یک عکس، یک روایت ناتمام تاریخی؛ بابک هستم، پسر تختی!/+ تصاویر اولین ساعات مرگ مشکوک تختی

  چهارشنبه، 19 دی 1403
یک عکس، یک روایت ناتمام تاریخی؛ بابک هستم، پسر تختی!/+ تصاویر اولین ساعات مرگ مشکوک تختی
ساعد نیوز: 17 دی سالگرد فوت مرحوم غلامرضا تختی و فرصتی برای مروری دیگرگونه به یاد جهان‌پهلوان بود.

به گزارش سرویس تاریخ ساعد نیوز به نقل از تابناک، تختی خود را نکشت. مرگ او تلنگری بزرگ است تا تنهایی آدم‌های بزرگ را که حتی در برهه‌هایی از زندگی‌شان، از خانه و کاشانه خود هم رانده می‌شوند، دریابیم. کافی است بمیرند تا ذکر خیرشان باشد.

روزی که خبر فوت غلامرضا تختی در شهر و روستا پیچید، هفت تن در مناطق متعدد ایران خودکشی کردند! در میان این هفت خودکشی، تراژیک‌ترین مرگ‌، خودکشی قصابی در کرمانشاه بود که خود را قناره انداخته و پیش از آن روی شیشه مغازه‌اش نوشته بود: «جهان، بی جهان‌پهلوان ماندنی نیست».

چه تختی خودکشی کرده باشد، چه به قتل رسیده باشد و چه به مرگی عادی از دنیا رفته باشد، رژیم یک خدمت بزرگ به او کرد؛ اجازه نداد تا روزنامه‌ها و رسانه‌ها درباره مرگ تختی بنویسند. این خدمت بزرگی بود تا همه درباره مرگ تختی حرف بزنند و هر کس روایتی متناسب با شناختی که از تختی داشت و تصوری که در ذهنش بود، مرگ او را همان‌گونه باور کند. یعنی استبداد، اسطوره‌گی مضاعف به تختی بخشیده بود، بی‌آن‌که بداند و بخواهد.

روایت‌ها مثل افسانه‌ها

از همین‌جا بود که یکی روایت کرد «غلامرضا تختی 17 دی 1346 در هتل آتلانتیک تهران به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش خودکشی کرد».

مرحوم جمشید مشایخی از جمله افرادی بود که گفت: «در ابتدا جهان‌پهلوان تختی با زنی ازدواج کرد که از طبقه خودش نبود و همیشه او را در مجالس مختلف مسخره می‌کرد! لذا تختی اگر با او زندگی می‌کرد، تختی نبود؛ اگر طلاق می‌داد هم تختی نبود؛ تنها اگر خودش را می‌کشت، تختی بود».

روزی علی حاتمی که می‌خواست داستان جهان‌پهلوان تختی را بسازد، گفت: «تو نمی‌توانی بسازی چون اکثریتی او را قبول نمی‌کنند». گفت: «48 ساعت به من وقت بده». بعد برگشت و گفت: «تختی با دوبنده سیاه، با تختی با دوبنده سفید کشتی می‌گیرد. سیاه سفید را ضربه فنی می‌کند». بغلش کردم و ماچش کردم و گفتم: «این درسته». با صراحت معتقدم او خودکشی کرده است.

با این وجود، عده‌ای از جمله جلال آل احمد ساواک را عامل قتل معرفی می‌کردند که تختی را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانده است.

روایت دیگر این‌که تختی اندکی پیش از اقدام به خودکشی روی کاغذی که از پیش‌خدمت هتل آتلانتیک می‌گیرد با خودکار آبی می‌نویسد: «خودکشی خیلی مشکل است. نمی‌دانید الان در چه حالی هستم. تمام بدنم می‌لرزد. خودم باور نمی‌کنم که فردا زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ هستم. خیلی وحشتناک است. چاره چیست؟ باید تصمیم گرفت. خدایا زودتر راحتم کن. آب حاضر کردم. دستم می‌لرزد. مادرم مریض است. پسرم کجاست؟ ساعت 20 :12». و باز یک ساعت بعد می‌نویسد: «ساعت 20 :1 بامداد است. دیشب نتوانستم تصمیم بگیرم، تا ظهر امروز خوابیده بودم».

