به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، کمالالدّین یا شمسالدّین محمّد وحشی بافقی یکی از شاعران نامدار سدهٔ دهم است که در سال 939 هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد چشم به جهان گشود. دوران زندگی او با پادشاهی شاه طهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود. وی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود. وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب فیض کرد و پس از چند سال به کاشان عزیمت نمود و شغل مکتبداری را برگزید. وی پس از روزگاری اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد یا کرمان (دقیقا مشخص نیست) بازگشت و تا پایان عمر (سال 991 هجری قمری) در این شهر زندگی کرد.
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
شاعر در این ابیات به درد و رنجی که از دوری محبوبش متحمل شده است، اشاره میکند. او از کارهایی که برای عشقش کرده و عواطفش را با جانش قاطی کرده، صحبت میکند. طبیب به او میگوید که درمانی برای دردش وجود ندارد، ولی او به نوعی خود را درمان کرده است. شاعر از دل پارهپارهاش میگوید و به تأثیر عواطفی که در سینهاش داشته اشاره میکند. احساس سوز و گداز و عواطف عمیق او تصویر میشود، و در نهایت از اینکه چگونه این احساسات را به دیگران توضیح میدهد و با آنها در میان میگذارد، حرف میزند.