به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از همشهری، خانم دلاورزاده، معلم هنرستان است و آقای فاطمینژاد، مهندس بازنشسته. اولش نمیخواستند این موضوع را همگانی کنند اما به اصرار تیم پزشکی، با این کار موافقت کردند و حالا هم پشیمان نیستند. دلاورزاده، حالا تبدیل به مشاوری شده است که دیگر همشهریان و خویشاوندانش را با روش جنینهای فریز شده آشنا میکند.
اسمش را گذاشتهاند فاطمه السادات. البته این اسم را، سیدمحمدرسول، برادر بزرگ او انتخاب کرده. محمدرسول، حالا خواهر کوچکش را خیلی دوست دارد و دل دل میکند مدرسهاش تمام شود، تا زود پیش او بیاید و برایش برادری کند.
مادر فاطمهالسادات، میگوید از قبل میدانسته جنینهای فریز شدهاش در مرکز ناباروری خیابان مشتاق اصفهان نگهداری میشود، اما فکر نمیکرد بعد از این همه سال، میتوانند به نوزاد و کودک تبدیل شوند، «دو، سه باری از مرکز تماس گرفتند و گفتند که موجود هست، تا اینکه پارسال رفتیم به آنجا.» آنها پارسال به اصفهان رفتند تا ببینند اوضاع از چه قرار است. دلاورزاده، تصمیم گرفته بود که فرزند دومش را هم به دنیا بیاورد، اما دکترها گفته بودند که ممکن است در این سن و سال، برای بچهاش خطرناک باشد.
پزشکان مرکز اصفهان، با دلاورزاده خیلی هماهنگ بودند و حتی از بابت هزینهها هم، هوای او را داشتند. «بیشتر پسرم اصرار میکرد که برایش خواهر یا برادری بیاوریم. احساس تنهایی میکرد و خیلی دوست داشت که خواهر و برادری داشته باشد. مدام گلایه میکرد». مادر فاطمهالسادات این موضوع را به هیچ کس، حتی به نزدیکترین بستگانش هم نگفته بود.
علتش هم تا حدودی مشخص بود؛ ترس از حرف و حدیثهای مردم، آن هم در شهر کوچکی مثل کاشان. از آنجایی که این جور کارها در آنجا خوب جا نیفتاده بود، ممکن بود حساسیتهایی ایجاد کند، «چون اطلاعات پزشکی نداشتند، میگفتند که رفتهاند و بچه کاشتهاند!» آنها نمیدانستند کهاین نوزاد، متعلق به خود آنها است که با یک روش پزشکی فوقالعاده، سالها نگهداری شده است.
حتی یک بار که به اصفهان رفته بودند، یکی از اقوام نزدیک خانم دلاورزاده هم همراهشان رفته بود و او به دکتر فهمانده بود که نمیخواهد حتی این خویشاوندش هم از ماجرا بویی ببرد. تا اینکه رفتند و همه کارهای پزشکی انجام شد و بچه، به دنیا آمد.
آن موقع بود که پزشکان و مخصوصا دکتر کلانتری، با خانواده فاطمینژاد، همسر خانم دلاورزاده و پدر فاطمه السادات، وارد مذاکره شدند تا راضی شان کنند به انتشار این خبر خاص، «آنها گفتند کهاین خبر، خیلی مهم است و حیف است که سکوت کنیم و این پیشرفت پزشکی ایرانیها را به گوش بقیه نرسانیم.
تاکید داشتند که کار بزرگی شده، به خاطر همین باید اطلاعرسانی کنیم.» خانواده فاطمینژاد هم راضی شدند و خبر منتشر شد. البته بعد از انتشار خبر و باخبر شدن خویشاوندان و اهالی کاشان و باقی مردم ایران و جهان، مشکل خاصی برای خانواده آنها پیش نیامد. حالا خانم دلاورزاده، مرجعی شده است برای توضیح دادن و اطلاعرسانی درباره این روش خاص، «خیلیها میآیند و توضیح میخواهند تا اگر لازم شد، خودشان هم بروند و استفاده کنند. »
«آرزوی پسرم این بود که اولین نفری باشد که بچه را بغل میکند و میبیند. مدام میگفت دوست دارم اولین نفری باشم که بغلش میکنم، نه اینکه اول خاله و عمه و دایی بغل کنند، بعدش من»، مادر فاطمه السادات، از آرزوهای محمدرسول میگوید و ماجرای حضور او را هم در اتاق عمل، برایمان کامل تعریف میکند، «چهارشنبه بیست و ششم اسفند بود که باید میرفتم برای عمل جراحی. باید با سزارین بچه را به دنیا میآوردند. اول صبح بود که باید عمل میشدم. همین که وارد بیمارستان شدم، همه منتظرم بودند.
میگفتند همان خانم کاشانی آمد، منظورشان من بودم.» دلاورزاده وارد بیمارستان شد و همه کارها را انجام دادند تا بستری شود. شوهر و بچهاش را با خودش نیاورده بود، یعنی تا دم بیمارستان آمده بودند و او را تحویل پرستاران داده بودند و بعد، رفته بودند دنبال کارهای بیمه. دکتر کلانتری، گفت:پس همسر و پسرتان کجا هستند و او، ماجرا را توضیح داد. موبایل پدر فاطمهالسادات را گرفت و زنگ زد که سریع، خودشان را برسانند.
هم دکتر و هم مادر دوست داشتند پسر بزرگ خانواده فاطمینژاد، در اتاق عمل حضور داشته باشد. پدر و پسر، سریع خودشان را رساندند، «من نیم ساعت روی تخت بودم تا بیایند. محمدرسول را داخل آوردند. برایش لباس اتاق عمل دوخته بودند کهاندازهاش بود. خیلی به او میآمد. سفره هفت سین هم چیده بودند. پسرم را آوردند و لباس به تنش پوشاندند و کمی با هم صحبت کردیم.
بعدش، عمل جراحی شروع شد. محمدرسول، در کنار سفره هفت سین و در اتاق عمل و کنار پرستاران و پزشکان، منتظر به دنیا آمدن خواهر کوچکش بود. اولین نفری بود که او را بغل کرد احساس خوبی از این کار داشت و میگفت خیلی خوشحال است، خیلی.
خانواده فاطمینژاد، یادشان رفته که لباس اتاق عملی را که به تن محمدرسول پوشانده بودند، با خودشان بیاورند که برای همیشه، یادگاری بماند. مادر فاطمه السادات بیهوش بوده و نمیدانسته که چه کار کند، بعدش هم رویشان نشده بود که بگویند آن لباس را برای همیشه، به عنوان یادگاری تحویل شان بدهند. خانم دلاورزاده، معلم است و همسر او، مهندسی بازنشسته که حالا مغازهای دارد و اوقات بازنشستگیاش را دارد با کار آزاد میگذراند. مهندس فاطمینژاد، از دکتر کلانتری خیلی راضی است.
البته قبل از به دنیا آمدن محمدرسول، همسرش سه قل باردار شده بود که به گفته او، به خاطر سهلانگاری یکی از پزشکان، هر سه قلو از دنیا رفته بودند. به خاطر همین به پزشکان چندان خوشبین نبوده اما دکتر کلانتری، اینقدر با آنها خوب رفتار کرده و هوایشان را داشته که نظرش عوض شده، «خیلی انسان بامحبت و باوفایی است، بسیار متواضع و خاکی، هر چه از خوبیهایش بگویم، کم گفتهام.»