.

سال 1357، بابک، پسر تختی در یازده سالگی‌اش گفت که در مورد مرگ بابا هر کس چیزی می‌گوید و من هنوز به حقیقت پی نبرده‌ام. بابک بزرگ‌تر هم که شد، کتابی درباره پدر نوشت که پایانش به همان ابهام یازده سالگی پیوند می‌خورد.

همسر تختی نیز در همان مصاحبه گفته بود: «ما اختلافی نداشتیم. هر چه می‌خواهند، بگویند».

مثل مولانا

بی‌آن‌که در زمان تختی زیسته باشم، اما بارها درباره‌اش خوانده‌ام و تأمل در حال و روزش کرده‌ام. کاری با نتایج یافته‌ها و تحقیقات و اظهارنظرها درباره مرگ تختی ندارم. به همان سیاقی که استبداد به افکار عمومی اجازه داد تا هر کسی روایتی آزاد از جاودانگی تختی بسازد، من هم روایت خود را دارم. من معتقدم تختی خودکشی کرد.

تصاویر کمتر دیده شده از اولین ساعات درگذشت تختی

(ظهر روز 17 دی 1346 خبر خودکشی غلامرضا تختی در اتاق 23 هتل آتلانتیک -اطلس- در خیابان تخت جمشید -طالقانی- همه شهر را تحت تاثیر قرار داد. تصاویر زیر از ساعات اولیه انتشار خبر درگذشت تختی در تهران. این عکس‌ها از مجلات اطلاعات هفتگی، تهران مصور، کیهان ورزشی، سپید و سیاه و فردوسی فراهم شده است.)

تختی

نه شاهدی دارم و نه سندی... حس درونی و مبتنی بر یافته ها و اندوخته ها از تنهایی هاست. (برداشت شخصی دبیر فرهنگی تابناک)

خودکشی کرد، اما خودکشی که بر حق به نظر می‌آید. کوچک شدن مدام در برابر آدم‌هایی که بزرگشان کرده‌ای، حقارت نمی‌آفریند، دردناک است. از یک جایی به بعد این درد یا می‌کشد یا وادارت می‌کند کار را تمام کنی. که اگر بمانی باید سر ستیز با همان‌ها برداری و این شایسته تختی نبود. مرگ را در آغوش کشیدن، گواراتر است.

پدر همسر تختی

.

پسر دایی تختی

.

مردمانی که از خبر درگذشت جهان پهلوانشان باخبر شده اند

.

همسر و پسر تختی

.

اما تختی خود را نکشت. مرگ او تلنگری بزرگ است تا تنهایی آدم‌های بزرگ را که حتی در برهه‌هایی از زندگی‌شان، از خانه و کاشانه خود هم رانده می‌شوند، دریابیم. کافی است بمیرند تا ذکر خیرشان باشد.

مولوی را چه بسا فرزندش کشته است. در این‌که او را از خانه بیرون کردند و تاب و تحملش را نداشتند، تردیدی نیست. تا سالیان سال هم هیچ‌کس از پدیده‌ای به نام مولانا خبردار نبود. ده‌ها سال‌ بعد، کسی آمد و او را کشف کرد. اما سال‌ها از مرگ مولانا گذشته بود. مولانا هنوز خودش نمی‌داند که مولانای بزرگ تاریخ است.

اشتباه نشود، حرف بر سر خانواده مرحوم تختی نیست؛ خانواده بزرگ تر و جامعه و فرهنگ منظورم است. تنهایی در چنین جمعی ....

این تنهایی ها منجر به مرگ خواهد شد که اگر نشد، با مرگی خودخواسته به رهایی می انجامد.


برای مشاهده مطالب مربوط به تاریخ ایران و جهان با گروه تاریخ ساعد نیوز همراه باشید.



دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها