آن چه از یاران شنیدم آن چه در باران گذشت
آن چه در باران ده آن روز بر یاران گذشت
های های مست ها پیچید در بن بست ها
طرح یک تابوت در رویای بیماران گذشت
کوه ها را در خیال پاک تا مرز غروب
سیلی از آوای اندوه عزاداران گذشت
کاروان دختران شرمگین روستا
لاله بر کف در مهی از بهت بسیاران گذشت
در ته تاریک کوچه یک دریچه بسته شد
انتظار بی سرانجام بد انگاران گذشت
جای پایی ماند و زخمی سبزه زاران را به تن
جمعه ی جانانه ی گلگشت عیاران گذشت
تا به گورستان رسد دیدار اهل خاک را
ماهتاب پیرلنگان از علفزاران گذشت
****
ترانه خوان تو من نیستم، هزاران اند
نثار راه تو یک آسمان شقایق سرخ
که گوهران دل افروز شب کناران اند
گریست تلخ که صحرای آسمان خالی است
ستاره های در او چشم های ماران اند
نشان مهرگیایی در این کویر که دید
ز مهر و مه که در این راه رهسپاران اند
ولی نه این همه الماسگونه در دل شب
نه سکه اند که در قعر چشمه ساران اند
همین تلالو الماسگونه می گوید
که باز بست امید بی شماران اند
تو تشنه کام به صحرا دمیده دل خوش دار
که ابرهای سیه مژده های باران اند
نشسته سر به گریبان کسی چه می داند
که در سواحل شب خیل سوگواران اند
امیدها که به دل داشتیم می بینی
که ساقه های لگدکوب روزگاران اند
تو را به مزرع بی انتهای زرد غروب
انیس محرم هر روزه کوهساران اند
چراغ جادوی چشمان سبز او روشن
که نیک عهد وفا را نگاهداران اند
****
ز می نه حال که دردی به جام می ماند
چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت
که صید می رمد از دام و دام می ماند
از این تردد دایم که در نظرجاری
کدام منظره ی مستدام می ماند
خطوط منکسری با شتاب می گذرند
بر این صحیفه که گفت از تو نام می ماند
چه سایه وار سواران در آستان غروب
چه نقشی، از که در این ازدحام می ماند؟
چه باغ ها به گذرها پر از شکوفه ی سیب
چه عطر ها که تو را در مشام می ماند
ستاره ها و سحر ها و صخره ها و سفر
چه خوب زین همه بر جا کدام می ماند
مسافران ز عطش دسته دسته میمیرند
و چشمه ی حیوان در ظلام می ماند
****
با خود به دوردست غروبم ببر، که با
قلبم غمین ز هیبت شب گریه کرده ساز.
خرداد را به شادی، گشتن
در باغ چشم های تو، خواهم من.
در باغ چشم های تو، می خواهم
شعر و شکوفه، خرمن خرمن
****