روز نخست هميشه✍️
عطر نامیرای دانش
هر چه گل در باغ دنیا
نورِ راهم
رو به فردا
همرهم آيند خيابان
در ره خوب دبستان...
🌠
روز اول
روز ديدار
رويش لبخندها بر باغ لب ها
هر كسی در كيف دارد
گرمی دامان ماما
ناگهان در قاب درگاه
نقش می بندد فرشته
نور صدها صد ستاره
در دو چشمانش نشسته...
دوستم
می پرسدم شاد:
ـ كيست او
ايستاده زيبا
هر دو لب ها باغ گل ها؟
☘️
مي دوم پر شوق و شيدا
تا بچينم گرم و گيرا
گونهاش
گلبوسه ها را
🍀
رایحه
این جان ماما
تکیه گاه
دستان بابا
اوج می گيرد به بالا....
از دهان اش
چشمه ها زر
می زند بیرون به هر جا
سخت مي گيرد در آغوش
كودكان را مادرانه
بر لب شيرين دارد
صد ترانه
بی كرانه...
🌱
هر كجا
با هر كه
هر جا
كودكی تا گاهِ پيری
دوستت دارم هميشه
ای پيامبر!
رهنما!
آموزگارا …/ ه. ح.
پس نوشت:
چند سال پیش در شب عروسیِ همکارم، مهندس فرزاد در یکی از پروژه های جنوب، حضور پیرزنی پیر، اما با شکوه، حاضران را شگفت زده کرده بود.
"او کیه؟" همه از هم می پرسیدند. فرزاد پاسخ داد:
"مامانمه!" عروس و باشندگان جشن می دانستند او مادر ندارد..."پس او کیه؟" فرزاد هم چنان که انگشتان آفرینشگر بانوی سالخورده را می بوسید، فریاد شوق بر آورد: "آموزگار کلاس اولمه!" جمع با چشمان پر اشک شوق، به پا خاستند و کف زدند...
هاشم حسینی : نگهبانان نستوه آتش










































