به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز، بامداد خمار داستان عبرتانگیز سیاه بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است که از همان برگهای نخست داستان آغاز میشود و همه کتاب را دربرمیگیرد. با آنکه ماجرا در روزهای نخست زمامداری رضاشاه روی میدهد، جز یکی دو مورد، همچون کشف حجاب، به دیگر جنبههای سیاسی و اجتماعی زمانه هیچ اشارهای نمیشود. محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگرد نجار میشود. خواستگارهایش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد. اما خانواده او را اخراج میکند، بهطوریکه نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، کسی از خانواده به او سری میزند..
زُلف بَر باد مَده تا نَدَهی بَر بادَم ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بُنیادَم
مِی مَخور با هَمه کَس تا نَخورَم خونِ جِگَر سَر مَکِش تا نَکِشَد سَر به فَلَک فَریادَم
زُلف را حَلقه مَکُن تا نَکُنی دَر بَندَم طُرّه را تاب مَده تا نَدَهی بَر بادَم
یارِ بیگانه مَشو تا نَبَری از خویشم غَمِ اَغیار مَخور تا نَکُنی ناشادَم
رُخ بَرافَروز که فارغ کُنی اَز بَرگِ گُلم قَد بَراَفراز که اَز سَروْ کُنی آزادَم
شَمعِ هَر جَمع مَشو وَر نَه بِسوزی ما را یادِ هَر قوم مَکُن تا نَرَوی اَز یادَم
شُهرهٔ شَهر مَشو تا نَنَهَم سَر دَر کوه شورِ شیرین مَنَما تا نَکُنی فَرهادَم
رَحم کُن بَر مَنِ مِسکین و بِه فَریادَم رَس تا به خاکِ دَرِ آصِف نَرِسَد فَریادَم
حافظ از جورِ تو حاشا که بِگَرداند روی مَن اَز آن روز که دَر بَندِ توام آزادَم
برای مشاهده سایر مطالب هنرمندان با سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز در ارتباط باشید.