چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید

در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست

شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست

خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور

دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور

کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید

در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

****

وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن می رسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من می رسه ، آه

ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم
به هر چی می خوام می رسم

وقتی تو نیستی قلبمو
واسه کی تکرار بکنم
گل های خواب آلوده رو
واسه کی بیدار بکنم
واسه کبوترای عشق
دست کی دونه بپاشیم

مگه تن من می تونه
بدون تو زنده باشه
ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم
به هر چی می خوام می رسم
عزیز ترین سوغاتیه
غبار پیراهن تو
عمر دوباه ی منه
دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم
نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره ی منی
تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم
به هر چی می خوام می رسم
وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن می رسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من می رسه ، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم

****

شعر اردلان سرفراز

دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که میسوزد

نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری

مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری

تمام عمر بستیم و شکستیم بجز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

عجب آشفته بازاری است دنیا

عجب بیهوده تکراری است دنیا

چه رنجی از محبت ها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم

نگاه آشنا در این همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم

سبک بالان ساحل ها ندیدند

به دوش خستگان باریست دنیا

مرا در اوج حسرت ها رها کرد عجب یار وفا داریست دنیا

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست

عجب فرسوده دیواریست دنیا

عجب خواب پریشانیست دنیا

عجب دریای طوفانیست دنیا

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

****

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ، کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ، از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ، ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ، از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام

****

به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک

****

متن شعر اردلان سرفراز

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید

در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید

چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید

در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست

خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور

دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید

در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

****

بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك
بوي سبزه زار خيس
بوي خيس تن خاك
جاده هاي مهربوني
رگاي آبي دستات
غم
بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل ياس
دست تو بازار خوبي
اشك تو بارون روي
مرمر ديوار خوبي
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده ي دل پاك
دل تو قبله ي اين دل
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
بوي موهات زير بارون
بوي گندم
زار نمناك
بوي شوره زار خيس
بوي خيس تن خاك
ياد بارون و تن تو
ياد بارون و تن خاك
بوي گل تو شوره زار
بوي خيس تن خاك
هميشه صداي بارون
صداي پاي تو بوده
همدم تنهايي هام
قصه هاي تو بوده
وقتي كه بارون مي باره
تو رو ياد
من مي آره
ياد گلبرگ هاي خيس
روي خاك شوره زار
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده تن پاك
دل تو قبله ي اين دل
تو تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك

****

گل ناز پرپر من ، آخرین همسفر من

جای لب های قشنگت ، مونده روی دفتر من

ای که شعر تلخ اشکات ، قصه ی غربت من بود

عینهو نفس کشیدن ، دیدنت عادت من بود

تو یه حرف تازه بودی واسه من ، قصه ی دو نیمه و یکی شدن

تو به عشق یه معنی تازه دادی ، طپش یه قلب و گرمای دو تن

میون دفتر شعرام ، به تن سفید هر برگ

با همون خط قشنگت ، تو نوشتی "یا تو یا مرگ"

ای رفیق نیمه راهم ، می دونم که تو نمردی

ولی وقتی رفتی انگار ، پیش چشمام جون سپردی

گل ناز پرپرم ، ای همدرد . . . . به نبودنت باید عادت کرد

****

شعر نو اردلان سرفراز

شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ها
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام ، قصه ی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس ، جدا از من بود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست . . .

****

آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
حتي خود تولد
آغاز راه مرگه
حديث عمر و آدم
حديث باد و برگه
آغاز يك سفر بود
وقتي نفس كشيديم
با هر نفس هزار بار
به سوي مرگ دويديم
تو اين قمار كوتاه
نبرده هستي باختيم
تا خنده رو ببينيم
از گريه آينه ساختيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
فرصت همين امروزه
براي عاشق بودن
فردا مي پرسيم از هم
غريبه اي يا دشمن
اي آشناي امروز
عشق منو باور كن
فردا غريبه هستي
امروز و با من سر كن
تولد هر قصه
يك جاده ي كوتاهه
اول و آهر مرگه
بودن ميون راهه
اگر چه عاجزانه
تسليم سرنوشتيم
با هم بيا بميريم
شايد يك روز برگشتيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
گل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره

****