امروزه افراد زیادی برای عکس پروفایل خود از تصاویر حیوانات استفاده می کنند؛ برای مثال عکس گربه پشمالو، عکس سگ های بامزه و … را برای پروفایل خود انتخاب می کنند. اسب ها نیز حیوانات نجیب و باوقاری هستند که زیبایی چشم نوازی برای همه دارند. این حیوان دارای نژاد های گوناگونی مانند ایرانی، انگلیسی، اسپانیایی، آمریکایی و … است. اما اسب سفیدرنگ دارای شهرت و محبوبیت زیادی است؛ هر چند که امروزه بیشتر اسب های سفید، رنگ های دیگری همچون قهوه ای، مشکی، خاکستری و … را روی پوست و مو های خود دارند. در این مطلب شما را به دیدن گلچینی زیبا از “عکس اسب ها و متن های ا دبی دعوت می کنیم؛ با ساعد نیوز همراه باشید.
زیباترین عکس و متن ادبی درمورد اسب ها
رویای من اسبی بود
که هیچ وقت به میدان مسابقه نرفت
اسبی جوان و دونده
که به خیش بستند
تا تنهایی آدم ها را شخم بزنند
رویای من
جای خوبی به دنیا نیامده بود…
اسب خرد خویش اگر نیک بتازیم
صد روزنه در پهنه باور بگشاید
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب حیوان نجیبی است اگر بگذارند
چون بشر کیس عجیبی است اگر بگذارند
سم بکوبد به زمین توی چراگاه جمال
گاهش از عشق نصیبی است اگر بگذارند
تا بر آن روی چو ماه آموختم
عالمی بر خویشتن بفروختم
پاره کرده پرده صبر و صلاح
دیده عقل و بصر بردوختم
اسب در میدان وصلش تاختم
کعبه وصلش ز هجران توختم
جامه عفت برون انداختم
رندی و ناراستی آموختم
سنایی
ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
خرد را لبت کرد تلقین عشق
ازین بیشه شیری نیامد برون
که او را نکشتی به زوبین عشق
ز بهر شکار دل خستگان
بر اسب بلا بسته ای زین عشق
اوحدی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
یالشان آشفته است
در نگاه سرخشان
پرسشی ناگفته است
بر زمین، سم می زنند
خشمگین، شیهه کشان
گویی آتش می جهد
از تن چالاکشان
اسبها زندانی اند
آه زیر سقف ها
اسبها کی می شوند
باز آزاد و رها؟
اسبها یک روز باز
روی پا می ایستند
آخر آنها اهل خواب
اهل آخور نیستند
یک شبی گم می شوند
اسبها در بهت دشت
اسب من که رفت و رفت
سوی آخور برنگشت
محمد کاظم مزینانی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسبها یک روز باز
روی پا میایستند
آخر آنها اهل خواب
اهل آخور نیستند
روش بخشد که بمیرد مه چرخ از حسدش
هر که امروز کند شهوت خود را در گور
هر یکی حور شود مونس گور و الحدش
هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی
کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش
بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش
که تمامش کند و شرح دهد هم صمدش
مولوی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را
ناصر خسرو
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب می تاخت با شکوه و دلیر
که کند فعل شیر بچه شیر
مکتبی شیرازی
اسب خرد ار مطیع و همگام شود
سرکش تر ازین نفس هم آرام شود
اندیشه به کار بستن آری هنر است
بر بی هنران بی هنری دام شود
م _ عاکف
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
برگ در دست نسیمی است که سرگردان است
قلب در دام غریبی است که بی سامان است
زندگی با تو چه احساس عجیبی دارد
عشق آن اسب نجیبی است که نافرمان است
ابوذر فتحی نیا
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر
رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون شود
میرزا حبیب روحی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
ای طرب ناکان ز مطرب التماس می کنید
سوی عشرت ها روید و میل بانگ نی کنید
شهسوار اسب شادی ها شوید ای مقبلان
اسب غم را در قدم های طرب ها پی کنی
مولوی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام و اسب و استر می کنند
حافظ
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
فخر رازی
که او را نکشتی به زوبین عشق
ز بهر شکار دل خستگان
بر اسب بلا بسته ای زین عشق
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
گر خود سخن ز زهره و از ماه بشنوم
نبود چنان کز آن بت دلخواه بشنوم
بی خوابیم بکشت، وه از من که هر شبی
بنشینم و فسانه آن ماه بشنوم
تیغم زن ای رقیب، که قربان شوم تو را
آن دم که من روارو آن ماه بشنوم
آواز ارغنون ندهد ذوقم آن چنان
کاواز پای اسب تو ناگاه بشنوم
امیر خسرو دهلوی
تا نگردد شمع روز از باد تیغت منطفی
روز کین چتر تو را در زیر دامان می برد
آسمان می خواهد از اسب تو نعلی بهر تاج
غالبا آن تاج را از بهر کیوان می برد
کیست هندویی که سازد نعل اسب تاج سر
ظاهرا اسب تو درپا از پی آن می برد
سلمان ساوجی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
سهراب سپهری
ور ز شهری نیز یاوه با قلاوزی بساز
اسب چوبین برتراشیدی که این اسب منست
گر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتاز
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته می رود شب و روز
سعدی
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
« سهراب سپهری »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
« فخر رازی »
همی گرد نعلش برآمد به ماه
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
برو تیره شد روی روز سفید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر زین سپس باد را
« فردوسی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته می رود شب و روز
« سعدی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر می بینم
« حافظ »
اسب می تاخت با شکوه و دلیر
که کند فعل شیر بچه شیر
« مکتبی شیرازی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
تا توانی به گرد عامه مگرد
عامه از نام تو برآرد گرد
زان کجا عامه بی خرد باشد
صحبت بی خردت بد باشد
صحبت عامه اسب و خر باشد
هر دوان ضد یک دگر باشد
خر تگ از اسب خود نگیرد تیز
لیک اسب از خران بگیرد تیز
صحبت عامه هرکه هشیارست
مثل حداد و مثل عطارست
گرچه عطار ندهدت مشک او
رسد از ناف مشک او به تو بوی
مرد حداد اگر به سور آید
جامه ز انگشت او بیالاید
« سنایی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری
« سعدی »
سوی عشرت ها روید و میل بانگ نی کنید
شهسوار اسب شادی ها شوید ای مقبلان
اسب غم را در قدم های طرب ها پی کنی
« مولوی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
گر خود سخن ز زهره و از ماه بشنوم
نبود چنان کز آن بت دلخواه بشنوم
بی خوابیم بکشت، وه از من که هر شبی
بنشینم و فسانه آن ماه بشنوم
تیغم زن ای رقیب، که قربان شوم تو را
آن دم که من روارو آن ماه بشنوم
آواز ارغنون ندهد ذوقم آن چنان
کاواز پای اسب تو ناگاه بشنوم
« امیر خسرو دهلوی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
مرسگان را عید باشد مرگ اسپ
روزی وافر بود بی جهد و کسپ
اسپ را بفروخت چون بشنید مرد
پیش سگ شد آن خروسش روی زرد
روز دیگر همچنان نان را ربود
آن خروس و سگ برو لب بر گشود
کای خروس عشوه ده چند این دروغ
ظالمی و کاذبی و بی فروغ
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی و محرومی ز راست
گفت او را آن خروس با خبر
که سقط شد اسپ او جای دگر
اسپ را بفروخت و جست او از زیان
آن زیان انداخت او بر دیگران
لیک فردا استرش گردد سقط
مر سگان را باشد آن نعمت فقط
« مولوی »
اسم حیوان را گذاشتنتد حیوان و هرچه صفت ناجور بود بارشان کردند
غافل از اینکه این حیوانات زبان بسته بی گناهن
گناه از پسران آدم است
که یادگرفته اند کافر را به کیش خویش پندارند…
خداییش حرفه حقه…
تو دنیای این روزهامون اسب بودن شرف دارد به آدم نما بودن
ملت کم طاقت شدن
حرف حق که می زنی سری دردشان می گیرد
و صدای هوارشان تا آفاق بالا می رود
انگار باید کمی اسب بودن یادشان بدهیم…
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود
کودک بودم که در سینما
مردی از اسب افتاد و
آنقدر روی زمین کشیده شد که :
گریه چشم هایم را بست
بعد ها دانستم
افتادن از اسب گریه ندارد
خیلی ها از اصل می افتند و می میرند
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد : کجا می روی؟ مرد اسب سوار جواب داد : نمی دانم از اسب بپرس !
این داستان زندگی خیلی از مردم است، آن ها سوار بر عادت ها و باورهای غلطشان می تازند، بدون اینکه بدانند به کجا می روند
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
پادشاها مهد عالی می رود سوی شکار
لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
خیمه و اسب است و زین و جامه اسباب سفر
جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
پایی از غم در رکاب آورده ام
بیش از این اسب جفا را زین مکن
زلفش اندر جور تلقین می کند
رخ پیاده حسن فرزین می کند
در رکابش حسن خواهد رفت اگر
اسب حسن این است کو زین می کند
بر کمالش خط نقصان می کشد
هرکه اندر حسن تحسین می کند
با رخ و دندانش روز و شب فلک
پوستین ماه و پروین می کند
بر سر بازار عشقش در طواف
دل کنون دلالی دین می کند
با چنین تمکین نباشد کار خرد
گر فلک را هیچ تمکین می کند
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
خشمگین، شیههکشان
گویی آتش میجهد
از تن چالاکشان