خلاصه داستان هفت و پنج دقیقه
سه زن در شهر کوچکی در فرانسه، هرکدام در مواجهه با جامعه و خانواده خود دست به انتخاب هایی می زنند که زندگی آنها را تحت الشعاع قرار می دهد.
نکاتی درباره فیلم هفت و پنج دقیقه
یادم می آید «هفت و پنج دقیقه» را در زمان اکرانش در جشنواره ی سال 1387 تماشا کردم؛ در نخستین ترم دانشکده ی سینما. آن زمان فیلم به نظرم جذاب آمد؛ با موضوعی بکر و شیوه ی داستانگویی تازه. حالا پس از 9 سال و در حالی که تنها تصاویری گنگ و کمرنگ از آن در پس ذهنم بود مجدداً به تماشایش نشستم. نمی شود گفت، الگوهای روایی بکار رفته در فیلمنامه هنوز به اندازه ی همان سال ها چشمگیر و مبتکرانه اند اما این الگو هنوز هم در بسیاری از فیلم ها مورد استفاده قرار می گیرد و نمی توان آن را منسوخ یا کهنه دانست.این که داستان سه شخصیت به موازات هم روایت شوند و سرانجام به مضمونی مشترک ختم شود، آن زمان احتمالاً به شدت خاص بود و کمتر فیلمی از این الگو برای روایت قصه اش بهره گرفته بود اما امروزه همین الگو شاید کمی تکراری به نظر برسد با این حال توجه فیلمساز به مفاهیم عمیق انسانی، و بررسی تضادهای مرتبط با مسئله ی «حیات» و «مرگ» آن چنان در فیلم جاافتاده و بر قالب آن نشسته است که نمی توان به سادگی از آن گذر کرد و محتوای غنی و محترم فیلم را موضوعی رنگ و رو رفته و تکراری دانست. به عبارتی، شاید الگوی روایی فیلم، امروزه تا حدی تکراری به نظر آید اما محتوای آن محتوایی نیست که بر اثر گذر زمان رنگ ببازد و تکراری به نظر آید.آن چه در هر سه روایت به لحاظ محتوایی حائز اهمیت است، رویارویی سه زن از سه ملیت مختلف با بحران هایی در ظاهر متفاوت اما درواقع واحد است. هر سه زن، که در موقعیت مکانی یکسانی قرار دارند، در روابط زنانشویی شکست خورده ای به سر می برند و بروز رویدادی، آن ها را مصمم به خودکشی کرده است، مضمونی که از قضا موضوع رمان تحت نگارش یکی از زنان (آنت) -با بازی درخشان ایزابل پاسکو- نیز هست. شاید روایت موازی رخدادها و اشتراک جنسیت شخصیت های داستان وکشمکش درونی آنها با خویشتن، تا حدودی یادآور فیلم «ساعت ها» باشد؛ زنانی که در «هفت و پنج دقیقه» برخلاف «ساعت ها» به شکلی غیرمستقیم به یکدیگر ربط پیدا می کنند و حتی از کنار هم می گذرند.در این میان روابط این زنان با دیگر شخصیت های داستان نیز در کنش های آنان و تصمیماتشان حائز اهمیت است. به عنوان مثال، آنت، زنی میانسال است که علاوه بر کشمکش درونی، کشمکش های دردآوری را نیز با همسر سابق، مادر بیمار و پسر سرکش اش تجربه می کند. همان طور که ماریا، زن آلبانیایی، در کشمکش با همسری ست که در فیلم حضور فیزیکی ندارد و کارآگاه سمجی که پرونده ی ناپدید شدن مرد را به شکل وسواس آمیزی دنبال می کند. در روایت سوم نیز لیلا، علاوه بر کشمکشی که با خود پس از مسئله ی تجاوز دارد، با خانواده ی متعصب و از همه مهمتر نامزدش دچار کشمکشی شده است که او را به سمت خودکشی سوق می دهد. هر سه زن در حیطه ی شغلشان با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند و هر سه به نحوی مادرند و همین مادر بودن زندگی شان را تحت شعاع قرار داده است.