زیباترین داستان مثنوی ومعنوی مولوی/ حکایت موسی و فرعون از زبان شیرین مولانا/ یک پند و 4 حقیقتی که زندگی هر انسانی رو زیر و رو میکنه!

  شنبه، 31 خرداد 1404
زیباترین داستان مثنوی ومعنوی مولوی/ حکایت موسی و فرعون از زبان شیرین مولانا/ یک پند و 4 حقیقتی که زندگی هر انسانی رو زیر و رو میکنه!
ساعد نیوز: با یکی از زیباترین داستانهای مثنوی و معنوی مولانا همراه ما باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است.

این کتاب حدوداً از 26٬000 بیت و 6 دفتر تشکیل شده اما در چاپ حاضر تعداد ابیات آن که برابر با ابیات تصحیح و طبع نیکلسون است، از این قرار است.

داستانی که شنیدید به نثر روان و داستان گونه شعری از مثنوی و معنوی بود.

متن کامل ابیات گفتن موسی به فرعون یک پند و چهار فضیلت را

متن ابیات 2509 الی 2527

2509) هین زِ من بِپذیر یک چیز و بیار / پس زِ من بِستان عِوَض آن را چهار

2510) گفت : ای موسی کدامست آن یکی ؟ / شرح کن با من از آن یک ، اندکی

2511) گفت : آن یک که بگویی آشکار / که خدایی نیست غیرِ کِردگار

2512) خالقِ افلاک و اَنجُم بر عُلا / مردم و دیو و پَریّ و مرغ را

2513) خالقِ دریا و دشت و کوه و تیه / مُلکتِ او بی حد و او بی شبیه

2514) گفت : ای موسی کدامست آن چهار ؟ / که عِوَض بِدهی مرا ، بر گو بیآر

2515) تا بُوَد کز لطفِ آن وعدۀ حَسَن / سُست گردد چارمیخِ کفرِ من

2516) بو که ز آن خوش وعده های مُغتَنم / برگشاید قفلِ کفرِ صد مَنَم

2517) بو که از تأثیرِ جُویِ اَنگبین / شَهد گردد در تَنَم این زهرِ کین

2518) یا ز عکسِ جُویِ آن پاکیزه شیر / پرورش یابد دَمی عقلِ اسیر

2519) یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهایِ خَمر / مست گردم ، بو بَرَم از ذوقِ امر

2520) یا بُوَد کز لطفِ آن جُوهایِ آب / تازگی یابد تنِ شورۀ خراب

2521) شوره ام را سبزه یی پیدا شود / خارزارم جَنّتِ مأوا شود

2522) بو که از عکسِ بهشت و چارجُو / جان شود از یاریِ حق ، یارجُو

2523) آنچنان کز عکسِ دوزخ گشته ام / آتش و ، در قهرِ حق آغشته ام

2424) گه ز عکسِ مارِ دوزخ ، همچو مار / گشته ام بر اهلِ جَنّت ، زهربار

2525) گه ز عکسِ جوششِ آبِ حَمیم / آبِ ظلمم کرده خلقان را رَمیم

2526) من ز عکسِ زَمهَریرم زَمهَریر / یا ز عکسِ آن سَعیرم چون سَعیر

2527) دوزخِ درویش و مظلومم کنون / وایِ آنکه یابَمش ناگه زبون

متن کامل ابیات مشورت کردن فرعون با آسیه در ایمان آوردن

ابیات 2597 الی 2627

2597) باز گفت او این سخن با ایسیَه / گفت : جان افشان بر این ، ای دل سیه

2598) بس عنایت هاست مَتنِ این مَقال / زود دریاب ای شَهِ نیکو خِصال

2599) وقتِ کشت آمد ، زِهی پُر سود کشت / این بگفت و گریه کرد و گرم گشت

2600) بر جهید از جا و گفتا : بَخَّ لَک / آفتابی تاج گشت ای کلَک

2601) عیبِ کل را خود بپوشانَد کُلاه / خاصه چون باشد کُلَه خورشید و ماه

2602) هم در آن مجلس که بشنیدی تو این / چون نگفتی آری و صد آفرین ؟

2603) این سخن در گوشِ خورشید ار شُدی / سرنگون بر بُویِ این ، زیر آمدی

2604) هیچ می دانی چه وعده ست و چه داد ؟ / می کند ابلیس را حق ، افتقاد

2605) چون بدین لطف آن کریمت باز خواند / ای عجب چون زَهره ات بر جای ماند ؟

2606) زَهره ات نَدرید تا ز آن زهره ات / بودی اندر هر دو عالَم بهره ات

2607) زَهره یی کز بهرۀ حق بر دَرَد / چون شهیدان از دو عالَم بر خَورد

2608) غافلی هم حکت ست این عَمی / تا بمانَد ، لیک تا این حد چرا ؟

2609) غافلی هم حکمت ست و نعمت ست / تا نپرَّد زود سرمایه ز دست

2610) لیک نی چندانکه ناسُوری شود / زَهرِ جان و عقلِ رنجوری شود

2611) خود که یابد این چنین بازار را ؟ / که به یک گُل می خری گُلزار را

2612) دانه یی را صد درختستان عِوَض / حبّه یی را آمدت صد کان عِوَض

2613) کانَ لِلَّه ، دادنِ آن حبّه است / تا که کانِ الله لَهُ آید به دست

2614) ز آنکه این هُویِ ضعیفِ بیقرار / هست شد ز آن هُویِ رَبِّ پایدار

2615) هویِ فانی ، چگونه خود فا او سپرد ؟ / گشت باقی دایم و هرگز نمُرد

2616) همچو قطرۀ خایِف از باد و زِ خاک / که فنا گردد بدین هر دو هلاک

2617) چون به اصلِ خود که دریا بود ، جَست / از تَفِ خورشید و باد و خاک رَست

2618) ظاهرش گُم گشت در دریا و لیک / ذاتِ او معصوم و پا برجا و نیک

2619) هین بِده ، ای قطره خود را بی نَدَم / تا بیابی در بهایِ قطره ، یَم

2620) هین بِده ، ای قطره خود را این شَرَف / در کفِ دریا شو ایمن از تلف

2621) خود که را آید چنین دولت به دست ؟ / قطره را بحری تقاضاگر شده ست

2622) الله الله زود بفروش و بخَر / قطره یی دِه ، بحرِ پُر گوهر ببر

2623) الله الله هیچ تأخیری مکُن / که ز بَحرِ لطف آمد این سخُن

2624) لطف ، اندر لطفِ این گُم می شود / کاسفَلی بر چرخِ هفتم می شود

2625) هین که یک بازی فُتادت بُوالعَجَب / هیچ طالب این نیابد در طلب

2626) گفت : با هامان بگویم این سَتیر / شاه را لازم بُوَد رأیِ وزیر

2627) گفت : با هامان مگو این راز را / کورِ کمپیری چه داند باز را ؟


برای خواندن و شنیدن اشعار و حکایت های بیشتر با گروه فرهنگ و هنر ساعد نیوز همراه باشید.


1 دیدگاه


  دیدگاه ها
محسیی سلام 💚 💚 💚 💚💚
5 ماه پیش

💚 💚 💚 💚 💚 9✍️✋👂🌡️🌍💌☝️🙏
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر