به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی است.
این کتاب حدوداً از 26٬000 بیت و 6 دفتر تشکیل شده اما در چاپ حاضر تعداد ابیات آن که برابر با ابیات تصحیح و طبع نیکلسون است، از این قرار است.
داستانی که شنیدید به نثر روان و داستان گونه شعری از مثنوی و معنوی بود.
متن ابیات 2509 الی 2527
2509) هین زِ من بِپذیر یک چیز و بیار / پس زِ من بِستان عِوَض آن را چهار
2510) گفت : ای موسی کدامست آن یکی ؟ / شرح کن با من از آن یک ، اندکی
2511) گفت : آن یک که بگویی آشکار / که خدایی نیست غیرِ کِردگار
2512) خالقِ افلاک و اَنجُم بر عُلا / مردم و دیو و پَریّ و مرغ را
2513) خالقِ دریا و دشت و کوه و تیه / مُلکتِ او بی حد و او بی شبیه
2514) گفت : ای موسی کدامست آن چهار ؟ / که عِوَض بِدهی مرا ، بر گو بیآر
2515) تا بُوَد کز لطفِ آن وعدۀ حَسَن / سُست گردد چارمیخِ کفرِ من
2516) بو که ز آن خوش وعده های مُغتَنم / برگشاید قفلِ کفرِ صد مَنَم
2517) بو که از تأثیرِ جُویِ اَنگبین / شَهد گردد در تَنَم این زهرِ کین
2518) یا ز عکسِ جُویِ آن پاکیزه شیر / پرورش یابد دَمی عقلِ اسیر
2519) یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهایِ خَمر / مست گردم ، بو بَرَم از ذوقِ امر
2520) یا بُوَد کز لطفِ آن جُوهایِ آب / تازگی یابد تنِ شورۀ خراب
2521) شوره ام را سبزه یی پیدا شود / خارزارم جَنّتِ مأوا شود
2522) بو که از عکسِ بهشت و چارجُو / جان شود از یاریِ حق ، یارجُو
2523) آنچنان کز عکسِ دوزخ گشته ام / آتش و ، در قهرِ حق آغشته ام
2424) گه ز عکسِ مارِ دوزخ ، همچو مار / گشته ام بر اهلِ جَنّت ، زهربار
2525) گه ز عکسِ جوششِ آبِ حَمیم / آبِ ظلمم کرده خلقان را رَمیم
2526) من ز عکسِ زَمهَریرم زَمهَریر / یا ز عکسِ آن سَعیرم چون سَعیر
2527) دوزخِ درویش و مظلومم کنون / وایِ آنکه یابَمش ناگه زبون
ابیات 2597 الی 2627
2597) باز گفت او این سخن با ایسیَه / گفت : جان افشان بر این ، ای دل سیه
2598) بس عنایت هاست مَتنِ این مَقال / زود دریاب ای شَهِ نیکو خِصال
2599) وقتِ کشت آمد ، زِهی پُر سود کشت / این بگفت و گریه کرد و گرم گشت
2600) بر جهید از جا و گفتا : بَخَّ لَک / آفتابی تاج گشت ای کلَک
2601) عیبِ کل را خود بپوشانَد کُلاه / خاصه چون باشد کُلَه خورشید و ماه
2602) هم در آن مجلس که بشنیدی تو این / چون نگفتی آری و صد آفرین ؟
2603) این سخن در گوشِ خورشید ار شُدی / سرنگون بر بُویِ این ، زیر آمدی
2604) هیچ می دانی چه وعده ست و چه داد ؟ / می کند ابلیس را حق ، افتقاد
2605) چون بدین لطف آن کریمت باز خواند / ای عجب چون زَهره ات بر جای ماند ؟
2606) زَهره ات نَدرید تا ز آن زهره ات / بودی اندر هر دو عالَم بهره ات
2607) زَهره یی کز بهرۀ حق بر دَرَد / چون شهیدان از دو عالَم بر خَورد
2608) غافلی هم حکت ست این عَمی / تا بمانَد ، لیک تا این حد چرا ؟
2609) غافلی هم حکمت ست و نعمت ست / تا نپرَّد زود سرمایه ز دست
2610) لیک نی چندانکه ناسُوری شود / زَهرِ جان و عقلِ رنجوری شود
2611) خود که یابد این چنین بازار را ؟ / که به یک گُل می خری گُلزار را
2612) دانه یی را صد درختستان عِوَض / حبّه یی را آمدت صد کان عِوَض
2613) کانَ لِلَّه ، دادنِ آن حبّه است / تا که کانِ الله لَهُ آید به دست
2614) ز آنکه این هُویِ ضعیفِ بیقرار / هست شد ز آن هُویِ رَبِّ پایدار
2615) هویِ فانی ، چگونه خود فا او سپرد ؟ / گشت باقی دایم و هرگز نمُرد
2616) همچو قطرۀ خایِف از باد و زِ خاک / که فنا گردد بدین هر دو هلاک
2617) چون به اصلِ خود که دریا بود ، جَست / از تَفِ خورشید و باد و خاک رَست
2618) ظاهرش گُم گشت در دریا و لیک / ذاتِ او معصوم و پا برجا و نیک
2619) هین بِده ، ای قطره خود را بی نَدَم / تا بیابی در بهایِ قطره ، یَم
2620) هین بِده ، ای قطره خود را این شَرَف / در کفِ دریا شو ایمن از تلف
2621) خود که را آید چنین دولت به دست ؟ / قطره را بحری تقاضاگر شده ست
2622) الله الله زود بفروش و بخَر / قطره یی دِه ، بحرِ پُر گوهر ببر
2623) الله الله هیچ تأخیری مکُن / که ز بَحرِ لطف آمد این سخُن
2624) لطف ، اندر لطفِ این گُم می شود / کاسفَلی بر چرخِ هفتم می شود
2625) هین که یک بازی فُتادت بُوالعَجَب / هیچ طالب این نیابد در طلب
2626) گفت : با هامان بگویم این سَتیر / شاه را لازم بُوَد رأیِ وزیر
2627) گفت : با هامان مگو این راز را / کورِ کمپیری چه داند باز را ؟
5 ماه پیش