در اشعار رودکی با باور به ناپایداری و بی وفایی جهان، اندیشه غنیمت شمردن فرصت، شادی و شادنوشی روبرو می شویم.در ادامه ی این مطلب ساعد نیوز زیباترین مجموعه شعر فارسی از رودکی را برای شما کاربران عزیز گردآوری کرده است امیدواریم لذت ببرید. همراه ساعد نیوز باشید.
زیباترین اشعار فارسی از پدر شعر فارسی(رودکی)
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
******
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
معنی : اگر کسی از بهترین معلم که همان گذر روزگار است چیزی یاد نگیرد، هر چقدر که معلمان نیز آموزش دهند، چیزی یاد نخواهد گرفت .
******
بی روی تو خورشید جهان سوز مباد
هم بی تو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد
هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر
از فراق دوستان پر هنر
******
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
******
بزرگان جهان چون بند گردن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه
******
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
******
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانه ی ایشان ببینیا
تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانه ی ایشان نشینیا
******
آن صحن چمن، که از دم دی
گفتی: دم گرگ یا پلنگ است
اکنون ز بهار مانوی طبع
پرنقش و نگار همچو ژنگ است
بر کشتی عمر تکیه کم کن
کاین نیل نشیمن نهنگ است
******
کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری؟
دولت خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیابد
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آن که ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دگر به بهتری نگشاید
******
زمانه، پندی آزادوار داد مرا
زمانه، چون نگری، سربه سر همه پندست
به روز نیک کسان، گفت : تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندست
زمانه گفت مرا : خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه به بندست پای دربندست
******
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هر چه باداباد
شاد بوده ست از این جهان هرگز
هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد
داد دیده ست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
******
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
******
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود
******
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
******
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانه غمان کرد دلم
******
هیچ گنجی نیست از فرهنگ به
تا توانی رو هوا زی گنج نه
******
صرصر هجر تو، ای سرو بلند
ریشهٔ عمر من از بیخ بکند
پس چرا بستهٔ اویم همه عمر؟
اگر آن زلف دوتا نیست کمند
به یکی جان نتوان کرد سؤال:
کز لب لعل تو یک بوس به چند؟
بفگند آتش اندر دل حسن
آن چه هجران تو از سینه فگند
******
کار بوسه چو آب خوردن شور
بخوری بیش، تشنه تر گردی
******
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن بدی
******
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا
******
چو گرد آرند کردارت به محشر
فرو مانی چو خر به میان شلکا
شلکا : گل سیاه و چسبنده که پا در آن بند شود
******
تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته
تار تار پود پود اندر فلات آن فوات
******
چه خوش گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
******
چه گر من همیشه ستا گوی باشم
ستایم نباشد نکو جز به نامت
******
مرده نشود زنده، زنده بستودان شد
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد
******
چرخ چنینست و بدین ره رود
لیک ز هر نیک و ز هر بد نوند
******
چون لطیف آید به گاه نو بهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز
******
منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته
******
سروست آن یا بالا؟ ماهست آن یا روی؟
زلفست آن یا چوگان؟ خالست آن یا گوی؟
******
گرچه نامردمست آن ناکس
نشود سیر ازو دلم یرگس
******
چراغان در شب چک آن چنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد
******
ای بلبل خوش آوا، آوا ده
ای ساقی ، آن قدح باما ده
*****
با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی
******
با آن که دلم از غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب
هجرانش چنینست، وصالش چونست؟
******
در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریهٔ خونین مژه ام شد مرجان
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان
******
دل سیر نگرددت ز بیدادگری
چشم آب نگرددت، چو در من نگری
این طرفه که دوست تر ز جانت دارم
با آن که ز صد هزار دشمن بتری
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
******
در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که بمیرد از فراغی که تراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!
******
زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
******
نارفته به شاهراه وصلت گامی
نایافته از حسن جمالت کامی
ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی:
کز خم فراق نوش بادت جامی!
******
چون کار دلم ز زلف او ماند گره
بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره
امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!
کان هم شب وصل در گلو ماند گره
******
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
******
ای جان همه عالم در جان تو پیوند
مکروه تو ما را منما یاد خداوند
*********
بزرگان جهان چون بند گردن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه
*********
چون لطیف آید به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز
*********
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
******
هنوز با منی و از نهیب رفتن تو
به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم
*********
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانه ی ایشان ببینیا
تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانه ی ایشان نشینیا
*********
هیچ گنجی نیست از فرهنگ به
تا توانی رو هوا زی گنج نه
******
آن صحن چمن، که از دم دی
گفتی: دم گرگ یا پلنگ است
اکنون ز بهار مانوی طبع
پرنقش و نگار همچو ژنگ است
بر کشتی عمر تکیه کم کن
کاین نیل نشیمن نهنگ است
******
کاروان شهید رفت از پیش
وآن ما رفته گیر و می اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
توشهٔ جان خویش ازو بربای
پیش کایدت مرگ پای آگیش
آن چه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش
خویش بیگانه گردد از پی سود
خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش
گرگ را کی رسد ملامت شاه
باز را کی رسد نهیب شخیش
******
امیدوارم از اشعار زیبا و پر معنی پدر شعر فارسی (رودکی) لذت برده باشید و بهره ببرید. همچنین شما کاربران عزیز میتوانید این اشعار را به عنوان کپشن یا بیوگرافی در انواع شبکه های اجتماعی به کار گیرید برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی ( اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.