به گزارش پایگاه خبری - تحلیلی ساعدنیوز به نقل از کیهان، در ابتدای فیلم «آرگو» که در سال 2012 علیه انقلاب اسلامی و مردم ایران ساخته شد، افسر اطلاعاتی به نام نیکلاس به «تونی مندز» کارشناس عملیاتی سازمان CIA میگوید:
«... شاه با هواپیمایی فرار کرد که از بارهای طلا و جواهرات بسیار سنگین شده بود. این سنگینی بار نزدیک بود که فرارش را خراب کند...»
این فقط دیالوگهای یک فیلم نبود، آن هم فیلمی که بهطور تمام قد برای جعل اتهام تروریستی به ملت ایران و انقلاب اسلامیاش و نسبت دادن خشونت به آنها با دهها میلیون دلار هزینه ساخته شد و علیرغم ساختار بسیار ضعیف و پیش پا افتاده، جوایز بسیاری از جمله اسکار بهترین فیلم سال را دریافت نمود.
خبرنگارهایی هم که در زمان پرواز هواپیمای شاه به تاریخ 26 دیماه 1357 در فرودگاه بودند، نقل میکنند که هواپیمای یاد شده به علت بارهای بسیاری که همراه داشت با سنگینی از زمین برخاست!
کاخهایی که همه وسایلش جارو شده بود!
امیراصلان افشار آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضا پهلوی در کتاب خاطراتش به نام «سروها در باد» نوشته است:
«... ده روز مانده به سفر، به دستور شاه، اول از همه اثاث ملکه فرح بستهبندی شد... پیش از هر چیز جواهرات ملکه در صندوقهایی که از یک موسسه خارجی خریداری شده و از نظر امنیتی به آن اطمینان فراوان بود بستهبندی شد... برای اشیاء گرانقیمت و لباسها و کفشها و جواهرات ملکه دقیقا 384 عدد چمدان و صندوق بسته شد. یک تیم از افراد مورد تایید ایشان تحت نظارت خانم لوئیز قطبی ندیمه پارمیس علم و لیلی امیرارجمند، جمعآوری و بستهبندی عتیقهها، طلا و جواهرات و الماسهای گرانبها، ساعتهای طلایی و نیمتاجهای زمردین را برعهده داشتند...»
«... این یکی را فراموش کردهاند بردارند!!...»
ویلیام شوکراس حال و هوای کاخ نیاوران پس از خروج شاه و فرح را اینگونه شرح داده است:
«...دیوارها و کف اتاقهای کاخ او که اخیرا نوسازی و تزیین شده و به عقیده بسیاری، زیاد پرزرق و برق است، کاملاً برهنه است. قالیها و تابلوها بستهبندی شده و به یکی از خانههای اشرف شاید در ژوانلهپن، شاید به یکی از کاخهایش در مانهاتان، شاید به خانهاش در خیابان مونتنی پاریس، شاید به خانه پسر معاملهگرش، شهرام که ثروتی افسانهای اندوخته است در لندن و یا شاید به جزیره متعلق به او در سیشل منتقل شده باشد...»
در یکی از شبهای بعد از رفتن شاه، یکی از خدمه باقیمانده در کاخ، به تابلویی که هنوز به دیوار آویخته بود، اشاره کرد و گفت:
«... این یکی را فراموش کردهاند بردارند!!...»