عجیب‌ترین قصیده ملک الشعرا در وصف بهار و دماوند با غوغای صدای رشید کاکاوند؛ شیر خفته‌ای که بیدار شده / مگه میشه این شعر رو شنید و محو این ابهت نشد + ویدئو

  سه شنبه، 04 شهریور 1404
عجیب‌ترین قصیده ملک الشعرا در وصف بهار و دماوند با غوغای صدای رشید کاکاوند؛ شیر خفته‌ای که بیدار شده / مگه میشه این شعر رو شنید و محو این ابهت نشد + ویدئو
ساعدنیوز: ویدئویی از شعرخوانی زیبای رشید کاکاوند با شعری از ملک الشعرای بهار را مشاهده می کنید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرای بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی در سال 1263 هجری شمسی در مشهد متولد شد. مقدمات و ادبیات فارسی را نزد پدر خود ملک الشعرا صبوری آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر «ادیب نیشابوری» رفت. بعد از فوت پدر، ملک الشعرای دربار مظفرالدین شاه شد. وی شش دوره نمایندهٔ مجلس شد و سالها استاد دورهٔ دکتری ادبیات دانشسرای عالی و دانشکدهٔ ادبیات بود. به علت پیوستن به مشروطه‌طلبان و آزادی‌خواهان چند بار تبعید و زندانی شد که سالهای زندان و تبعید از پربهره‌ترین سالهای زندگی ادبی وی بوده است. بهار در روز دوم اردیبهشت 1330 هجری شمسی، در خانهٔ مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. از معروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی که در سه جلد دربارهٔ سبک نوشته‌های منثور فارسی نوشته شده، تاریخ احزاب سیاسی، تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجمل‌التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی را می‌توان نام برد.

ای دیو سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم به سر، یکی کله‌خود

ز آهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران

وین مردم نحس دیو مانند

با شیر سپهر بسته پیمان

با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون

سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت

آن مشت، تویی تو ای دماوند

تو مشت درشت روزگاری

از گردش قرن‌ها پس افکند

ای مشت زمین بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند

نی‌ نی تو نه مشت روزگاری

ای کوه نیَم ز گفته خرسند

تو قلب فسردهٔ زمینی

از درد ورم نموده یک‌ چند

تا درد و ورم فرو نشیند

کافور بر آن ضماد کردند

شو منفجر ای دل زمانه

وان آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین سخن همی گوی

افسرده مباش خوش همی خند

پنهان مکن آتش درون را

زین سوخته‌جان شنو یکی پند

گر آتش دل نهفته داری

سوزد جانت، به جانت سوگند

بر ژرف دهانت سخت بندی

بر بسته سپهر زال پرفَند

من بند دهانت برگشایم

ور بگشایند بندم از بند

از آتش دل برون فرستم

برقی که بسوزد آن دهان‌بند

من این کنم و بود که آید

نزدیک تو این عمل خوشایند

آزاد شوی و بر خروشی

مانندهٔ دیو جسته از بند

هرّای تو افکند زلازل

از نیشابور تا نهاوند

وز برق تنوره‌ات بتابد

ز البرز اشعه تا به الوند

ای مادر سرسپید بشنو

این پند سیاه بخت فرزند

برکش ز سر این سپید معجر

بنشین به یکی کبود اورند

بگرای چو اژدهای گَرزه

‌بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی مماثل

معجونی ساز بی‌همانند

از نار و سعیر و گاز و گوگرد

از دود و حمیم و صخره و گند

از آتش آه خلق مظلوم

و از شعلهٔ کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری

بارانش ز هول و بیم و آفند

بشکن در دوزخ و برون ریز

بادافره کفر کافری چند

زانگونه که بر مدینهٔ عاد

صرصر شرر عدم پراکند

چونان که بشارسان «‌پمپی‌»‌

وُلکان‌ اجل معلق افکند

بفکن ز پی این اساس تزویر

بگسل ز هم این نژاد و پیوند

برکن ز بن این بنا که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

زین بیخردانِ سفله بستان

داد دل مردم خردمند

قصیده شمارهٔ 79 - دماوندیۀ دوم


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

1 دیدگاه


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها