بیوگرافی دیا میرزا
دیا میرزا با نام اصلی دیا هاندریچ متولد 9 دسامبر 1981 در هند، بازیگن و مانکن است، پدر او یک آلمان و طراح گرافیک صنعتی و معمار و مادرش یک هندی – بنگالی طراح داخلی بود که در حال حاضر بعنوان مددکار اجتماعی به افراد الکلی و معتاد کمک میکند، پدر و مادرش در 4 سالگی دیا از یکدیگری جدا شدند و در 9 سالگی اش پدرش از دنیا رفت. مادرش نیز در ازدواج مجدد، با احمدمیرزا زندگی خود را سر گرفت که او نیز سال 2003 از دنیا رفت. دیا برای کارهای هنری خود نام فامیل ناپدری اش را انتخاب کرد.
شوک بزرگ زندگی دیا میرزا
دياميرزا: بزرگ ترين ضربه اي که خيلي روي زندگي ام تاثير گذاشت، مرگ پدرم بود. من در هر مساله اي به او تکيه کرده بودم. همسر دومش باردار بود که او فوت کرد و بعد از مرگش آن خانم دوباره ازدواج کرد. اين جوري شد که من تنها بچه اش در زمان زنده بودنش بودم. البته نتوانستم جسدش را ببينم چون اجازه ورود به مراسم را نداشتم. راستش حتي قبل از اينکه ما برسيم خانواده اش همه کارها را انجام داده بودند و مراسم را تمام کرده و منتظر ما نمانده بودند. تا مدت زيادي نتوانستم گريه کنم چون باورم نمي شد که او فوت کرده است.
تحصیلات دیا میرزا
دیا میرزا فارغ التحصیل مقطع کارشناسی در رشته هنر دانشگاه حیدرآباد هند است.
ازدواج دیا میرزا
مراسم ازدواج ما یک ازدواج پنجابی ساده بود که سه روز به طول انجامید. ما هر دو زیاد اهل تجمل نیستیم؛ بنابراین مراسم خیلی باشکوهی نداشتیم. دوستان محدودی را دعوت کرده بودیم و حتی برخی از اعضای دور خانواده نیز دعوت نبودند. راستش نمی خواستیم خیلی شلوغ بازی کنیم!
من و همسرم در شراکت هم با هم مشکلی نداریم. ممکن است خنده دار به نظر برسد اما باید این مساله را ذکر کنم که وقتی افراد مختلف به دفتر ما می آیند شاید به واسطه اسم من به اینجا قدم بگذارند. اما ما همه کارها را با هم انجام می دهیم و برای کار هم ارزش قائل هستیم. ساحل روابط عمومی خوبی دارد و می تواند افراد را در کنار یکدیگر قرار دهد. گاهی برای خودم هم جای تعجب دارد که چگونه این قدر خوب همه کارها را مدیریت می کنیم و در عین حال وارد حریم شخصی یکدیگر نمی شویم. ساحل کسی است که به برابری زن و مرد بسیار معتقد است و فضای کافی به من می دهد. شش سال است که این شرکت را با هم اداره می کنیم و تنها چیزی که ما را در کنار یکدیگر نگه داشته این است که خودخواهی جایی در رابطه کاری ما ندارد.
خواستگاری رویایی دیا میرزا
وقتی که من و همسرم با هم آشنا شدیم من ۳۲ و ساحل ۳۳ ساله بودیم. سطح خانوادگی هر دو ما تقریبا یکی بود. نقاط مشترک زیادی داریم. هردو آدم های رک ولی آرامی هستیم. عاشق غذا، فیلم و موسیقی هستیم. از آن زمان ۵ سال می گذرد.
شرکت فیلمسازی مان را با هم راه انداختیم. آن زمان به نیویورک رفته بودیم که یک روز ساحل از من خواست که به پل بروکلین برویم.جایی که دوران تحصیلش را گذرانده بود. زمانی که به میانه پل رسیدیم ناگهان در مقابل من زانو زد و از من خواستگاری کرد.
شگفت انگیز بود مانند صحنه ای از یک فیلم. توریست های زیادی از کشورهای مختلف آنجا بودند که با دیدن این صحنه شروع به دست زدن کردند. واقعا چیزی فراتر از واقعیت بود. همان چیزی بود که ارزش این همه صبر کردن را داشت.
مرگ عجیب ناپدری
راستش کمی دیر با ناپدری ام ارتباط برقرار کردم. یعنی زمانی که به دوره نوجوانی رسیده بودم ولی این ارتباط خیلی نزدیک و پر از احترام بود. البته وقتی کوچک تر بودم نمی دانست چطور با من ارتباط برقرار کند. زمانی ارتباط خوبی بین ما برقرار شد که من خانه را ترک کردم و به بمبئی آمدم. آن زمان بود که فهمیدم چه نقش مهمی در زندگی من داشته و من چقدر دوستش دارم.
من دیگر شانس بازگشت به حیدرآباد را پیدا نکردم تا با او زندگی کنم اما خوشحالم که در چند سال آخر عمرش یک رابطه دوست داشتنی با او داشتم. هیچ وقت روزی را که او به خانه من در بمبئی آمد فراموش نمی کنم. آن خانه را در ۲۱ سالگی خریده بودم. روی تابلوی بیرون خانه نوشته بود میرزا… اصلا فکرش را نمی کردم که به آن نوشته توجه کند.
به محض اینکه از آسانسور پیاده شد به سمتش رفت و با دقت نگاه کرد، اشک در چشمانش جمع شد، من را بغل کرد و گفت: « تو دختر من نیستی، تو پسر منی» و یک سال بعد از این ماجرا او نیز فوت کرد. آن زمان من برای فیلمبرداری در لندن بودم و مادرم هم همراه من بود. در واقع این از معدود دفعاتی بود که اصرار کرده بودم مادرم همراه من باشد چون فیلمبرداری بلندمدتی بود.
شب بود که دخترعمویم تلفن زد و خبر داد که ناپدری ام بستری شده و به کما رفته است. اما گفت هرچیزی را که بگوییم می شنود و آیا می خواهم چیزی به او بگویم؟ گوشی را دم گوشش گذاشت و من گفتم: « پدر، تو قول داده بودی تا مرا عروس نکرده ای هیچ جا نمیروی، پس نمی توانی مرا تنها بگذاری.» آن طور که به من گفتند او پلک هایش را در جواب من تکان داد. این آخرین مکالمه من با او بود.
نظر دیا میرزا درباره محمدرضا گلزار
او رضا گلزار رو خوشگل ترین پسری که تابحال دیده است او را خوش برخورد ،بانزاکت و خاکی توصیف می کند و می گوید گلزار طرفداران بی شماری در ایران دارد در مدت زمان ضبط فیلم با کمک گلزار توانسته چند جمله ای فارسی هم یاد بگیرد.
اینستاگرام دیا میرزا
آی دی اینستاگرام دیا میرزا diamirzaofficial می باشد.
آثار هنری دیا میرزا
- نمی توانم تو را فراموش کنم
- باج گیری
- قربانی، ده
- سانجو
- سلام بمبئی
- کشاورز
- سفر ماه عسل با پی وی تی. ال تی دی
- برادرم… نیکل
- چهار دیوانه
- تو را ندیدم
- تهذیب
- می خواهم در قلب شما باشم
- متفاوت
- ادامه بده مونا
- کلک در کلک
- دیدی چی شد!
- ده داستان
- وجه نقد
- زن متاهل
- تو را ندیدم