فیلم، بیش از آن که بر روایت ها متکی باشد بر شخصیت هایش متکی ست. درونیات این زنان و کشمکش های فردی شان است که هر یک از روایت ها را به جلو پیش می برد و گاه ورود شخصیت هایی به داستان مثل جمشید (رضا کیانیان) یا مادر پیر آنت که از بیماری فراموشی رنج می برد و یا دوست ماریا که بعداً مشخص می شود معشوقه شوهر آنت است، به شکل داستانی فرعی، روایت را از یکنواختی نجات می دهد.به نظر می رسد جای برخی از جزییات در فیلمنامه ی فرهاد توحیدی خالی است؛ مثلاً کاش همان قدر که روی عنوان رمان آنت تأکید می شود کمی هم به مضمون آن ورود می کردیم. کاش مخاطب دست کم به یک آگاهی نسبی نسبت به داستان این رمان دست پیدا می کرد اما فیلمنامه نویس به سادگی و در قالب چند دیالوگ که میان آنت با ناشرش و با فرزندش برقرار می کند از پرداختن به متن و داستان این رمان پرهیز می کند. همچنین، ورود جمشید به داستان که به اذعان من یکی از درخشان ترین بخش های فیلمنامه است و می توانست موتور محرکی برای ترسیم یک نقطه عطف قدرتمند در درام باشد، آن قدر که باید قوام یافته و عمیق نیست و باز هم انگار فیلمنامه نویس ناخنکی به یک داستانک می زند و باعجله از آن عبور می کند. کاش آنچه از گذشته ی آنت و جمشید دستگیرمان می شود، عمیق تر و واضح تر بود. کاش دیالوگ های بیشتری میانشان برقرار می شد؛ کاش دست کم جمشید پس از آگاهی از بیماری لاعلاج آنت، تصمیم بهتری به جای رفتن می گرفت. احتمالاً فرار از پرداخت دقیق تر و موشکافانه تر به این رابطه، تلاش فیلمنامه نویس برای پرهیز از عاشقانه کردن روایتش بوده است حال آن که به نظر می رسد عشق عنصری جاری در فیلم است که خواه ناخواه در آن وجود دارد و نمی توان نادیده اش گرفت اما به لحاظ پرداخت تا حد زیادی دست نخورده و منفعل باقی مانده و از تمام پتانسیل این عنصر برای به حرکت درآوردن بسیاری از کاستیها و نقصان های فیلمنامه بهره گرفته نشده تا برچسب عاشقانه و عامه پسندی بر کار زده نشود. حرف من این نیست که فیلمساز و فیلمنامه نویس باید اسلوب های ژانری را زیر پا می گذاشتند و مفاهیم پررنگ و عمیق فیلمنامه را نادیده می گرفتند و کار را به سمت درامی عاشقانه پیش می بردند، اما در راستای همین مفاهیم عمیق که فسلفه ی حیات و مرگ را به چالش می کشند، جای بیشتری برای پرداختن به عشق، دست کم عشق آنت و جمشید وجود داشت تا آمدن و رفتن جمشید تا این حد منفعل و بی کاربرد به نظر نرسد.همچنین آنچه در متن اثر برای ارجاع ریشه و فرهنگ آنت به ایران گنجانده شده، باز هم سطحی و نپرداخته است. بیشتر نشانه های دلالت کننده بر ریشه و خون ایرانی آنت، در اشیا نمود پیدا می کنند؛ در رادیویی که پرستار مادر آن را دزدیده، در وسایلی که در قفسه ها و در و دیوار خانه ی مادر می بینیمشان و البته در چند کلمه فارسی حرف زدن آنت با رضا و جمشید که سرانجام نمی فهمیم ریشه شان از کجا می آید؟ حتی فیلمساز نمی تواند به وضوح نشان دهد آنت چند سال در ایران زندگی کرده، گرایش او به فرهنگ مادری اش تا چه میزان است؟ چه شده به فرانسه آمده و اصلاً زندگی اش چه طور به رضا و جمشید و ... گره خورده است؟