جملات خاطره انگیز یادش بخیر
یادش بخیر :
تو دبستان که زنگ تفریح تموم می شد ، مامور آبخوری دیگه نمی ذاشت آب بخوریم.
یادش بخیر:اون روزایی که هوا برفی و بارونی بود،ناظم مدرسه میگفت:
امروز صف نیست..
ماهم کلی کیف میکردیم وخوشحال میرفتیم سرکلاس..
یادش بخیر :
مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت و سر صف به ما میداد و بعد می گفت:همه تو صفاشون از جلو نظام برید سرکلاس ها.
پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک
کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
یادش بخیر دبستان که بودیم
وقتی معلممون میگفت: یه خودکار بدید به من
زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم
تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره
بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنین
با صف بیاید برید تو حیاط، معلمتون نیومده
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه
یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت
یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانال ها رو عوض کنه
مامانم که شیشه پاک کن میخرید لحظه شماری میکردم
تا اون ماده داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم
کیا یادشونه وقتایی که معلم می خواست سوال بپرسه
پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم بیاریمش
و تو تیررس نگاه معلم نباشیم؟
خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمزسوسمار یا مداد گُلی بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم ! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم
بازی اسم فامیل
میوه:ریواس.
غذا:ریواس پلو…..!
بچه که بودیم تا توی یه جمعی میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن:سلام کردی به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت:بعععععله،سلامم کرد پسر/دختر گل! عاشق این ادما بودم، دمشون گرم
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻟﻮﺍﺷﮏ ﻏﯿﺮ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﯽ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪﯾﻢ ﻣﯿﭙﯿﭽﯿﺪﯾﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺳﺒﺎﺑﻤﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮﻧﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﻠﻘﻤﻮﻥ؟ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺧﺪﺍﯾﯽ…
یادتون میاد ؟؟؟
نوک مداد قرمزای سوسمار نشانو که زبون میزدی خوش
رنگ تر میشد …
یادتون میاد…وقتی معلم برای درس پرسیدن اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند، حس معجزه بهمون دست میداد.
اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن:آمدیم منزل، تشریف نداشتید!
بچه های نسل امروز هیچوقت رابطه نوار کاست رو با خودکار بیک نمیفهمن…
ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :
«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» …
صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !