرعمه بزرگ من آقای منوچهر حدادپور یکی از عکاسان شناخته شده منطقه مارالان و آبرسان بود. مغازه عکاسی پیام در حد فاصل جُدیری و پمپ بنزین قرار داشت. من تابستان ها برای گذران ایام تعطیل در این مغازه کار می کردم. من در آن مغازه با عکاسخانه، تاریکخانه، چاپ و ظهور آشنا شدم هرچند خودم مستقیم دستی در این کارها نداشتم. من به عنوان یک وردست در این عکاسخانه کار می کردم، مغازه را جارو می زدم و کارهای جانبی را انجام می دادم. در تاریکخانه همان مغازه عکاسی بود که برای اولین بار با جادوی ظهور عکس در داخل آن تشتک معروف مواجه شدم. من تا این حد با عکاسی آشنا شدم.

مادرم به خاطر ذهنیت سنتی ای که داشت و بیشتر به خاطر این که با موسیقی از نزدیک آشنا نبود و به هر صورت به دلیل تعالیم زمانه، صلاح نمی دانست که من به سمت موسیقی بروم. خیلی ساده میگفت که اگر شما به این سمت بروید به شما "مطرب" می گویند و دیگر کسی حاضر به وصلت با شما نمی شود! در آن زمان، باید در یک خانواده فرهنگی متولد می شدی تا با موسیقی انس و الفتی داشته باشی. یک خانواده ساده بدون عقبه فرهنگی خاص طبیعتاً درکی از موسیقی ندارد و صرفاً به همان گزاره های دینی مرسوم در حرمت موسیقی اکتفا خواهد کرد. اما چون به واسطه فعالیت پسر عمه ام در زمینه عکاسی با این هنر آشنا بودند، اصرار کردند که من به سمت یادگیری هنر عکاسی بروم. آن زمان پسر عمه بزرگم آتلیه اش را جمع کرده بود و پسر عمه کوچکم آقای اسماعیل حدادپور آتلیه ای به نام پیام نو را اداره می کرد. من به سمت این مغازه که در آخر مارالان واقع بود هدایت شدم. اوج رونق آتلیه های عکاسی همان روزها بود زمانی که هنوز ادارات و مراکز دولتی در امر عکاسی ورود پیدا نکرده بودند. امروز هر جایی برای خودش یک سیستم عکاسی راه انداخته و کسی دلنگران این نیست که کسانی که آتلیه عکاسی دارند قرار است چگونه امرار معاش کنند؟! من یادم است که در آن ایام برای چاپ عکس سفارش ها را صبح به پاساژ نوبخت می بردم و عصر ساعت 5 برای گرفتن عکس ها می رفتم و ساعت 6 عصر در خیابان 20 متری به آتلیه می رسیدم و تا ساعت 3 نصف شب عکس های 3 در 4 یا 6 در 4 و انواع عکس های پرسنلی را با قیچی برش می زدم. به قدری کارم سنگین بود که دستانم تاول می زد. آن زمان عکس های 4 تایی تازه به بازار آمده بود و در خیابان ارتش با قیمت های نازلتری این خدمت عرضه می شد و کم کم همین موضوع باعث شد تا بازار آتلیه داران عکاسی رونق خودش را از دست بدهد و بعدها هم با ظهور عکس های بایومتریک در ادارات دولتی، دیگر چیزی به نام عکس پرسنلی تقریباً بی معنا شد. الان دیگر کیفیت عکس مهم نیست حتی با دوربین موبایلی برای پاسپورت عکس می اندازند، اعوجاج باعث دفورمه شدن عکس می شود و کسی اصلاً برایش این موضوع مهم نیست.

به هر صورت، در چنین شرایطی من در سال 76 وارد شغل عکاسی شدم. در آن زمان با همان شر و شوری که در سر داشتم همیشه یک سؤال در ذهن من تداعی می شد. آیا عکاسی به عنوان یک هنر فقط همین عکس پرسنلی و عکس داماد و این چیزها است و تمام؟! این سؤال برای من خیلی آزاردهنده بود. من راضی به آن چیزی که می دیدم نبودم. پسر عمه من بیرون از مغازه عکاسی نمی کرد. بعدها وقتی پسر عمه کوچکم هم آتلیه اش را جمع کرد، من در چهارراه مارالان به مغازه مرحوم غفار فرهادی به نام آتلیه عکس غفور رفتم. آقا غفور یک عکاس پرتره بسیار تراز اول بود. علاقه بسیار زیادی به طبیعت گردی داشت و در زمان گردش در طبیعت هم عکاسی می کرد. مثلاً در اوج زمستان به کوه سبلان می رفت. او علاقه بسیاری به تریلی و ماشین سنگین هم داشت. برادرش عباس آقا در آبرسان لابراتوار عکاسی فرهادی را اداره می کردند. آنها از شاگردان قدیمی عکاسی فیروز بودند. آنها در روتوش بر روی نگاتیو بسیار ماهر بودند. قبل از این که فوتوشاپ به بازار بیاید این ها به صورت دستی این کارها را با استادی تمام انجام می دادند.

