معرفی کتاب بوفاری ۴ اثر مصطفی جمشیدی

  یکشنبه، 21 آذر 1400   زمان مطالعه 4 دقیقه
معرفی کتاب بوفاری ۴ اثر مصطفی جمشیدی
آنی متحیر ماندم و قدم ئپیش نهادم که خواجه‌ای نکومنظر از خانه به درآمد. من ان شتران را به آواز نی به خویش خواندمی و شتران ازر آهنگ به ترقص درآمدی... خواجه از کار من به عجب درآمد و در تحیر به رقص شتران خیره و واله! پس گریبانم بگرفت که تو فرشته‌ای نه بشر و یا ساحری از قبیله جنیان و مرا با تو کاری است که ببایست به خانه شوی...

درباره کتاب بوفاری ۴

کتاب بوفاری ۴ نوشته مصطفی جمشیدی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان برای تمام علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس منتشر کرده است.

خلاصه کتاب بوفاری ۴

در روزهای پر التهاب شروع جنگ تحمیلی و گسیل نیروهای نظامی و دواطلب جهت مقابله با ارتش بعثی عده ای سرباز به همراه فرمانده شان به طور تصادفی و بر اثر گم کردن راه به محوطه ای نسبتا پرت افتاده در جنوب می رسند که محل اکتشاف نفت است. این گروه هفده نفره مجبورند بیست و چهار ساعت در آن جا بمانند تا از مرکز به محل خط مقدم راهنمایی شوند. در این محوطه که به «بوفاری» مشهور است دختر هفده ساله ای با پدر خود مشغول به کار است . ماندن اجباری سربازها و آشنایی این پدر و دختر با گروه آنها در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی خاطره ای است که حالا و پس از بیست و چندسال باز خوانی می شود. آن هم در قبرس (محلی که کافه ای قدیمی) در آنجا ست و دختر قصه سر از آنجا در آورده تا با همان سرباز پس از سالها دیداری داشته باشد. این حوادث منجر به اسلام آوردن سرباز مسیحی شده . و خاطره آن چند روز و ماجراهای بعدی از جزئیات دیگر این رمان است. این رمان به صورت خاص به مسایل انسانی جنگ و جهان بینی 2 سرباز مسیحی پرداخته است.

درباره نویسنده کتاب بوفاری ۴

مصطفی جمشیدی متولد ۱۳۴۰ در شمیران (قریحه ی سعادت آباد) است. او از داستان نویسان دهه ۶۰ است که دستی نیز در سایر رشته های هنری چون سینما، شعر و... دارد.کتاب های داستانی او در حوزه داستان کوتاه و رمان بیشتر حول محور مسائل اجتماعی، دفاع مقدس و حوزه آفرینش های دینی است.از رمان های وی می توان به سونات عدن، بوفاری ۴، معبر به آخرالزمان، بیداری، شنیدن آوازهای مغولی، مغات میغ، باز یافته های شهر دلتنگ اشاره کرد.رمان وقت نیایش ماهی ها کاندیدای کاتب سال بوده است. اکثر کارهای او ویژه گی های نثری متمایز را داراست.حضور وی که یکی از داستان نویسان قدیمی کشور است در سال های اخیر بیشتر معطوف به ادبیات انتظار بوده است.رمان های مغات میغ، سونات عدن، خود نوشت و بوفاری ۴ اکثراً در جوایز ادبی حضوری فعال داشته و کاندیدای دریافت جوایزی بوده است.مصطفی جمشیدی در تهران زندگی می کند و حضور در جنگ تحمیلی و تجربیات منبعص از آن در آثاری چون بوفاری ۴ و برخی دیگر از نوشته های وی مشهود است. در سال های اخیر سبک نگارش وی به سمت نوعی ویژگی های خاصی که در نثر داستان نویسی معاصر مختص به خود اوست گرایش پیدا کرده و دارای تمایزات ویژه است.

کتاب های برگزیده مصطفی جمشیدی:

  • بوفاری 4
  • بیداری
  • لغات میغ
  • خودنوشت
  • سراب و سمرقند
  • سمندر
  • سونات عدن
  • معبر به آخرالزمان
  • وقایع نگاری یک زندیق
  • شنیدن آوازهای مغولی
  • شب رنج موسی
  • بازیافته های شهر دلتنگ

قسمتی از کتاب بوفاری ۴

سربازها از پشت کامیون، نفر به نفر پایین می پریدند و از گرد و خاک کلافه بودند. پدر همچنان هاج و واج بود و عبدالصمد و میرآبی نزدیک تر شده بودند. در دست میرآبی، دیلمی آهنی ـ همانطور که عادتش بودـ به چشم می خورد. بوفاری ۴ آخرین حلقهٔ یک سری چاه بود که باید میعانات و خاک و خره و هزار کوفت و کاری دیگرش تست می شد؟ و مَتّهٔ عزیزتر از جان پدر، در قعر آن گیر کرده بود. واقع شده در منتهی الیه غربی دشتی سوزان نزدیک پیچ برون که حالا منطقهٔ جنگی بود و ارتفاع کمی هم از دشت گرفته بود.

پدر مهندس بود. سیمین را با دو تا از برادرهایم فرستاده بودیم ماهشهر و من با سماجت مانده بودم (آیا به پرستاری از پدر..؟ نمی دانم!). کامیون حالا رسیده بود به انتهای آن یک ذره راه در ارتفاع کنار در ورودی بوفاری ۴، جایی که بن بست تلقی می شد (یا حداقل من این طوری فکر می کردم، چون یک ذره هم دورتر از آن تپه را نجسته بودم. از ترسم بود؟ حتماً!)

پدر آهسته آهسته یخش وا رفت و دست های روغنی اش را با کهنه ای پاک کرد و جواب سروان بلوکی را داد:

ـ آقا جان، شما تازه واردید لابد. تابلو را که دیدید، حتماً اشتباهی آمده اید... ملالی نیست! ما مهندسیم، اینجا بوفاری ۴ است. شما باید چند کیلومتری را سر یک پیچ اشتباه آمده باشید، درست بزنگاه یک پیچ را صد در صد خلاف پیچیده اید...

سروان چند قدمی از کامیون فاصله گرفت و توأمان آن، سربازها (با کلاه خودهای نظامی) جلوتر آمدند.

ـ پدر جان مگر اینجا منطقهٔ جنگی نیست؟

عبدالصمد و میرآبی پشت پدر بودند، مثل یک قشون؛ آماده حاضر و جواب!

پدرم جواب داد: «نامه از فرمانداری داریم. آخرین چاه ها را باید سر و سامان بدهیم و برویم مرکز گزارشمان را بدهیم. شما از جاده دور شده اید. ما که سر پست خودمان هستیم. جنگ اگر نشده بود یک تریلیون نفت و گاز این زیر خوابیده بود.»

(نیم پوتینش را به اشاره به زمین زیر پایش کوفت).

سروان از خستگی آهی کشید، کلاهش را برداشت و به منطقه خیره شد. بعد برگشت تا جمع سربازهایش را بپاید که حالا همگی پیاده شده بودند و حتی یکی دو تایشان روی خاک ها، کنار خارزارها ولو شده بودند. سروان نگاه نسبتاً تندی به آنها کرد و برگشت و جلوتر آمد. آن دو سه سرباز از شرم بلند شدند و شلوارهای خاکی شان را تکاندند. در دست هر کدام سلاح سازمانی زیر نور خورشید می درخشید و عرق از سر و رویشان می چکید.

شناسنامه کتاب بوفاری ۴


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها