در عشق خوشا مرگ که این بودنِ ناب است
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست
****
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
****
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواست
حشمتِ این عشق از فرزانگی ست
عشقِ بی فرزانگی دیوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نومیدی ازو کوته شود
گر درین راه طلب دستم تهی ست
عشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیست
****
پرنده می داند
که باد بی نفس است
و باغ تصویری ست
پرنده در قفس خویش
خواب می بیند …
****
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد …
****
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی؟!
****
جز بند نیست چاره ی دیوانه و
حکیم
پندش دهد هنوز،
عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من،
قاتل است این …!
****
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
****
شراب خون دلم می خوری و نوشت باد
دگر به سنگ چرا می زنی پیالهٔ من
****
در گشودند به باغ گل سرخ
و من دل شده را
به سراپرده رنگین تماشا بردند
من به باغ گل سرخ
با زبان بلبل خواندم…
****
سحرگاه در چمن خوشرنگ شد گل
نگاهش کردم و دلتنگ شد گل
به دل گفتم که ناز است این، میندیش
چو دستی پیش بردم سنگ شد گل
****
ای جنگل! ای پیوسته پاییز
ای آتش خیس
ای سرخ و زرد ای شعله سرد
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد
ای جنگل !
اینجا سینه من چون تو زخمی ست
****
امان نمی دهی ای سوزِ غم به سازِ دلم
بیا که گریهٔ بی اختیار را مانی…
****
سر به سودایی نیاوردم فرود
گرچه دستِ آرزو کوته نبود
آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بی خواهشی آموختم…
****
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تُنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
****
شبچراغی چون تو، رشک آفتاب
چون شکستندت چنین خوار و خراب
چون تویی دیگر کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست
****
گلوی مرغ سحر را بریده اند و هنوز
در این شط شفق آواز سرخ او جاریست
****
ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروبِ تو چه غمناک است کوه
برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست
****
محتاج یک کرشمه ام ای مایهٔ امید
این عشق را ز آفت حِرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
****
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز، سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غمِ هم پروازند …
****
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره، تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست …
****
با منِ بی کسِ تنها شده
یارا تو بمان،
همه رفتند از ایـن خانه
خدا را تو بمان،
منِ بی برگِ خزان دیـده
دگر رفتنی ام!
تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان
****
بی او چه بر تو می گذرد سایه ای شگفت
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای ..
****
لبِ تو نقطه ی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی
****
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
****
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
****
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
****
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تُنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
****