من زمانی که در آتلیه غفور کار می کردم چنان شور و شوقی داشتم که صبح ها چندین بار تا در منزل استادکارم در مغازه می رفتم و در نهایت وقتی او از منزل خارج می شد به همراه او به مغازه می آمدم در حالی که مغازه با خانه ما در محله مارالان کمتر از 2 دقیقه فاصله داشت. این عشق و علاقه ای بود که من به این کار داشتم. سال 79 من به خدمت سربازی رفتم. در دوره سربازی زمانی که به مرخصی می آمدم به هر دلیلی، یا میان دوره یا استعلاجی، آخرین روزی که می خواستم به پادگان بروم، اکثراً آن شب در خانه مهمانی داشتیم و من اکثر موارد به زور ساعت 12 شب از آتلیه بیرون می آمدم! دلم میخواست بوی ترکیب فیلم تخت سیاه و سفید با داروی ظهور به مشامم برسد. وقتی داروی ثبوت (هیپو سولفید) به آب میریختیم یک سردی خاصی ایجاد میشد و من عاشق این سردی و خنکی بودم. در برههای که در آتلیه غفور کار میکردم (سال 78) پدرم حدود 800 هزار تومان پرداخت و با آن از پسر عمهام آقا منوچهر که موسسه فیلمبرداری داشت، دوربین ام 3000 پاناسونیک را خریدیم. بعد از اتمام خدمت سربازیام در سال 81 در آتلیه شخصیام عکاسی حامد در میدان پیشقدم مشغول به کار شدم و بعدها این آتلیه را با نام عکاسی نگار نو به محل سابق عکاسخانه پسرعمه اسماعیلام انتقال دادم. وسط سربازی هم من در کهنوج با جعبه روتوش کار می کردم. بعد از این کار، سؤال اساسی من درباره عکاسی ذهنم را بیشتر به خودش مشغول کرد. بعد از فوت پدر مرحومم مسئولیت زندگی به گردن خودم افتاد. در همان زمان هر وقت بیرون برای گردش و طبیعت گردی می رفتیم، با دوربین آنالوگ عکاسی می کردم. منطقه هروی تبریز بسیار طبیعت بکری داشت و هنوز ویلاسازی در آنجا صورت نگرفته بود و من بسیار عکاسی در آن منطقه را دوست داشتم. به همین صورت، کارم را ادامه دادم. در مقابل مصلای قدیم کتابفروشان در پیاده رو کتاب می فروختند و بعدها به منطقه باغ قاباغی انتقال یافتند. در آنجا با کتابی به نام تکنیک عکاسی تألیف آندریاس فاینینگر آشنا شدم. این کتاب بسیار زمخت بود و مصور نبود و پر بود از فرمول. تا این نقطه عکاسی را به صورت تجربی یاد گرفته بودم. سرعت شاتر را در داخل کاغذ فیلم می نوشتند. دستورالعمل خاصی برای سرعت دیافراگم در نور خورشید یا در هوای ابری و سایر موارد بود. چیزی درباره نورسنجی نمی دانستیم. کتاب فاینینگر باعث شد این نقص برطرف بشود. شروع به مطالعه دقیق این کتاب کردم. به قدری فرمول داشت که شبیه کتاب ریاضی بود.

در زمان دبیرستان ریاضی ضعیف بودم. همه قرار نیست ریاضیدان بشوند یکی هم به سمت هنر می رود هرچند خود هنر مثل موسیقی کلاً ریاضیاتی است. آن زمان می خواستم در مدرسه میرک نقاشی بخوانم. در امتحان عملی قبول شدم ولی نمره ام برای رشته فنی و حرفه ای کفایت نکرد چون در ریاضی ضعیف بودم. اصلاً ریاضی را دوست نداشتم. چرا باید این طور مبنا می شد؟ شاید کسی در ریاضی ضعیف است ولی در دروس دیگری بسیار قوی است. شاید اگر این طور نبود الان من یک نقاش بزرگ بودم. بعدها این برای خودم بسیار ناراحت کننده بود و با عکاسی وارد هنرهای تجسمی شدم. در سال 85، حوزه هنری تبریز بسیار فعال بود. آقای حسن نجفی همچو لنگر سنگینی در راس فعالیتهای هنری حوزه بود و آغاز عکاسی مستند و خبری را مدیون ایشان هستم. ایشان در حوزه هنری اتاقهای فکر تشکیل داده بودند. حوزه هنری در آن زمان به همت آقای حسن نجفی بینظیر بود. تمام حوزه ها اعم از فیلم، داستان نویسی، عکاسی، کلی ورک شاپ برگزار می شد، اساتید از تهران می آمدند. آن زمان من خودم آتلیه ای به نام نگار داشتم که بعدتر به نگار نو تغییر نام داد. من وارد مباحث عکاسی مستند شده بودم و به خاطر همین عشق و علاقه ام در جلسات هفتگی انجمن هنر عکاسی که به همت آقایان صدری و عباس زاده برگزار می شد، و در جلسات حوزه هنری به همراه حدود 30 عکاس نامدار تبریز حضوری فعال داشتم. به واسطه آتلیه، من صاحب یک دوربین دیجیتال بودم. هم دوربین آنالوگ داشتم هم دوربین دیجیتال. البته در آتلیه دوربین مدیوم فرمت و دوربین فانوسی هم داشتم. در تاریکخانه، خودم عکس های سیاه و سفید را ظاهر می کردم. رنگی را خارج از آتلیه انجام می شد.

در سال 85، همایش تأسیس آژانس عکس سوره به همت دانشگاه سوره و حوزه هنری در تهران برگزار شد. در خیابان سمیه تهران ما به آژانس عکس سوره رفتیم. سال 85، یک روز قبل از روز قدس، که در ماه شهریور هم بود، به این همایش رفتیم. شرط داشتن دوربین دیجیتال بود. من اولین عکاسی هستم که در استان آذربایجان شرقی به صورت آنلاین شروع به کار با آژانس عکس کرده است. در آن وورک شاپ از تبریز حسن سربخشیان عکاس آسوشیتد پرس حضور داشت که در تبریز کار نمی کرد. در کل ایران و خاورمیانه و منطقه کار می کرد. به همین خاطر می گویم اولین عکاس آنلاین تبریز هستم. رویداد اتفاق می افتاد و بعد از 1 ساعت عکس ها به صورت آنلاین در تهران منتشر می شد. عکاس هایی هم بودند مثل مرحوم کاظم نوبری در روزنامه اطلاعات، مرحوم امتنانی در روزنامه های ورزشی، اکبر عکاس با دوربین آنالوگ عکس می انداخت، حسین قربانی برای روزنامه ها عکس می گرفت، که الان چندان فعالیتی ندارد در شهرداری کار می کند. در آن زمان عکاس خبری در معنای امروزی نبود. ما در آن همایش شرکت کردیم. بهروز مهری از اردبیل و حسن سربخشیان از تبریز عکاس های بسیار معروفی بودند که بعدها مهاجرت کردند و آنها هم حضور داشتند. در آن وورک شاپ یک روز آموزش دیدیم و یک روز که مصادف با روز قدس بود، در سطح شهر عکاسی کردیم. من عاشق عکاسی مستند بودم و در تهران به کوچه مرغی در خیابان مولوی رفتم و به عکاسی پرداختم. وقتی آمدیم تبریز همان کار را اجرا کردیم. گروه تشکیل دادیم عکاسی کردیم و پخش کردیم. در آن زمان عکس تکی گرفته می شد و کار گروهی چندان معنایی نداشت. ما این کار را شروع کردیم. ما در حوزه هنری با دوستانمان طرح سفرهای گروهی را ریختیم. مثلاً در هشترود به روستای آنتن آباد یا ساداتلی رفتیم که بسیار صحنه های جالبی را ثبت نمودیم. در آن زمان تلویزیون های این روستا آنتن نمی داد، هر کدام از اهالی در تپه بالای جاده تیرهای 10 متری با یک آنتن نصب کرده و سیمهای بلندی مثل بندهای بلند رخت، تا خانههایشان کشیده بودند. ما به صورت یک تیم 3 نفره به آنجا رفتیم و از این اتفاق عکس تهیه کردیم و این شروع پایه گذاری شاکله گزارش تصویری در تبریز بود. این گزارش تصویری یک مسیر جدید را آغاز کرد. گزارش تصویری تفاوت های اساسی با تک عکس دارد. روایت گسترده تری را عرضه می دارد. در آخر سال 85، انتخابات مجلس شورای اسلامی بود، من مجبور بودم که از فرمانداری مجوز عکاسی در شعب اخذ رأی را بگیرم. رفتم به دفتر ایرنا جایی که الان مشغول هستم. آقای قاسمی مسئول ایرنا بودند. آن زمان عکاس نداشتند. من به آقای قاسمی گفتم که من را معرفی کنید به فرمانداری تا کارت دریافت کنم به شما هم عکس می دهم. همین طور هم شد. برای جاهای مختلف عکس دادم و این عکس ها منتشر شدند. در آن زمان آقای قاسمی به من پیشنهاد کاری دادند ولی گفتند که عکس ها به نام پسر من منتشر خواهد شد و من این موضوع را قبول نکردم.

در اواخر 85، متوجه شدم که این کار نمی تواند به این شکل ممر درآمدی برای من باشد هرچند من از آتلیه درآمد خودم را داشتم. من توسط آقای کریم متقی با آقای فاطمی که عکاس فارسنیوز بود آشنا شدم و در اواخر سال 85 به عکاسان استانی این خبرگزاری ملحق شدم. فارس نیوز به واسطه حضور مجید سعیدی به عنوان دبیر عکس این خبرگزاری که هنوز هم در ایران هستند و به عنوان یکی از مشهورترین عکاسان ایرانی در صحنه فعالیت می کنند، و نیز مدیرعاملی آقای مهدی فضایلی، یک تیم بسیار قوی خبری تصویری را تشکیل داده بود. عکاسان همه پرورش یافته مجید سعیدی از اقصی نقاط ایران آمده بودند. من هم به عنوان عکاس فارس نیوز در تبریز فعالیتم را آغاز کردم.

اولین روز سال 1386 که تحویل سال شب بود، برف می بارید و ققنوسی که امروز در میدان دانشسرا در تبریز نصب شده است روبروی برج ساعت (ساعت قاباغی) بود. برف میبارید و سفره هفت سین با المانهای بزرگی در میدان ساعت چیده بودند که برف بر رویش نشسته بود.. من آن شب و طی چند روز دیگر گزارش تصویری تهیه کردم و اولین گزارش من در فارسنیوز در روز پنجم فروردین 1385 با نام نوروز در تبریز در فارس سراسری به عنوان گزارش تاپ انتخاب شد. بعد از این اتفاق به عنوان عکاس خبری حرفه ای کارم را رسماً شروع کردم. در جریان سالگرد حوادث خرداد 86 من را در خیابان دستگیر کردند و دوربین هایم ضبط شد و بعد از آن به دفتر آقای زینالی رفتم، دفتر فارس را برای اولین بار دیدم. من برای فارس نیوز عکس می گرفتم ولی دفتر فارس نیوز را در تبریز ندیده بودم! مکاتبه کردند و دوربین های من را پس دادند. و بعد از آن در تمام رویدادها حضور داشتیم تا امروز در کنار شما هستم.

ساعدنیوز: جناب حامد حق دوست شما یکی از عکاسان برجسته کشور هستید که عکس های خبریتان در رسانه های تراز اول دنیا مثل روزنامه واشنگتن پست منتشر شده است. آن طور که می دانیم به صورت رسمی و غیررسمی مدتی هم برای آسوشیتد پرس در ایران و خارج از ایران فعالیت داشته اید. در این مورد توضیحاتی بفرمایید؟
علی حامد حق دوست: در عکاسی خبری کسی که در حوزه مستند اجتماعی فعالیت می کند بسیار اهمیت دارد. بواسطه گزارش های تصویری ای که از بنده در خبرگزاری فارس، روزنامه جام جم، خبرگزاری مهر منتشر شده بود، شناخته شدم. بالأخره عکس های من دیده شد و مورد توجه قرار گرفت. من وقتی در تبریز فعالیت می کردم، آذربایجان غربی را هم پوشش می دادم. کسی حامی ما نبود. عکس می گرفتیم و با اف تی پی، جی میل، دایال آپ و حتی کافی نت عکس ها را به تهران ارسال می کردیم. اوایل مکافات بسیار زیادی داشتیم. در خانه کامپیوتر نداشتم. علاوه بر این، به واسطه حضور در جشنواره های مختلف عکس، و مجموعه عکس هایی که در حوزه مستند اجتماعی تهیه کرده بودم، باز زمینه برای دیده شدن من فراهم شد. من آتلیه عکاسی داشتم ولی به عنوان یک عکاس آتلیه یکجانشین نشدم. ساعت 5 صبح تابستان از خانه بیرون می زدیم به همراه برادرم مجید، که عکاس خوبی است، و هر روز در یک مسیر حرکت می کردیم. از مارالان تا میدان آذربایجان حرکت میکردیم برای عکاسی و ساعت 9 صبح با ماشین برمی گشتیم و مغازه را باز می کردیم. این شور و شوق خیلی مثال زدنی بود. وقتی شما تولید می کنید یک سری عکس دست تان هست، این عکس ها به هر صورت در جشنواره های مختلف نمایش داده می شود و علاوه بر آن، فعالیت های خودتان هم تأثیردارد. ما جشنواره فیروزه را برای اولین بار از روی جشنواره داسک دوغای ترکیه طراحی کردیم، و برگزار کردیم. خودم از دست اندرکاران اصلی این جشنواره در سال 1387 بودم و خودم هم به این جشنواره اثر فرستادم. در مرحله داوری اسمی نبود تا کسی شناخته شود ولی شور و شوق عکاسی وجود داشت.

من برای عکاسی در چالدران در نقطه صفر مرزی از زندگی عشایر کُرد می رفتم. بعدها به خاطر حضور پژاک از سال 88 نتوانستم به آنجا بروم. اخبار ارومیه را به صورت دائم پیگیری می کردم. اتفاقات مستند فرآوانی را پوشش می دادم. تمام رویدادهای مهم از جمله زلزله خوی را در این اواخر پوشش دادم. به این ترتیب، شما به واسطه فعالیت هایت شناخته می شوی، داوران بزرگ را می شناسی. من در سال 87 مدتی برای روزنامه ایران در تهران فعالیت کردم ولی متأسفانه نتوانستم در آنجا بمانم. دو ماه بعد وقتی نتایج جشنواره اصفهان را منتشر کردند مرخصی گرفتم و به اصفهان رفتم و در آنجا در جشنواره مستند اصفهان تقدیر شده بودم مستقیم به تبریز بازگشتم. خانه هم نداشتم در خانه دوستم می ماندم. در تهران که بودم، متوجه شدم که آقای منوچهر دقتی ادیتور خاورمیانه AP (آسوشیتد پرس) است و در AP یک جای خالی برای عکاس وجود دارد. من شروع کردم به مکاتبه با آقای رضا دقتی برادر آقای منوچهر دقتی، عکس هایم را برایشان ارسال کردم و بالأخره به صورت مستقمی با آقای منوچهر دقتی ارتباط گرفتم و بعدها وقتی قرار کاری را گذاشتیم در سال 2011 کارم را به عنوان عکاس AP آغاز کردم. من بعداً متوجه شدم که جزو 5 نفر اصلی عکاسان کاندید برای حضور در AP بوده ام. قابلیت های عکاسی ام برایشان محرز بود ولی می دانستند که زبان انگلیسی ام ضعیف بود. ولی من از آن زمان که دانستم که قرار است در سطح بین المللی فعالیت کنم روی تقویت زبان انگلیسی ام کار کردم. کپشن نویسی را شروع کردم زمانی که کسی به این موضوع اهمیت نمی داد. بدون کلاس رفتن فقط با سرچ عکس های مرتبط در AP و خواندن کپشن ها و یاد گرفتم سبک نوشتاری، برای عکس هایم کپشن می نوشتم. به همین طریق یاد گرفتم که برای عکس هایم کپشن انگلیسی بنویسم و حتی برای دوستانم هم این کار را می کردم. حتی برخی افراد کج فهم میگفتند که چه نیازی به کپشن هست؟! هر کپشنی طبق قانون فوتوژورنالیسم باید به 5 سؤال پاسخ دهد. شما باید توصیف کنید و در کات لاین توضیحات اضافی را بنویسید. بالإخره اینها را ما در وورک شاپ ها آموخته بودیم و اجرا می کردیم.

وقتی وارد AP شدم، ابتدا عکس ها به صورت ناشناس منتشر می شد بدون اسم! حدود 3 ماه اینگونه فعالیت کردم. مصادف بود با آن ایامی که سردار حسن تهرانی مقدم به شهادت رسید. من از تشییع شهید تهرانی مقدم عکس گرفتم و در آسوشیتد پرس و در روزنامه واشنگتن پست منتشر شد البته نام من بر روی عکس ها نبود. آن زمان کار می کردم. در بندر ترکمن نماز عید فطر و نماز عید قربان برای AP عکس می گرفتم. این برای من خیلی سنگین بود که عکس هایم بدون نام منتشر می شد. چرا؟ برای این که ارشاد گیر ندهد! متأسفانه به عنوان یک شهرستانی و آذربایجانی که صداقت و سادگی در وجودمان است. در تهران هیچ کس را نمی شناسم و فقط عکاسان با من آشنایی دارند. هنوز هم که هنوز است بسیاری از مدیران من را نمی شناسند. من اعتقادی به رانت و ارتباطات خاص با هیچ کس و هیچ مدیری را ندارم و هرگز این کار را انجام ندادهام. حتی امروز هم که در خبرگزاری رسمی نظام فعالیت می کنم چنین ارتباطاتی ندارم و اصلاً اعتقادی به اینگونه چیزها ندارم. عکاس کارش عکس انداختن است و لاغیر. من وقتی وارد AP شدم تازه دردسرها شروع شد. جنگ قدرت میان خبرنگار با عکاس! در گردوخاک این درگیری که هیچ ارتباطی به من نداشت، بعد از 7 ماه فعالیت، در نهایت کارت من صادر نشد و ضربه بزرگی به من وارد شد. من نباید قبل از صدور کارت خبرنگاری کارم را شروع می کردم و این را کسی به من نگفته بود. به من گفته بودند کار کنید بدون اسم عکس تان را منتشر می کنیم! همین کار غلط باعث شد تا ریشه من را نابود کنند. ماهی حدود 3 هزار دلار حقوقم به باد رفت. بهترین لحظات جوانی ام. در 25 سالگی به خودم قول داده بودم که در 30 سالگی وارد بزرگترین آژانس خبری دنیا خواهم شد و این اتفاق افتاد. ولی همه چیز را در یک لحظه نابود کردند. 7 ماه انتظار؛ فلاکت! 7 ماه دوندگی کردم. مصاحبه در معاونت مطبوعات خارجی و الباقی داستان همگی هیچ! طلاهای خانمم را فروختم و اجاره و مخارج زندگی ام را پرداخت کردم. هر زمان به تبریز می آمدم منتظر یک تماس بودم و هیچ وقت آن تماس گرفته نشد. 7 ماه شکنجه کشیدم. جواب نامه کتبی دفتر خاورمیانه AP را با یک پیامک دادند! جواب منفی است! و برگشتم تبریز! همان ماهی که من جواب منفی دریافت کردم، ارشاد من را به عنوان بهترین عکاس مطبوعات کشور انتخاب کرد. من به وزیر ارشاد آقای احمدی نژاد نامه نوشتم و درباره این موضوع پرسیدم. جوابی نگرفتم. چرا من صلاحیت کار کردن برای بهترین خبرگزاری های ایران را دارم ولی حق عکس گرفتن برای یک خبرگزاری شناخته شده خارجی را ندارم؟! با افسردگی خانواده را به تبریز بازگرداندم.

18 سال تقریباً رایگان برای مطبوعات کار کرده ام. آخر سر هم به لطف آقای بلوریان دبیر عکس وقت ایرنا، آقای حسن حقی که سال ها ادیتور من در فارس و مهر بودند، بالأخره در ایرنا استخدام شدم. باز ایرنا منجی من شد. تشکر می کنم از ایرنا، صاحب شغل شدم. حتی عالیترین تجهیزات را به لطف آقای دکتر جابری انصاری به من داده شده است. بهترین وسایل که فقط در اختیار عکاسان تهرانی است به من داده شده است و من قدردان این موضوع هستم. از آقای بلوریان تشکر می کنم که این فرصت را برای من فراهم کردند که به همراه شهید امیرعبداللهیان به کیپ تاوون آفریقای جنوبی برای عکاسی از اجلاس بریکس رفتم و این هم به نظرم یک تجربه تکرارناشدنی است.

