****
سبز و وسیع
گاهی که ترکه می خورد از باد
تاریک می شود چشم انداز
تاریک می شود
تا روشنان جان زمین را به تماشا بگذارد
خورشید زیر سایه/ روشن سبز علف
با قلب رنگ می تپد
و از نگاه من
شط عظیم دیدار جاری می گردد.
آنک!
در زیر پوستِ سبز علف
نبض خیال می زند
و عشق چهره می نماید
آنک!
از کوره راه ساقه ی گندم، نگار می آید.
آنک! جهان کناره ی آرامی ست
که هایهوی توفان از آن بگذشته است
و دختران عریانش
بی وحشتی، در امتداد تپش های رام خود
زیر نگاه خسته ی ما دور می شوند.
آنک جهان ملول و مفکّر
بر گرده ی صبورِ استرِ سبز بهار
از تنگه های عطر گذر می کند
و چشم های تشنه شاعر
از فصل های زنده سفر می کند
آنک زمین برهنگیِ خیس خویش را
از جیب نیمه باز سبز بهار
در چشم می کشاند
و در مسیر او
چشمان پرخمار تماشا
تک ساقه های نرگس می افشان
آنک زمین زنی ست
که کام یافته
از بستر طراوت، پس می خزد
و اهتزاز می یابد
در باد گردش خویش
آنک! زمان
گل می دهد در آتش رنگ و نور
و ارتفاع می یابد
در پیکر بلوغ.
آنک! زمانه می شکفد در تب نیاز
و پای دوست
از کوچه های شمشاد می آید
****
نه شهرهای ویران، نه باغهای سبز
دنیای پیش رویمان برهوتیست
تا آنسوی نهایت، تا … هیچ …
دیگر در ما
شور گلایه هم نیست
شور گلایه از بد، دشنام با بدی
دیگر در ما شور مردن هم نیست
رود شقاوت ما جاریست
تا چشمه سارِ خشک شکایت، تا … هیچ …
ما گله را سپردیم
به دره های پر گرگ.
کاریزهای ویران را
به فوج سوگوار کبوتر ها،
و بافه های فربه جو را
به اسبهای باد سپردیم.
ما راه افتادیم
از خشکسالِ فرجام،
تا چشمه ی بدایت …
تا … هیچ …
یاران ناموافق
در چارراهِ خستگی از هم جدا شدند
این یک درون معبد پندار ماند
آن یک به کنج صومعه ی اعتکاف
و هیچ یک
ـ با آنکه هیچ یک،
سیمرغ را دروغ نمی انگاشت ـ
بالا نکرد سر سویِ منشورِ قاف…
یاران ناموافق دیگر
با چاشبند خالی چوپانی
از راهکوره های برگشت
ردّ قبیله های کهن بگرفتند
و انتظارِ واقعه را
این یک کجاوه بند لیلی شد
و آن دیگری،
میرآخور فسیله ی مجنون،
اما
در انحنای جاده ی تاریخ
ارابه ای غبار نیفشاند
از بیستون سرخ حکایت، تا ما، تا هیچ …
ما، باز باختیم
اسبِ “کرند” مجنون
و ناقه ی سفید لیلا را
ـ با تیشه ی کذایی “استاد”
در کاروانسرایِ دیدار
ـ در بازگشت ـ
یک شب، بهای نانخورشی
و مزد خوابگاهی از کاه،
پرداختیم
ما راه اوفتادیم، از نو
از کاروانسرای نهایت، تا …
****
نه رفته ای
نه پیام آمدنی داده ای
خانه در تصرف بوی توست
تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
****
حس می کنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم
****
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند
****
در پشت پلک های تو باغی ست
می بینم
باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
می شنوم
نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
رگ های آبی تو در متن مات پوست
دنباله های نازک اندیشه دل است
****
در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
در گوش کودکی که هنوز
پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
تکبیر زندگی کیست
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
****
یک روز
در دشت صبحگاهی پندارت
از جاده یی که در نفس مه نهفته است
چون عاشقان عهد کهن
با اسب بور خسته می آیم من
در بامدادهای بخار آلود
در عصرهای خلوت بارانی
پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
تو گوش با طنین سم مرکب منی
****
من چون عاشقان عهد کهن
با اسب پای پنجره می مانم
بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
و آنگاه
همراه با تپیدن قلب نجیب تو
از جاده های در دل مه پنهان
می رانم
****
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت ، رفت
همین !
****
ای چشم شیرین زیبا .
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من تو را
****
من رهنورد کوه غروبم به باغ صبح
پای حصار نیلی شبها دویده ام
از لاشه های گند هوس ها رمیده ام
مستان سرشکسته ی در راه مانده را
با ضربه های سیلی ، سیلی سرزنش
هشیار کرده ام
****
کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
****
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو ، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی
****