به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نویز به نقل از رکنا، قهرمان گزارش ما که اسماعیل پرویزی، نام داشت، 17ساله و اهل شهرستان رازوجرگلان استان خراسان شمالی بود. او همراه پدر و مادر و برادر کوچکترش از مدتی قبل برای کار و ادامه زندگی به ایوانکی در شرق تهران مهاجرت کردند. او تا کلاس هشتم درس خواند اما وقتی پدرش که کارگر بود دچار دیسک کمر شد و دیگر نمیتوانست مثل سابق کار کند، دیگ غیرتش به جوش آمد و با رها کردن درس و مدرسه سرکار رفت تا از آن به بعد نانآور خانه باشد. او کارگر یکی از کارخانهها شده بود و هر روز صبح خیلی زود، سرکار میرفت و تا دیروقت کار میکرد. دلخوشیاش این بود، اگر مدرسه نمیرود و در اوقات فراغتش مثل بقیه بچهها بازی نمیکند، اما نانآور خانه شده و زندگی خانوادهاش با دسترنج او اداره میشود.
خبر بد
زندگی سخت اما با عزت این خانواده ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل حادثه تلخی اتفاق افتاد. جواد پرویزی، پدر اسماعیل درباره این حادثه به همشهری میگوید: من برای شرکت در مراسم ترحیم یکی از اقوام به بجنورد رفته بودم که تماس گرفتند و گفتند اسماعیل دچار حادثه شده است. آنطور که میگفتند خودرویی با پسرم تصادف کرده و او وضعیت سختی داشت. همان موقع بود که با شنیدن این خبر سوار ماشین شدم و به ایوانکی آمدم. پسرم همیشه با سرویس سر کار میرفت و برمیگشت، اما نمیدانم آن روز چرا او با موتورسیکلت سرکار رفته بود. در راه برگشت یک ماشین با او تصادف کرده بود. وقتی در بیمارستان بالای سر پسرم رفتم فهمیدم که در این تصادف پا و لگن اسماعیل شکسته اما آسیب مهمتر به سرش وارد شده بود؛ طوری که پزشکان گفتند او وضعیت خوبی ندارد و باید برایش دعا کنیم.
پدر داغدار اسماعیل در ادامه میگوید: ما روزها و شبهای سختی را در بیمارستان بالای سر اسماعیل گذراندیم. با اینکه وضعیت وخیمش را میدیدیم، اما امید داشتیم که او به زندگی برگردد. هرچه باشد او با سن کمی که داشت خانواده ما را اداره میکرد. پدر اسماعیل ادامه میدهد: او حدود 11روز در بیمارستان بستری بود و کادر پزشکی همه تلاششان را برای نجات پسرم انجام دادند، اما فایدهای نداشت و در نهایت گفتند او دچار مرگ مغزی شده به زندگی برنمیگردد و بهتر است که اعضای بدنش را به بیماران نیازمند اهدا کنیم. با وجود اینکه پدر و مادر اسماعیل به این باور رسیده بودند که پسرشان دیگر به زندگی برنمیگردد اما اهدای اعضای بدن او برایشان سخت بود. پدرش در اینباره میگوید: این کار در خانواده ما سابقه نداشت و تا به حال هیچکس چنین کاری انجام نداده بود. با وجود این یاد حرفهای پسرم افتادم. او قبلا گفته بود چرا وقتی فردی دچار مرگ مغزی میشود و بهجز مغز سایر اعضای بدنش زنده است او را به خاک میسپارند؟ او گفته بود دوست دارد اگر روزی دچار حادثه شد، اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شود. وقتی یاد این حرفها افتادم با همسرم مشورت کردم و در ادامه تصمیم گرفتیم اعضای بدن اسماعیل را اهدا کنیم و به این ترتیب رضایتنامه را امضا کردیم و همه اعضای پسرم که قابلیت پیوند داشت به بیماران نیازمند اهدا شد.
پدر اسماعیل میگوید: ما اهل سنت هستیم. پسرم روز عید قربان به دنیا آمده بود و به همین دلیل اسمش را اسماعیل گذاشته بودیم و درست روز جشن نیمه شعبان هم از دنیا رفت. وقتی این اتفاق برای پسرم افتاد شوکه بودیم و به همین دلیل ابتدا با اهدای عضو مخالفت کردیم اما کمی که با خودمان خلوت کردیم به این نتیجه رسیدیم که اهدای عضو بهترین کار است.
او ادامه میدهد: روزهای اول آرام و قرار نداشتیم و در شوک بودیم اما بعد از گذشت چند روز از این حادثه، اهدای اعضای بدن اسماعیل باعث شد سبک شویم و بتوانیم این داغ بزرگ را راحتتر تحمل کنیم. اینکه میدانیم اعضای بدن پسرمان در بدن افرادی که مدتها در انتظار عضو پیوندی بودند قرار دارد و زنده است به ما آرامش میدهد. به خانوادههایی که خدای نکرده در موقعیتی مثل ما قرار میگیرند توصیه میکنم که بین دفن کردن اعضای بدن عزیزشان با اهدای آن به بیماران دومین راه را انتخاب کنند.