ساعدنیوز: به عنوان یک عکاس حتماً هم اشک ها را دیدید و هم لبخندها. به عنوان یک عکاس خبری تراز اول از شما تقاضا می کنیم جذابترین و بدترین خاطره کل دوران کاریتان را برای مخاطبان تعریف کنید؟
علی حامد حق دوست: این شغل بسیار هیجان انگیز است. یکی از بدترین تجربه هایی که شاید میان تمام عکاسان مشترک است، ناشناس ماندن است. من در تبریز 20 سال است که عکاسی می کنم. کلیه شهرهای ایران عکاسی کردم. در خاورمیانه در کابل در پاکستان در ترکیه عکاسی کرده ام. بعد از این همه سال، در شهر من مرا نمی شناسند! 16 سال در لیگ برتر تمام بازی های تراکتور را پو شش خبری داده ام. در تابستان زمستان در باران در برف. نه تیم اهمیتی به ما می دهد، و در آخرین بازی لیگ برتر امسال ما را برای عکاسی به خوزستان نبردند و بعد از قهرمانی هم علیرغم داشتن تمام کارت های شناسایی و کاور و دیگر موارد لازم مرا برای عکاسی از جشن قهرمانی به داخل ورزشگاه راه ندادند! مبنا کاور بازی های آسیایی و کارت بازی های آسیایی بود ولی باز مرا راه ندادند. این بسیار ناشایست است. این بسیار تلخ است. این تلخ ترین تجربه من به عنوان عکاس خبری است.

شیرین ترین خاطره حرفه ام هم همکاری با آسوشیتد پرس است. من با مجید سعیدی به افغانستان رفتم. با پول طلای همسرم بلیط هواپیما خریدم و به کابل سفر کردم. دو ماه در افغانستان بودم و عکس هایم همگی به نام خودم در بهترین رسانه های دنیا منتشر شد. جالب است که بگویم که در سال 2013 در سرمای استخوان سوز زمستان زمانی که در طالبان به صورت انتحاری علیه حامد کرزی حمله را شروع کرده بود من در افغانستان عکاسی می کردم. از صبح تا شب در حال عکاسی بودم و هر روز عکس هایی که ارسال می کردم، همگی به عنوان عکس های روز انتخاب می شدند و عکسهایم در نیویورکتایمز، تایم، واشنگتنپست، گاردین لندن، بوستونگلوب و .. منتشر میشدند. این رویای جوانی من بود. من در افغانستان با 100 دلار وارد شدم. 2 ماه کار کردم و عکس هایم در رسانه های تراز اول دنیا دیده شد. حتی تصاویری که من از جنگ خروس ها و جنگ سگ ها در افغانستان ثبت کردم در نشنال جیاگرافی منتشر شده اند. تفاوت من با محمد محیسن این است که او اردنی است و من ایرانی. او به عنوان اردنی در پاکستان به ریاست دفتر خاورمیانه AP رسید و من به عنوان یک ایرانی نتوانستم در تهران برای AP عکس بگیرم. من در استان خودم ناشناخته هستم.

ساعدنیوز: ما می دانیم که جوایز بزرگ زیادی در سطح ملی و بین المللی گرفته اید. به نظر خودتان برجسته ترین جایزه ای که دریافت کرده اید کدام جایزه است؟
علی حامد حق دوست: من در جشنواره عکس سال آسیا رتبه چهارم را به دست آوردم. جایزه ای که به همت دانشگاه کلمبیا برگزار می شود. در جشنواره عکس یونسکو با موضوع "افغانستانی که به آن افتخار می کنید" نفر اول شده ام. عکس مستند بود اثری که ارسال شد. باز با موضوع افغانستان در جشنواره دوسالانه نیکون نفر دوم شدم. اولین نشان عکاس سال مستند مطبوعات کشور را در سال 96 دریافت کردم. در اولین دوره، هیئت داوری بر اساس یک دهه فعالیت مستمر یک عکاس در حوزه مستند انتخاب شدند. من افتخار این را داشتم که انتخاب کردند. به صورت گروهی هم سه سال فینالیست World Press Photoشده ایم این معادل اسکار عکاسی است، ولی متأسفانه این موضوع انعکاس داده نمی شود برعکس Picture of the Yearکه فینالیست ها اعلام می شوند.

ساعدنیوز: به عنوان آخرین سؤال اجازه می خواهم یک سؤال درباره امام جمعه شهید استان آذربایجان شرقی بپرسم که افتخار داشتیم در معیت حضرتعالی چندین بار به کرات به مناسبت های مختلف محضرشان باشیم. در مستندی که بعد از شهادت حاج آقای آل هاشم از رسانه ملی منتشر شد، یک صحنه به تماس ایشان با حضرتعالی مربوط است. از قرار معلوم بعد از دریافت یک جایزه، با شما تماس می گیرند و تبریک می گویند. این خاطره را به عنوان حسن ختام این مصاحبه در روز خبرنگار برایمان تعریف کنید؟
علی حامد حق دوست: خداوند روح ایشان را قرین رحمتش قرار دهد. آقای آل هاشم واقعاً فرد بسیار صمیمی و صادق بود. یک هفته از حضور ایشان در مسند امامت جمعه تبریز میگذشت، من جایزه نشان عکاسی مستند ایران را دریافت کرده بودم. تلفنم زنگ خورد و دیدم ایشان خودشان را معرفی کردند و من واقعاً تعجب کردم چون به هر صورت چنین حرکتی را من انتظار نداشتم. بعد از آن تماس من یک استوری منتشر کردم و از ایشان تشکر ویژه کردم و این حرکت را به سایر مسئولان فرهنگی استان هم توصیه کردم. این حرکت ایشان منجر شد به این که دو سال بعد با پیگیری برادرم مجید در تهران که آن زمان بعنوان عکاس در خبرگزاری مهر تهران کار میکرد بیمه خبرنگاریام برقرار شد. روند اداری را تسهیل کردند با نامه هایی که نوشتند. مدیران استانی ما وقتی به دیدار ایشان آمده بودند، در جریان معارفه آقای پاکزاد، در بیت ایشان بودیم. من در دل خودم می گفتم که کاش حاج آقا از من یک اسمی در این جلسه بیاورد شاید فرجی حاصل شد. به هر صورت این تعریف و تمجید ایشان در حضور مدیر کل اخبار استان ها می توانست یک اعتبار برای بنده باشد. حاج آقا بسیار در تب و تاب بودند که برای من شغلی فراهم شود و گره از کار ما گشوده شود. من بیمه نداشتم درآمدی حاصل نبود. من وقتی هم که با آقای دکتر عزیزی صحبت کردم گفتم کاش این اتفاق بیفتد. یک لحظه حاج آقا شروع کردند و درباره من صحبت کردند که این عکاس شما خیلی پسر خوبی است. من واقعاً شوکه شدم. چقدر لطف داشتند. او کوچک نوازی می کرد. مهم نبود چه کسی روبرویشان هستند. همیشه با خبرنگاران و عکاسان قبل از ورود وزرا و مسئولین، احوالپرسی گرمی می کردند. شب از بیت ایشان تماس می گرفتند که فردا معاون رئیس جمهور قرار است بیاید نامه بنویسید تا کارتان را پیگیری کنیم. آقا سید حمید عکاس بیت صبح هم زنگ زدند کمک کردند روی نامه پاراف نوشتند. هرچند آن نامه به جایی نرسید ولی این حرکت ارزشمند است.

من در همان روز شهادت ایشان در معیت رئیس جمهور شهید و هیئت همراه در منطقه قیزقلعه سی بودم. عکس گرفتم و با ایشان احوالپرسی کردم و عکس گرفتم. ما به صورت زمینی آمدیم آنها با هلیکوپتر. ما در جاده کلیبر خبر سقوط هلیکوپتر را شنیدیم. در منطقه خوجا از ون درخواست کردیم ما را به منطقه حادثه ببرد ولی نبرد. ما پیاده شدیم و با وانت رفتیم به ورزقان. از سه راهی ورزقان اجازه ورود ندادند. ساعت 12 شب به صورت پنهانی در داخل یک آمبولانس به آن منطقه رفتیم. منطقه را عکاسی کردیم با مکافات بسیار. هوا به شدت سرد بود. صبح ما را برگرداندند در حالی که خبرنگار سی ان ان تُرک ساعت 4 از نقطه حادثه عکاسی کرد. این حادثه را من نتوانستم ثبت کنم. این برای من یک شکست بزرگ بود. در اتفاقات اخیر هم باز اجازه عکاسی هم ندادند. چرا؟ این وقایع باید ثبت شود. بچه ای که به دلیل سقوط پهپاد اسرائیلی شهید شد می توانست به صورت تصویری ثبت شود و انعکاس جهانی داشته باشد. به هر صورت، اینها مسائلی است که باید به قدرت رسانه ایمان بیاوریم و رسانه را یک ابزار مفید و مؤثر بدانیم نه یک تهدید.
برای پیگیری اخبار سیاسی در ساعدنیوز اینجا کلیک کنید.