انتخاب لوکیشن های فیلم هوشمندانه اند. این شهر کوچک و غمگین و مُرده در فرانسه، به دور از زرق و برق ها شهرهای بزرگ و زنده، به نوعی نمایانگر درونیات شخصیت های اصلی فیلم است. فضای زمستان زده و سرد با خانه های بشدت قدیمی و نمور همه و همه در تشدید و بازنمایی حالات روحی آدم های قصه کارکرد موثری دارند.همچنین موسیقی متن فیلم از دیگر امتیازات آن است؛ موسیقی متنی که به جا می آید، بر فیلم سنگینی نمی کند و با شخصیت های آن عجین شده است.بازی بازیگران درخشان است. ایزابل پاسکو در میان بازیگران فرانسوی فیلم بهترین بازی را ارائه می دهد؛ یک بازی درونی قدرتمند همانند آنچه در بازی بسیاری از بازیگران بزرگ فرانسه می بینیم. همچنین بازیگر نقش لیلا بازی بسیار خوبی دارد.حضور رضا عطاران قرار است از تلخی فضای اثر بکاهد. رضا به نحوی یک محرم راز قابل اطمینان و البته شوخ و شنگ برای آنت است، با این که فکر می کنم رابطه ی آن دو تا حدی سطحی از آب درآمده و رضا آن قدر که باید به زن نزدیک نمی شود و مشکلاتش را لمس نمی کند اما بازی خوب عطاران در مقابل بازیگر فرانسوی قابل قبول است؛ نقش رضا کیانیان کوتاه است و بازی آنچنان خاصی از او نمی بینیم اما نباید فراموش کرد که بازی های معمولی رضا کیانیان نیز اصولاً در سطح استاندارد هستند و او در بده بستان کاری حتی با بازیگری با ملیت متفاوت موفق عمل می کند.دیالوگ های فیلم به زیبایی نوشته شده اند و فیلمنامه ی «هفت و پنج دقیقه» را با در نظر گرفتن سالِ ساخته شدنش می توان یکی از کارهای موفق فرهاد توحیدی به شمار آورد.در حالی که فیلم هایی همچون «سلام بمبئی» با پروداکشن های عظیم و صرف مبالغ هنگفت، به منظور همکاری سینمای ایران با سینمای دیگر کشورهای دنیا به سطحی ترین شکل ممکن ساخته می شوند و در اکران هایی پر سر و صدا به فروش هایی نجومی دست می یابند، فیلم های شریف، خوش ساخت و خوبی چون «هفت وپنج دقیقه» به سبب موضوع عمیق تر و خاص ترشان و بازیگرانی که شاید برای مخاطبان ایرانی آنچنان شناخته شده نباشند، تا سال ها به اکران در نمی آیند تا آن که در گروه مهجور «هنر و تجربه» و در بدترین سانس های ممکن سینماها به نمایش درآیند. کاش به این گروهِ خوب و بسیاری از فیلم هایش که تجربیاتی خوشایند در سینمای ایران محسوب می شوند توجه بیش تری می شد. ضمن آن که نباید فراموش کرد، اکران فیلمها در زمان ساختشان ضرورتی ست که سینمای ایران باید به آن پایبند باشد.
کارگردان فیلم هفت و پنج دقیقه
محمدمهدی عسگرپور فارغ التحصیل سینما از دانشکده صدا و سیما، تهیه کننده و کارگردان اهل ایران است.وی فعالیت هنری را سال ۱۳۶۷ با کارگردانی فیلم های کوتاه آغاز کرد.وی کارگردانی فیلم هایی چون میهمان داریم، اقلیما، قدمگاه و پرواز در نهایت را در کارنامه هنری خود دارد.
رضا کیانیان، رضا عطاران، ایزابل پاسکو، ملینا مورس، تام نوامبر، لیندا بوئنی
ساير عوامل فیلم هفت و پنج دقیقه
فیلمنامه نویس: فرهاد توحیدی، مدیر فیلمبرداری: محمود کلاری، مدیر صدابرداری: عباس رستگارپور، تدوین: والری لویس، موسیقی: علی رضا کهن دیری، چهره پرداز: علی عابدینی، صدابردار: عباس رستگاری، صداگذار: سیدعلی علویان، طراح صحنه و لباس: ملک جهان خزاعی، مدیر تولید: کریستوفر ماسون
مشخصات فیلم هفت و پنج دقیقه
- ژانر :اجتماعی
- زبان : فارسی
- امتیاز IMDb: امتیاز 4.4 از 10